Mohammad Rezaاواخر سال ۸۰ بود آروم آروم هوا داشت بسمت بهار می رفت ؛ یه روز بابای خدابیامرزم سرظهر با یه تلویزیون عجیب که پشت پیکان سفیدش گذاشته بود اومد خونه ؛ با یه صدای مردونه گفت تلویزیون رنگی آوردم براتون ؛ اسم تلویزیون القصاره بود ! یه تلویزیون عجیب که دورش چوب بود ؛ یه دریچه داشت که عدد های ریزی روش نوشته شده بود ؛ صداشم از رو خود تلویزیون با یه دکمه که چپ و راست می کردیم کم و زیاد می شد ؛ نمی دونم اصلا این تلویزیون مال کجا بود ؛ چرا عربی روش نوشته شده بود ؛ چرا مثلش رو هیچ جا ندیده بودم ولی خاطرات قشنگی برام ساخت ؛ قشنگترینش دیدن جام جهانی ۲۰۰۲ و اون برزیل جادویی با کلی بازیکن خاص از جمله رونالدینیهو کنار بابام بود ؛ خدا رحمتش کنه هر وقت یکی از برزیلی ها توپ می اومد زیر پاهاش به زبون کردی می گفت : به قوربانی شانت بم ئه وه گل ده بی
هنوزم القصاره رو به یاد بابا یه گوشه ی انبار دارم حتی با اینکه دیگه کار نمیکنه ؛ ولی اخ اخ بابا جان چقدر دلتنگتم ؛ چقدر نبودت حس میشه ...
روح همه ی پدر ها شاد باشه