پیش از پرداختن به پس آنچه تحلیلی از قواعد متن خوانده ام ؛ می خواهم چند جمله ی تکراری در باب فوتبال را باز گویم ؛ سپس ادامه بحث خویش را پیش گیرم :
یک . فوتبال جذابیت خویش را نه از واقعیت بازی ( تماشای دیداری در استادیوم ) بلکه از تماشای مجازی بازی ( از طریق صفحه ی تلویزیون) می گیرد . از این رو جذابیت بیش از اندازه فوتبال در دیدن صحنه های آهسته ، دیدن جزییات حرکت یک بازیکن ، تصویرهای پلان از بالا و ... است نه تماشای فوتبال از سکوی ورزشگاه . فوتبال جذابیت خویش را مدیون تلویزیون و حاشیه های آن است ، تلویزیون به حاشیه های فوتبال دامن می زند و به این وسیله فوتبال را به واقعیت بدون مرکز پر از حاشیه ای تبدیل می سازد . آنقدر حاشیه که تمام حاشیه های جامعه را پوشش می دهد.
دو . جذابیت ورزش از کجا می آید ؟ از جذابیت بازی . جذابیت بازی در چیست ؟ در نقش برجسته ای که تن در آن ایفا می کند . کسالت دموکراسی از کجا می آید ؟ از ذهنی بودن آن ، از انتخابی ذهنی که صرفن در برگه های رای متجلی می شود . در فرآیند کاملن ذهنی – عددی شمارش آرا . فوتبال نقطه ی ظهور تن به عنوان برآمده ای از یک نظر است . فوتبال نظر به صرف نظر نیست آنچه در نهایت در فوتبال اهمیت می یابد ، تن است .
سه . فوتبال نظیر هر بازی دیگری دارای قواعد است . فوتبال نظیر هر بازی دیگری چیزی جز مجموعه ای از قواعد نیست . این قواعد تغییر نمی کنند اما این به هیچ وجه سنت فوتبال را فاقد جذابیت نمی کند بلکه از جهاتی هرگونه تغییر رادیکال در این قواعد سنتی ، فوتبال را از جذابیت تهی می سازد . آنچه در فوتبال از چنین قواعد دگمی ، برآمده ی دلچسبی می سازد نحوه ی تلقی قواعد و بازی کردن با آن است . از این رو داور بازی خود یکی از دلچسب ترین و مساله آمیز ترین مسایل فوتبال است . خطا حیطه ی مشخصی ندارد اما وجودش ضروری است . خطا های بازیکنان ، خطا های داوری و ... همه به بازی جذابیت می بخشند . همین انعطاف بشری و، نه البته ، ماشینی فوتبال است که آن را برجسته و جذاب می سازد . فوتبال تعینی نامتعین است ؛ آنچنان متعین است که فوتبال خوانده شود نه بسکتبال و آنچنان نا متعین است که همواره می توان در آن اعتراض کرد ، به اشتباه داوری به اشتباه مربی ، به اشتباه بازیکن .
در حالیکه هر سه سطح تحلیلی بالا ، شاید تا حدودی بتواند توجیه گر وضعیت حال حاضر فوتبال باشند اما برای من این سه سطح نمی توانند به آن حدی از سرشاری برسند که بتوانند تهی در پشت و پیش فوتبال را نمایان سازند . آنچه در نظر من بیش تر مربوط به ساق های علی دایی و باسن جنیفر لوپز است تا چیز دیگری . ( در سراسر این مقاله ساق های علی دایی می تواند با ساق های هر بازیکن مطرح خارجی و نیز باسن جنیفر لوپز با باسن هریک از هنر پیشه های مطرح زن ایرانی جایگزین شود .دلیل انتخاب این دو اسم یکی زیبایی کلام است و دیگر غیرت وطنی ! )
این ساق ها قیمتی است همان گونه که آن باسن قیمتی است . این ساق ها بازیشان جذاب است و این باسن تنازی اش . هر دو بیمه هستند آنقدر بیمه اند که هیچ تضمینی ندارند ، هر دو آنقدر واقعی اند که هیچ واقعیتی ندارند و آن قدر زیبا و معنا دار که زیبایی دیگر معنای خود را از پا داده است .
از ساق های علی دایی تا باسن جنیفر لوپز جهان در انتظار است . جهانی که سرگرم است اما در پس پرده ی این شادی ، این سرگرمی ، این تفریح ، این تنوع ، تهوع جهانی قرار دارد که ارزش ها در آن به گونه ای بنیادین به گونه ای ناعادلانه تقسیم شده اند .
فوتبال زیباست در آن شکی نیست اما بیایید ببینیم برای بیننده زیباتر است یا برای بازیکن ، برای آنکه پول می گیرد و نمایش می دهد یا برای آنکه پول می دهد و نمایش می بیند .
شاید سایر تحلیل های پیش گفته زیباتر از آن بودند که حقیقی باشند و این تحلیل اخیر زشت تر از آن است که ناحقیقت بنیادینی به همراه داشته باشد . این تحلیل به ظاهر سطحی ، به ظاهر گرفتار سنجش ارزش در جهانی فاقد ارزش ، زمانی قابلیت مورد توجه قرار گرفتن را می یابد که هیچ تحلیلی نتواند خود را از دام آن ، یعنی از دام ساق های علی دایی تا باسن جنیفر لوپز برهاند . اگر تمام سه تحلیل فوق الذکر هریک گوشه ای از ساق پا یا باسن جنیفر لوپز باشند آیا قبول می کنید جهان در دام چنین چیزی است .
در ادامه نشان خواهم داد که سه تحلیل ذکر شده هریک به نوعی در دل تحلیلی از این دست قرار دارند .
در تحلیل سطح اول ، به مجازی بودن یا قدرت مجازی زیبایی یا تفریح نهفته در بازی فوتبال اشاره رفت . آنچه در تصویر می بینید از آنچه در واقعیت در جریان است بسی متفاوت و صد البته بسی جذاب تر است . نه تنها ساق پای علی دایی و نه تنها بازی جذاب او با توپ بلکه باسن جنیفر لوپز و نیز رقص و نمایش آن در گودی تلویزیون بسیار متفاوت و جذاب تر از واقعیت است . ( توجه داشته باشید که انتخاب علی دایی و جنیفر لوپز علاوه بر مورد بر شمرده ی پیش این حسن را دارد که از نظر من نه بازی علی دایی جذاب است و نه باسن جنیفر لوپز) .
در تحلیل سطح دوم ، جذابیت فوتبال خلاصه شده در موقعیت تن در حیطه ی عمل است . فوتبال جذاب است چون همانند هر ورزش دیگری بدن را و کاربردی از آن را برجسته می سازد . خوب به گونه ای قرینه می توان جذابیت جنیفر لوپز را هم در باسنش خلاصه کرد و آیا خلاصه نشده است ؟ ساق های علی دایی همان قدر تن است که باسن جنیفر لوپز ؛ هیچ یک از دیگری تن تر نیست ؛ هر دو تن پرور ند و هر دو تن پول درآور ؛ هر دو بیمه می شوند و آسیب وارده بر هریک آسیب وارده بر کل پیکره ی فوتبال و هنر است .
در سطح تحلیلی سوم ، نیز قصه از همین قرار است . همان گونه که هر گونه تغییر رادیکالی فوتبال را از فوتبالیت آن می اندازد و همان گونه که فوتبال نسبت به موقعیتی که در آن است بسیار محافظه کار است ؛ به همان میزان ساق پای علی دایی یا باسن جنیفر لوپز فاقد جسارتی رادیکال اند . آنها همان هستند که معنا می دهند . فوتبال ، فوتبال است . باسن ، باسن است و ساق پا ، ساق پا است. آنچه این سه را از در افتادن در دام تکراری کسل کننده نجات می بخشد ، به بازی گرفتن معناداری حامل آنها ست . آنها با ساختن حاشیه هایی در اطراف خویش ، خود را ماندگار می سازند . فوتبال همان قدر حاشیه دارد که ساق پای علی دایی و باسن جنیفر لوپز . هیچ کس نمی تواند با متبلور ساختن شسته و رفته ی قواعد فوتبال آن را به گونه ای متعین سازد که صاحب آن گردد. ساق پای علی دایی نیز صاحبی جز ساق پای علی دایی ندارد . باسن جنیفر لوپز نیز صاحبی جز باسن جنیفر لوپز ندارد . این سه ، هر سه تعینی نا متعین دارند همان تعین نانتعینی که می شود در هر آنی آرزوی تملک و در برداشتنش را کرد .
از وبلاگ روزبه گیلاسیان