زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب مست به بالین من آمد ، بنشست
سر فراگوش من آورد و به آواز حزین
گفت ای عاشق شوریدۀ من ، خوابت هست ؟
عاشقی را که چنین بادۀ شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آنچه او ریخت به پیمانۀ ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است و گر از بادۀ هست
خندۀ جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبۀ حافظ بشکست
#به_یاد_فرامرز