طرفداری | مانوئل نویر از تیم ملی آلمان خداحافظی کرد. این برای دوستداران فوتبال آلمان، خبر تلخی است چرا که یکی از بهترینها و شاید بهترین دروازهبان تاریخ فوتبال به پایان دوران حرفهایاش نزدیک میشود.
با وجود کسب همه جامهای ممکن در عرصه باشگاهی و بالا بردن کاپ جام جهانی 2014، فقط قهرمانی یورو با تیم ملی آلمان در کارنامه نویر به چشم نمیخورد اما خود او میگوید از این بابت حسرتی ندارد چون حسِ ساخته شدن یک نسل جدید و جلب اعتماد دوبارهی آلمانیها برای حمایت از تیم ملی، برایش بسیار ارزشمند است. این دروازهبان تاریخساز بهمناسبت خداحافظیاش از تیم ملی آلمان، نامهای سرگشاده برای هوادارانش نوشته و از خاطرات دوران حضورش در تیم ملی صحبت کرده است. یادداشتی که میخوانید، به قلم خود مانوئل نویر در وبسایت The Players Tribune منتشر شده است.
آلمان عزیز
معمولا چنین کارهایی نمیکنم. من آدم خیلی توداری هستم اما حالا از تیم ملی بازنشسته شدهام و میخواهم کمی بیشتر از یک پست اینستاگرامی بنویسم. میخواهم به شما توضیح دهم که آلمان برایم چه ارزشی دارد و معنای فوتبال برای من چیست.
راستش را بخواهید این تصمیم برایم سخت بود. قلبم یک چیز میگفت و مغزم چیزی دیگر. قلبم میگفت: «دلت خیلی تنگ خواهد شد. برای حس غرور بازی در تیم ملی کشورت دلتنگ میشوی. دلتنگ احساسات بودن کنار همتیمیهایت میشوی». اما بعد از صحبت با خانوادهام، حس کردم که دارم در زمان مناسبی تصمیم به خداحافظی میگیرم.
خیلی دوست داشتم بعد از قهرمانی در یورو خداحافظی کنم اما صرفا بودن در این تورنمنت و دیدن اینکه همه پشت نسل جدید فوتبال آلمان هستند، برایم حس یک پیروزی باورنکردنی داشت. باید بهخاطر داشت که من با چه شرایطی به یورو رسیدم. فقط 18 ماه پیش بود که از خود میپرسیدم آیا دوباره میتوانم فوتبال بازی کنم یا نه.
بهمحض اینکه پایم شکست، فکر میکردم اتفاق مهمی نیفتاده؛ خب هلیکوپتر مرا منتقل میکند، پزشکان کارهای مربوطه را انجام میدهند و من هم میتوانم به زمین برگردم. اما وقتی به بیمارستان منتقل شدم، مشخص شد که این یک شکستگی ساده نیست و آیندهام بهعنوان یک فوتبالیست در هالهای از ابهام قرار گرفته بود.
سختترین بخش ماجرا، نگرانی بود. یک لحظه داشتی اسکی میکردی و لحظه بعد به دیوار بیمارستان خیره شدی. این که آن اشتیاقی که بخشی از هویت وجودیات در همه زندگیات بوده و حالا از تو گرفته شود، واقعا سخت است. من ترسیده بودم. فکر میکنم هرکس دیگری هم بود میترسید.
یک هفته را در بیمارستان سپری کردم و سپس درمانگر و پزشک هرروز به خانه ما میآمدند. هرگز آن حس آسودگی لحظهای که به من گفته شد خوب میشوم را فراموش نخواهم کرد. و کریسمس آن سال را بهخاطر میآورم که پزشک و خانوادهاش را دعوت کردم تا با ما قهوهای بخورند. پس از روند درمان، عصری عالی همراه با خانوادههایمان داشتیم. کادر پزشکی بایرن هم بخشی تعیینکننده از روند توانبخشی من بودند.
بعد از چند ماه، تاریخهایی از مجموعه بازگشتهایم معیّن کردم. اولین گامها روی پای خودم، اولین دویدن، اولین تمرین و اولین بازی. از همه هدفهای تعیینشده جا ماندم.
اما به این مفتخرم که هرگز تسلیم نشدم. به تلاش ادامه دادم. به کمک اعضای خانوادهام، دوستانم و همتیمیهایم، اکتبر 2023 توانستم به زمین چمن برگردم؛ هفت ماه پیش از شروع یورو. وقتی نفرات برگزیده تیم ملی اعلام شدند، حس کردم یکی از افتخارآمیزترین دستاوردهای زندگیام را کسب کردهام. این یک معجزه کوچک بود.
البته که افراد زیادی به من شک کردند که آیا هنوز میتوانم شماره یک آلمان باشم یا نه. دروازهبانی 38 ساله که حدودا یک سال خانه نشین بوده اما کادر فنی به من اطمینان داد که با جنگیدن بر سر این جایگاه و عملکرد خوب، میتوانی شماره یک باشی و من میدانستم که میتوانم خوب کار کنم. زمانی بود که به خودم گفتم شاید سن واقعی من 35 سال باشد چرا که اگر همه مصدومیتهایم را روی هم بگذارید، چند سالی از من دزدیده شده بود.
وقتی اولین بازی ما [در یورو] شروع شد، هیجانِ رقابت در یک تورنمنت بزرگ را حس کردم. همه چیز را فراموش کردم چون در مکان موردعلاقهام روی زمین بودم؛ در چارچوب دروازه و بازی برای تیم ملی کشورم.
و وقتی بهخاطر میآورم که اشتیاق تماشاگران را احساس میکردم... بهعنوان یک تیم، ما خیلی سخت تلاش کردیم تا دوباره این احساس را کسب کنیم؛ متوجه هستید چه میگویم؟
این پیوند میان تیم و مردم، این حس که ما بهعنوان یک کشور پشت هم هستیم. ما این حس را از دست داده بودیم اما در یورو، دوباره آن را حس کردیم.
البته ما اولین بار وقتی این حس را دوباره تجربه کردیم که برای نخستین بار در کمپ تمرینی گرد هم آمدیم. چه وقتی کنار هم تمرین کردیم و چه وقتی در حال استراحت بودیم، جوَ فوقالعادهای در گروه ما وجود داشت. میدانید، بچهای را در نظر بگیرید که مدرسهاش تمام شده و کل تابستان قرار است با دوستانش بازی کند. ما دقیقا چنین حسی داشتیم.
با یکدیگر پوکر، دارت و تنیسرویمیز بازی میکردیم و در بازی کورنهول من همه را شکست میدادم. مشکل کوچکی وجود داشت چون رقابت برای من بیش از حد مهم است و حتی در پرتاب سکه هم میخواهم برنده شوم. در تیممان مرد دیگری هم داشتیم که به معنای واقعی کلمه نمیخواهد شکست بخورد؛ توماس مولر.
او میدانست که قرار است در کورنهول شکستش دهم و از رقابت کردن انصراف داد. او به من انگ تقلب زد و گفت تو در پرتاب کردن، بیش از حد خوبی.
البته که باختن در یکچهارم نهایی حس تلخی داشت اما باور داشتم که واقعا کار جدیدی را در این تابستان شروع کردهایم. ما اسکوادی جوان با هویتی روشن و حمایت مردم آلمان ساختیم. ما یک «تیم» بودیم؛ کاری که در گذشته همیشه نتوانسته بودیم انجامش دهیم. امیدوارم فصل جدیدی برای فوتبال آلمان را شروع کرده باشیم.
وقتی به تعطیلات رفتم، احساسات مثبتی داشتم. همه از عملکرد من راضی بودند و از نظر احساسی، این حس وجود داشت که به ادامه دادن من مایل هستند. خودم هم دوست داشتم با این تیم ادامه دهم زیرا به تیم باور زیادی دارم. اگر به نسل جدید تیم ملحق میشدم، باید تا جام جهانی 2026 در تیم میماندم؛ یعنی زمانی که 40 ساله میشدم. در حال حاضر، از نظر بدنی احساس خیلی خوبی دارم اما کسی نمیداند در آینده چه اتفاقی میافتد.
پنج ماه پیش از یورو، من برای اولین بار پدر شدم. وقتی درباره خداحافظی با دوستان و خانوادهام صحبت کردم، تصمیم برایم روشن شد. زمان درستی [برای خداحافظی] بود. خوشبختانه وقتی خاطرات خوب زیاد باشد، خداحافظی راحتتر میشود.
بهزودی سالگرد 10 سالگی جام جهانی 2014 را خواهیم داشت. این موضوعی است که ما بازیکنان سابق هنوز دربارهاش صحبت میکنیم و بخش بامزه اینجاست که تورنمنت ما در واقع بد شروع شد. ما پرتغال را در بازی اول بردیم اما په په در ابتدای بازی اخراج شد و ما واقعا بازی نکردیم. کمپ تمرینی ما در باهیا بود که واقعا جالب بود. یادم میآید روی تختم دراز کشیده بودم و آب باران از سقف چکه میکرد. وقتی میخواستم بخوابم، صدای زوزه و غرش حیوانات وحشی و عجیبوغریب از بیرون پنجرهام میآمد. حس میکردم در یک مستند راز بقا هستم. حتی پرندهها هم مرا راحت نمیگذاشتند.
بعد از تساوی 2-2 با غنا در بازی دوم، نامهای برای دوستم در آلمان نوشتم. شاید بگویید میتوانستم پیامک بفرستم اما پست کردن نامه حسوحال جذابی دارد. در آن نامه، شنهای ساحلِ دریا بود و داخلش هم چنین چیزهایی نوشته بودم:
«فکر میکنم تورنمنت را خیلی زود ترک خواهیم کرد. حس میکنم در بهترین شرایط ممکن نیستم اما ما سخت کار میکنیم...»
الان مضحک بهنظر میآید، مگر نه؟ فوتبال، ورزش بامزهای است. اما آن احساس صادقانهی من بود.
سپس از گروه بالا رفتیم، چند برد زشت به دست آوردیم و ناگهان خودمان را مقابل برزیل در نیمهنهایی دیدیم؛ تیمی که نیمار را از دست داده بود و تحت فشار بود. نتیجه 7-1 حتی برای ما هم شگفتآور بود. بعد از بازی، برزیلیها را در آغوش گرفتیم چون ما آنها را بهواسطه بازیهایمان در اروپا، میشناختیم و بابت سخت بودن شرایطشان با آنها همدردی کردیم. ما جشن پیروزیمان را بیسروصدا گرفتیم چون نمیخواستیم به میزبان بیاحترامی کنیم. فکر میکنم قلب برزیلیها را برای بازی فینال به دست آوردیم و یکی از خاطرات دوستداشتنی من از آن جام جهانی، نحوه برخورد و رفتار برزیلیها با ما بود.
و بازی فینال... میدانید بخش موردعلاقهام کجاست؟ درست مثل باقی بخشهای موردعلاقهام از هر پیروزی، سوت پایان.
بهمحض دمیده شدن سوت پایان، بالاخره میتوانید لذت ببرید. یادم میآید در زمین ماراکانا، همه ما کنار هم جمع شدیم، یکدیگر را بغل میکردیم و میخندیدیم. در آلمان، اسم چنین موقعیتی را «لحظه شوک» مینامیم؛ وقتی که آن چند ثانیه شبیه جاودانگی و ابدی شدن است.
ناگهان به همه این لحظاتی که مرا به اینجا رساندند، دوباره نگاه کردم.
مثل وقتی که برای اولین بار در چهار سالگی وارد زمین شالکه شدم؛ وقتی هیچکس نمیخواست درون دروازه بایستد، مربیام گفت: «مانوئل، تو الان دروازهبانی». مثل وقتی که مادرم باید هرسال ماشین لباسشویی خانه را عوض میکرد چون لباسهای من بهخاطر بازی روی چمن گِلآلود خیلی کثیف میشدند. مثل سگی بودم که در گلولای غلت میخوردم.
مثل وقتی که دوست داشتم با دوستانم در کوچه بهعنوان یک هافبک بازی کنم؛ جایی که بالاخره میتوانستم با پا بازی کنم. مثل وقتی که مجبور شدم خانواده و دوستانم را ترک کنم تا به مدرسه شبانهروزی برم تا بتوانم رویایم را تعقیب کنم. چهقدر تنها بودم و از خودم میپرسیدم: «چرا زندگی را برای خودم اینقدر سخت میکنم؟ آیا ارزشش را دارد؟»
خب مانو، بله، ارزشش را داشت. تو برای تجربه کردن حسِ بعد از سوت پایان همه اینکارها را کردی.
شاید میتوانستم قهرمان یورو هم شوم اما حسرتی ندارم. وقتی پسرم بزرگ شود و مردم درباره بازیِ پدرش برای تیم ملی آلمان صحبت کنند، امیدوارم میراثم اینگونه باشد: «مانوئل نویر کسی بود که بدون ترس بازی میکرد و به همتیمیهایش کمک میکرد تا هرروز بهتر از دیروز باشند.» اگر اینطور شود، خوشحال خواهم شد.
حالا میتوانم روی کمک به بایرن برای بازگشت به جایی که به آن تعلق دارد، تمرکز کنم. در 38 سالگی، هنوز مثل دوران کودکیام برای فوتبال اشتیاق دارم. اگر ببینم توپی در 20 متری من قرار دارد، سر جایم نمینشینم و به سویش میدوم تا کاری با آن انجام دهد. اگر این کار را نکنم، انگار گناه کردهام. مربیانم میخندند چون هنوز شبیه به بچه کوچکی هستم که تازه این بازی را کشف کرده اما من همیشه به فوتبال چنین حسی داشتهام.
روزی که دیگر بهسوی توپ ندوم و برایش اشتیاق نداشته باشم، یعنی زمان خداحافظی و تمام کردن کارم فرا رسیده است. اما تا وقتی تیم ملی پابرجا است، همیشه فوتبالشان را فراتر از یک هوادار تماشا خواهم کرد. همه بچهها را تشویق خواهم کرد، برای کارهایی که کنار هم کردیم، خاطراتی که در آن شریک شدیم و برای همه خندهها و شوخیهایی که داشتیم.
دلتنگتان میشوم. به ساختن چیزی که شروعش کردیم، ادامه دهید. احساس زیبایی که ساخته شده را از دست ندهید. بابت همه چیز ممنونم.
دروازهبان شما، مانو.
به قلم مانوئل نویر، در سایت The Players Tribune