ی شب ویکتور والدس با کلی خوراکی اومد خونه بعد زنگ زد به ژاوی گفتش کجایین شما از اون کیکا که دوست داری خریدم
ژاوی: به به تو راهیم الان چراغ قرمزه صبر کن ابی شد میایم
والدس: چراغ آبی چیه؟
ژاوی: یعنی چراغی که رنگش آبیه
والدس: اوکی کاملا شیر فهم شدم... سر راه ۲ کیلو تخمه هم بگیر بیار
بعدش والدس خواست کمی استراحت کنه که رعد و برق زدو بارون شدیدی گرفت و ویکتور خیلی سریع دویید بالا پشت بوم تا لباساشو ورداره که خیس میشدن
دیدش اون لباسی که مسی براش خریده و خیلی دوستش داره رو باد داره میبره با تمام قدرت ی شیرجه زد بگیرتش افتاد خونه همسایه
بعد ی خانومه جیغ زد ویکتور گفتش که دزد نیستم.. والدس هستم دروازه بان بارسلونا چیکار داری میکنی خانوم دزد نیستم جان خودم
اون خانوم داشت به پلیس زنگ میزد ویکتور به این فکر کرد نکنه پلیسه ریالی باشه؟ خب اگه بپرم پایین که فاصله خیلیه.. باید شیرجه بزنم! هنونطور که از خونه خودم افتادم اینجا حالا میتونم از اینجا بپرم اونجا
ویکتور به خانومه گفت دالی... بعد ی لبخند زد گفت بای بای و شیرجه زد..
خلاصه ژاوی و اینیستا رسیده بودن دم خونه ویکتور و داشتن زنگ میزدن
ژاوی: خیس آب شدم چرا درو وا نمیکنه؟
اینیستا: این کیه داره پرواز میکنه ویکتور نیست؟
ژاوی: فک کنم مه زیاده قات زدیم
بعدش والدس دست تکون داد: بچه ها سلام
ژاوی: مثل اینکه واقعا خودشه.. هر چی نباشه بهترین دروازه بان تاریخه
اینیستا: ویکتور چایی دمه؟
والدس: آره عطری خوشبو
ژاوی: اون بالا چیکار میکنی من کاملا لباسم سنگین شده
والدس: بیا اینم کلید تا من برسم بپرید بالا
اینیستا: از این پنجره به اینطرف کلا ۲ قدم راهه چرا هنوزم نرسیده؟
ژاوی: این سوالیه که از نویسنده باید بپرسی! خودمم نمیدونم زیر این بارون دارم چیکار میکنم
اینیستا: نویسنده جان ما یخ کردیم بنویس درو وا کرد رفتن داخل
والدس: ۲ ساعته به آسمون خیره شدین چرا؟ والا من پرنده ای ندیدم بیاید بالا شام حاضره
ژاوی: ها؟
!!!