ی شب وقتی خوابیدم لاپورتا از پشت پنجره قابلمه رو دید
بعد گفتش وای خوشمزه بوداهه مشتاق هستیم ببینیم چی داشتاهه
ولی چون اظافه وزن زیاد داشت از پنجره نمیومد تو
گفتش وای چقدر جا کم بوداهه چتور وارد شداهه ها اره اینجا بوداهه
بعد صدای اره شنیدم
یدفعه رفتم دم آشپزخونه تعجب کردم لاپورتا داشت دیوارو اره میکرد بیاد تو بعد لبخند زد گفتم ایمجا چیکار میکنی دیوارو داقون کردی
لاپروتا: گشنه بوداهه خواست غذا خورداهه
من: همین ۲ ساعت پیش ۱۹ پرس چلو ماهیچه خوردی
لاپورتا: اون که فقت پیش غزا بوداهه
من: اگه اون پیش غزا بوداهه این هیچ بوداهه کلا ۲ قاشق داره اونم خودم میخوام سحری بخورم
لاپورتا: که اینتور پس بزور وارد شداهه
یدفعه مرد عنکبوتی اومد و تار زد لاپورتا رو بکشه گفتش گامبو نصفه شب اومدی دزدی
بعد لاپورتا گفت برو بچه دماقو زور نداشته مرا برداهه
من: مرد عنکبوتی این خیلی سنگینه
لاپورتا: تلاش بیخود کرداهه تا لوبیا برنج نخورداهه نرفتاهه
مرد عنکبوتی: الان زنگ میزنم مسی
بعد مسی اومد ی شوت دیدنی زد لاپورتا ترسید گفت نه شوت اتشین بوداههههه و از ساختمون پرت شد پایین
گفتم مسی دمت گرم
مسی خندید گفت سحری آمادست
گفتم آره بیا بالا لوبیا برنج داریم
مرد عنکبوتی به هر سختی بود لاپورتا رو گرفت تا نیوفته رو کله ی بنده خدا
بعد بنرتا گفت مرد عنکبوتی وضیفه داشت برای من پیتزا خریداهه
ولی مرد عنکبوتی گفت بای بای و در رفت