این شهر زیباست، پر است از بناهای تاریخی و دیدنی. از مساجد گرفته تا آبانبارها و خانههایی که هنوز عصرها وقتی آبپاشیکنی بوی دیوارهای کاهگلیاش مستت میکند. شهری که مردمانش هنوز سنتهایشان را در آن زنده نگه داشتهاند و نسبت به آنها بیمهر نشدهاند.
هر چند زندگی در مسیر زمان میطلبد که انسانها زندگیشان را تغییر دهند و خانههای جدید و نو جای خانههای قدیمی را بگیرد، اما در این شهر بافت سنتی در بخشهایی حفظ شده است و به نظر میرسد پایبندی به آداب و رسوم و همچنین مذهب هنوز هم به اندازه سابق در آن پررنگ است. شهری که مسلمان و زرتشتی کنار هم با آرامش زندگی میکنند. آتشکدههای زرتشتی هنوز در این شهر پابرجاست. یزد نخستین شهر خشتی جهان و دومین شهر تاریخی دنیا بعد از ونیز ایتالیاست. شهری کویری که همه ما حتی اگر به آن سفر نکرده باشیم هم عنوان شهر بادگیرهای آن برایمان آشناست. تجربه سفر به این شهر میتواند یکی از شیرینترین تجربیات هر مسافر باشد.
اصلا باورم نمیشد که روزی به بازار شهری بروم و مثلا یک رومیزی سنتی بردارم و درباره کیفیت و جنس آن از فروشنده سوال کنم. او هم بگوید اگر میخواهید مدام استفادهاش کنید و آن را بشویید چند ماه بیشتر عمر نمیکند. مردمان شهر بادگیرها ساده، صادق و مهربانند و همین چیزها آنقدر سفرت را شیرین میکند که یادت میرود اینجا آفتاب سوزنده گهگاه سر نامهربانی برمیدارد و آنقدر تند میتابد که تحمل گرما سخت میشود. گویی مهربانی این مردم از نامهربانیهای گهگاه آفتاب داغ یزد میکاهد و دوستداشتنیاش میکند. درباره بسیاری از بناهای تاریخی و مساجد این شهر مطالبی را خوانده بودم و وقتی به این شهر سفر کردم درباره این فضاها ذهنیتی داشتم. «محله فهادان» اما برایم تازگی داشت. وارد این محله که میشوی، گویی چند قرن از سایر نقاط شهر فاصله گرفتهای. کوچههای تنگ، کاهگلی و مسقف این محله که در سایه خود خانههای خشتی قدیمی را پناه دادهاند، خنکایی را ایجاد کرده است که از گرمای شهر میکاهد و قدم زدن در محله فهادان را دلپذیر میکند. خنکایی طبیعی و دلچسب که وقتی زیر پوستت میدود، به این فکر میکنی که هیچ تکنولوژی مدرنی نمیتواند چنین چیزی را ایجاد کند.
در این محله همه چیز به همان شیوه سنتی است، خبری از سوپرمارکتها نیست. پیرمرد بقال آرام و ساکت با چهرهای نه چندان شاد پشت پیشخوان مغازهاش نشسته است. اجناسی هم که دارد شاید حالا کمتر در مغازهای پیدا شود. از تیلههای رنگارنگ گرفته تا یخچالهای قدیمی و کوچکی که امروز دیگر فقط در خاطرهها وجود دارند. کوچهها را که پیش برویم به یک میدان میرسیم، میدانی که یک طرف آن مدرسه ضیائیه یا زندان اسکندر قرار دارد و طرف دیگرش بقعه دوازده امام و بین این دو، حسینیه فهادان قرار گرفته که پیرمردهایی آنجا نشستهاند و با هم گپ میزنند. پیرمردهایی که میگویند اینجا پاتوقشان است و هر قدر هم زمان بگذرد و خانههای تازه ساخته شود، حاضر نیستند از فهادان و این حسینیه دل بکنند و جای دیگری بروند.
شاید اگر بگوییم یزد تنها شهر بادگیرها نیست و میتوان به او شهر آبانبارها هم لقب داد، اغراق نکرده باشیم. آبانبار وزیری، یکی از بیشمار آبانبارهای موجود در یزد است؛ آبانباری که حالا در نزدیکی آن بوستان شاه عبدالقاسم، ویژه بازی کودکان ساخته شده است.
با تاب و سرسره که با معماری خشتی و آجر سه سانتی اما با شکل و شمایل امروزی ساخته شده است. سازمان میراث فرهنگی کشور در چند سال اخیر برخی خانههای تاجرنشین را تکمیل و مرمت کرده است. مثل مجموعه خانگی عربها که شامل چند خانه مثل خانه محمودی، ملکزاده و عربزاده است.
تمام محله را دور میزنم، از فالودهفروشی تا مغازه صنایع دستی سفالی. همه راه به فهادان فکر میکنم. به حرفهای مردمانی که هر چند اینجا را دوست دارند، اما گلایههایی هم دارند. خانههای قدیمی به هرحال خشتی است و خشت مواظبت میخواهد. کوچههای محله فهادان تنگ است، سازمان میراث فرهنگی اجازه نمیدهد یکی از تنها بافتهای دست نخورده خشتی جهان تخریب شود و راه و چارهای برای رساندن آمبولانس و آتشنشانی هنوز پیدا نشده است. فهادان یک میراث است؛ میراثی که تاکنون حفظ شده و برای ادامه حفظ آن نیاز به کارهای زیادی از جمله پیدا کردن راهی برای بهتر زندگی کردن ساکنان این محله است تا کوچههای مسقف کاهگلی و خانههای خشتی باز هم سر پا بایستند و خنکای لذت بخش آنها هر رهگذری را نوازش کند.
زینب مرتضاییفرد