خب ی روز کریستین رونالدو بعد از کلی تمرین و کوبیدن توپ به در و دیوار نشست و شیر و کیکی باز کرد
هورت کشید و گفت آخیییییش
همون لهضه صدای شلیک اومد
کاراگاه پشندی به همراه ساعد اومد تو
بعد گفتش که کارآگاه پشندی هستم از دایره کشفیات تو کی هستی برا چی اینجا نشستی
کریستین رونالدو: تو کی هستی من بهترین بازیکن تاریخم
ساعد: مگه کری کارآگاه پشندی هستن لوبیا
بعد کارآگاه پشندی گفت جزغله نشسته جلو من شیر و کیک میخوره
رونالدو: دوست داری شیر کاکائو بخورم؟
ساعد: اینطرفا که گاو قهوه ای نیست
کارآگاه: گاو قهوه ای؟
ساعد: خب قربان آره دیگه مگه شیر کاکائو از گاو قهوه ای نمیگیرن (نیشخند میزند)
کارآگاه: تو ببند فکتو... آها میگو سوخاری وقتی نمیفهی صهبت نکن
رونالدو: خب راست میگه دیگه از گاو قهوه ای میگیرن
کارآگاه پشندی: دستاتو بیار جلو
رونالدو: برا چی؟
کاراگاه: یالا گفتم بیار جلو
بعد کریستین رونالدو دستاشو آورد جلو و کارآگاه دست بند زد
رونالدو: ولم کنید من بازی دارم جام جهانیه
ساعد: تو که میری تو زمین فقط کوداتو به جا میذاری نمیخواد حداقل به نفع تیمت بکش کنار
کارآگاه پشندی: میبرمت تو مزرعه هر وقت از گاو قهوه ای شیر کاکائو گرفتی آزادی تا تو باشی دیگه شیری که ۶ سال و ۷ ماه از تاریخش گزشته نخوری
بعد ساعد تعجب کرد
رونالدو: نگرانی چهرمو گرفت
بعد کاراگاه پشندی ی لگد پرت کرد رو هوا گفت راه بیوووفت یالا
ساعد: قربان فوتبال الان شروع میشه
کاراگاه پشندی: تو که فوتبالی نبودی حرف نزن بزار کارمو انجام بدم
سپس کریستین رونالدو مدتی به مزرعه طبعید شد اما چون هیچگاه نتوانست از گاو قهوه ای شیر کاکائو بگیرد برای حمیشه در آنجا ماند