عزیز دل!
... تو در پشت پرچین آسمانی کدام معنویت پنهان شده ای که چشم مادی هیچ کبوتر اشتیاقی نمی تواند پیدایت کند!؟
تو بر سجاده کدام ابر نماز می خوانی که هر بار صاعقه ای آرزوی دیدارت را به آتش می کشد!؟
تو آینه دار تجلی کدام صفت خداوندی که همواره در مرز میان ظهور و اختفا گام میزنی؟
تو چگونه آشکاری که دست دیدار هیچ چشمی به قامت بلند تو نمی رسد و چگونه پنهانی که همه وجود خبر از حضور تو می دهد؟
تو چگونه پنهانی که هر سحرگاه چراغ آویخته بر افق را تو روشن می کنی و به میانه آسمان می کشانی و هر غروب، سوی آن را تو کم می کنی و در پشت کوه ها می نشانی؟
تو چگونه پنهانی که حیات ما مرهون تنفس توست و آسمان بر دست های تو ایستاده است و زمین با گام های تو استوار مانده است.
تو چگونه پنهانی که ما تنهاییهامان را به تو اقتدا می کنیم و در سبحه جماعتمان رشته مودت تو را می یابیم؟
ما از آن به تمامی پنجره ها عشق می ورزیم و بر آستانه همه درهای رو به افق سجده می بریم که روزی پنجره ای تصویر روشن تو را قاب خواهد کرد و دری پایبوس ظهور تو خواهد شد.
ما تنهایان و بی کسان عالم، بی قرار آن لحظه ایم که تو پشت به کعبه بسپاری و با بشارت آمدنت جهان را طراوت ببخشی.
استاد سید مهدی شجاعی...