مطلب ارسالی کاربران
سرنوشت ...
از وقتی ساعتهای باهم بودنمان به انفجارهای خشم و پرتاب اشیاء تبدیل شد ، این تنها راه بود .
پناه بردن به سرنوشت : شیر ، ازدواج میکنیم و خط ، برای همیشه جدا میشویم .
سکه به هوا رفت ... چرخید ، به زمین افتاد و آنقدر تکان خورد تا در حالی که شیری را نشان میداد بی حرکت ایستاد ...
آنقدر به سکه خیره شدیم تا کاملا از حرکت بازماند ...
بعد هردو یکصدا گفتیم : " بهتر است سه بار امتحان کنیم و هرچه را دوبار آمد انتخاب کنیم " ...