زن در باغ ایستاده بود که دید مرد به طرفش میآید ...
" تینا ! گل من ! عشق بزرگ زندگی من ! " ...
مرد عاقبت این کلمات را به زبان آورده بود ...
" اوه ، تام ! "
" تینا ، گل من ! "
" اوه ، تام ! من هم تو را دوست دارم ! "
تام به زن رسید ، به زانو افتاد و به سرعت او را کنار زد ...
" گل من ! ؛ تو روی گل سرخ برنده جایزه من ابستادهای ! " ...