با اینکه مورخین این ایام به تقاضای منافع طبقاتی خود و یا برای تامین نظر سلاطین و خداوندان قدرت از بیان تمام حقایق سرباز زده اند و مبارزات حق طلبانه مردم را به طرزی مغرضانه توجیه و بیان کردند ولی از لابه لای سطور تاریخ می توان اسرار و حقایق زیادی را بیرون کشید و از شجاعت و دلاوریهای توده ایرانی، برای نجات از ظلم بیدادگران کمابیش با خبر گردید و سیمای حقیقی دوستان و دشمنان مردم را نشان داد .
برای روشن شدن اذهان خوانندگان جوان این مطلب ، نخست مختصری از علل پیروزی اعراب را می گوییم و سپس به دلاوری ها و مبارزات فرهنگی سرداران دلیر ایرانی می پردازیم.علل پیروزی اعراب:
حکومت قدرتمند ساسانی پس از تجاوز از ۴۰۰سال حکومت به دلیل وجود شاهان بی لیاقت و ظالم که دلایل آن را بیان می کنم در مقابل مهاجمین عرب محکوم به شکست گشتند.
۱- جنگ های ۲۴ساله ایران و روم که موجب کشته شدن عده زیادی از قشر جوان جامعه و گسترش فقر و ازدیاد مالیات ها شده بود .
۲- بیداد و بد رفتاری با اقلیت های مذهبی
۳- اعطای اختیارات فوق العاده به روحانیون و قبضه کردن کلیه مقام های لشکری و کشوری توسط آنها و زورگویی و دخالت انها در تمام شئونات زندگی مردم.
۴- نارضایتی شدید توده مردم از دولت
۵- عدم رضایت سربازان از رفتار فرماندهان و وضع خوراک و پوشاک.
۶- ضعف و از هم پاشیدگی حکومت ساسانی بعد از اقتدار خسرو پرویز، خصوصاً در زمان آخرین پادشاهان این سلسله
در چنین شرایطی قبایل عرب تحت لوای (پرچم) شعارهای دین میبن اسلام که مبتنی بر اصل برادری و برابری بود ، پس از شکست ایرانیان در جنگ قادسیه و کشته شدن رستم فرخ زاد سپهسالار سپاه یزدگرد ، و تسخیر شهر تیسفون پایتخت ساسانیان ، دیگر شهرهای ایران یکی پس از دیگری را تسخیر نمودند و یزدگرد را شهر به شهر تعقیب نمودند تا در مرو او را کشتند .
توده ایرانی که از فشار مالیاتها به ستوه آمده بود و از هر فکر نویی استقبال می کرد ، به امید مساوات و برابری دین اسلام میدان را برای اعراب باز گذاشت و تحت تاثیر شعار انسان دوستانه اسلام “انما المومنون اخوه”(مومنین برادر یکدیگرند) در برابر مهاجمین عرب مقاومت موثری نکردند .
اعراب در نبردهای اولیه پیروز شدند و طی نبردهای دیگری چون : نبرد پل ، قادسیه،جلولاو نبرد نهاوند که به سبب اهمیت آن را “فتح الفتوح” (پیروزی پیروزیها) نامیدند ، کشور پهناور ایران را فتح و حکومت با عظمت ساسانی را منقرض کردند
ساده بودن اعراب
در آغاز پیروزی اعراب در “حیره” عمر بر منبر رفت و خطبه خواند و گفت:”ای مردم ، خداوند شما را به زبان رسول خویش گنج خسروان و قیصران وعده داده است . برخیزید و جنگ با ُفرس (پارسیان) را آغاز کنید” مردم چون اسم ُفرس را شنیدند از ترس ساکت شدند تا اینکه “ابوعبید بن مسعود ثقفی ” برخاست و گفت :من اولین کسی هستم که بدین مهم می روم .
دیگر اعراب هم به امید غنیمت و هم در آرزوی ثواب کردن ، برای حمله به ایران روزشماری می کردند . زیرا به آنها وعده داده شده بود که چه بکشید و چه کشته شوید به بهشت خواهید رفت . چون برای خشنودی خداوند کارزار می کنید . عذب ها که از صحراهای خشک و بی آب و علف عربستان به ایران عصر ساسانی رسیدند ، با مشاهده ایران و تمدن ایرانی فکر کردن که قبل از مرگ به بهشت موعود آمده اند .
آنان وقتی به تیسفون رسیدند ، غارت و کشتار پیشه کردند. تیسفون با کاخ های شاهنشاهی و گنج های گرانب های ۴۰۰ساله خاندان ساسانی ، به دست سپاهیان عمر افتاد . کسانیکه نمک را از کافور تشخیص نمی دادند و تفاوت بین سیم و زر (نقره وطلا) را نمی دانستند ، از آن قصرها جز ویرانه چیزی باقی نگذاشتند .فرش زربفت بهارستان کسری ، به دستور عمر قطعه قطعه شد و بین اصحاب تقسیم شد .
حکیم ابوالقاسم فردوسی، نخستین بار که در فصل سلطنت ساسانیان به اعراب بر می خورد آنان را نادان و دانش ناپذیر می خواند . چون سعد و قاص را در تکاپوی فتح ایران می بیند و سرهای دلیران جوان را زیر سم ستوران با اندوه می گوید :
چنین بی وفا گشت گردان سپر دژم گشت وز ما ببرید مهر
دریغ این سروتاج واین مهروداد که خواهد شد این تخت شاهی به باد
مرا تیر و پیکان آهن گداز همی بر برهنه نیاید به کار
همان تیغ کز گردن پیل و شیر نگشتی به زخک اندر آورد اسیر
نبرّد همی بر پوست بر تازیان ز دانش زیان آمدم بر زبان
حکیم طوس در شگفت است که چرا نیزه های ایرانیان از کوه قارن عبور می کند ، آن تیر پیکان که از آهن می گذردف بر تن های برهنه تازیان کارگر نیست . فردوسی چون منبر تازیان را به جای تخت کیانی می بیند ، افسوس می خورد و می گوید:
چو با تخت منبر برابر کنند همه نام بوبکر و عمر کنند
و از زبان رستم فرخزاد سپهسالار ایران به سعد و قاص می گوید:
به نزد که جوئی همی دستگاه برهنه سپهبد برهنه سپاه
به نانی تو سیری هم گرسنه نه پیل ونه تخت ونه باروبنه
زشیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جائی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
شمارابه چشم اندرون شرم نیست زراه خرد مهر و آزرم
آغاز سکوت و آغاز ظلم های اعراب
همتنگونه که متذکر شدیم اعراب ، همانکسانی که با ندای مساوات و برادری به ایران روی آوردند ، تعالیم حضرت محمد(ص) و قرآن را یک باره فراموش کردند و هنمی که پایه های حکومت آنان اندکی استحکام یافت ، با ملل تابع شروع به بد رفتاری کردند . تا جائیکه رفتارشان با ایرانیان شبیه خواجه و غلام بود . به طوری که غیر عرب حق نداشت دوشادوش یک عرب راه برود .
داشتن لقب برای غیر عرب ممنوع بود .هر گاه در کوی و برزن ، عربی با بار خود به یک ایرانی برخورد می کرد ، ایرانی مجبور بود بار عرب را بدون مزد تا منزل حمل کند و اگر اعرابی پیاده و او را سوار بود باید عرب را بر اسب خود می نشاند و به مقصد می رساند . اگر جرمی از ملل غیر عرب سر میزد ، شدیداً مورد تعقیب قرار می گرفت ، در حالیکه اگر اعراب این کارها را انجام می دادن کسی یارای نخالفت نداشت .اعراب برای آنکه از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند و آن را همواره چون حربه تیزی در دست مغلوبان خویش ببینند ، درصدد آمدند زبان و لهجه رایج در ایران را محو و نابود کنند .آخر بیم آن بود که همین زبان ایرانی، خلقی را بر آنها بشوراند و حکومت انان را در بلاد دور افتاده ایران به خطر اندازد . به همین سبب هر جا در شهرهای ایرانی به خط و زبان فارسی و کتابخانه برخمردند ، با آن سخت به مخالفت برخواستند .
نوشته اند وقتی سردار عرب”حجاج ابن یوسف سقفی” برای بار دوم به خوارزم رفت و آن را بازگشود ، هر کس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دو تیغ گذراند و مبدان را یکسر هلاک نمود و کتابهایشان همه بسوزاند .رفته رفته مردم بی سواد و عامی باقی ماندند و از خط و کتابت بی بهره گشتند و اخبار آنها اکثراً فراموش گردید . این واقعه نشان می دهد که اعراب خط مردم ایران را به مثال حربه ای می دانستند که اگر در دست مغلوبی باشد ممکن است بدان به ستیز و پیکار بر خیزد .
در” تاریخ اجتماعی ایران ” آمده است : یکی از آثار شوم . بسیار زیان بخش حمله اعراب به ایران ، محو آثار علمی و ادبی این مرز و بوم بود . اعراب جاهل کلیه کتاب های علمی و ادبی را به عنوان یادگار های کفر و زندقه(باطناً کافر بودن و تظاهر به ایمان) از بین بردند . سعد و قاص پس از تسخیر فارس و فتح مدائن و دست یافتن به کتابخانه ها و منابع فرهنگی ایران ، از عمر کسب تکلیف کرد . عمر جواب داد : ” کتاب ها را در آب بریزید .زیرا این کتاب ها به دو صورت هستند . یا باعث گمراهی انسان می شوند که در این صورت باید سوزانده شوند یا باعث هدایت انسان می شوند که برای هدایت ، ما قرآن را داریم پس در این صورت هم باید از بین بروند . “