بیشتر ما ها فکر میکنیم که دیس دادن فقط در رپ وجود داره و ویژه رپ و رپر هاست ولی نه اینطور نیست!
دیس دادن در ادبیات کهن پارسی در زمان قدیم در بین شاعر ها نیز وجود داشت که بهش هجو میگفتن.
به طور کلی هجو و هجا از زبان عربی گرفته شده و در زبان فارسی به معنی برشمردن عیبهای کسی، نکوهیدن و سرزنش کردن و بدگویی از کسی و لعن و نفرین است.
توجه!
این اشعار، دارای واژه های ناپسند است که همهی، آنها سانسور شده اند. |
مشاعره حافظ با صائب تبریزی و شهریار مشاعره ای در چند قرن: |
|
حافظ (قرن هشتم) :
اگر آن تُرکِ شیرازی بهدستآرد دل ما را
به خال هِندویَش بَخشَم سمرقند و بُخارا را
|
|
صائب تبریزی (قرن یازدهم) :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
|
|
شهریار (قرن سیزدهم) :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
|
هجوی و نقد عارف قزوینی توسط ایرج میرزا: |
شاید این طولانی ترین هجو در طول تاریخ بین شاعر ها باشد.
تا قبل از سرودن عارف نامه ایرج میرزا و عارف قزوینی باهم رفیق بودن و به هر دلیلی با هم قهر میکنن و ایرج هم عارف نامه را که بیش از 500 بیت است در هجو و نکوهش او مینویسه.
شنیدم من که عارف جانم آمد
رفیقِ سابقِ طهرانم آمد
شدم خوشوقت و جانی تازه کردم
نشاط و وَجدِ بیاندازه کردم
به نوکرها سپردم تا بدانند
که گر عارف رسد از در نرانند
•••
نمیدانستم ای نامردِ *ونی
که منزل میکنی در باغِ خونی
نمیجویی نشانِ دوستانت
نمیخواهی که کس جوید نشانت
•••
برو عارف که اینجا خبط کردی
مر این اندیشه را بی ربط کردی
برو عارف که ایرج پاک بازست
از این *ونها و *سها بی نیاز است
من ار صیّاد باشم صید کم نیست
همانا حاجتِ صیدِ حرم نیست
•••
دُرُستَست اینکه طفلان گیج و گولند
سفیه و ساده و سهلالقبولند
توان با یک تبسّم گولشان زد
گهی با پول و گه بیپولشان زد
ولی من جانِ عارف غیر آنم
که نامردی کنم با دوستانم
تو یک *ون آری از فرسنگها راه
من آن را قُر زنم؟ اَستَغفِرُالله
لینک کل عارف نامه ی ایرج میرزا
هجوی مولانا خطاب به دشمنان شمس تبریزی: |
قضیهی این هجو این است که، شمس تبریزی در سرودن شعر کمک زیادی، به مولانا کرده بود و دوست های خیلی خوبی برای یکدیگر بودن مولانا هم این هجو را خطاب به، دشمنان شمس میگه.
آن *ون خر کز حاسدی عیسی بود تشویش او
صد *یر خر در *ون او صد تیز سگ در ریش او
خر صید آهو کی کند خر بوی نافه کی کشد
یا بول خر را بو کند یا گه بود تفتیش او
هر جوی آب اندررود آن ماده خر بولی کند
جو را زیان نبود ولی واجب بود تعطیش او
خر ننگ دارد ز آن دغل از حق شنو بل هم اضل
ای چون مخنث غنج او چون قح*بگان تخمیش او
خامش کنم تا حق کند او را سیه روی ابد
من دست در ساقی زنم چون مستم از تجمیش او
کل شعر همین بود این لینک هم بعنوان منبع
در هجو کیدی (یاری) شاعر نما توسط وحشی بافقی: |
ای کیدی مستراح بردار
دم در کش و شاعری مکن بار
بر حدت طبعم آفرین کن
گر هجو کسی کنی چنین کن
ای ننگ تمام کفش دوزان
ضایع ز تو نام کفش دوزان
همدوش به *یر موش مرده
همرنگ به مرده فسرده
•••
ای پیکر تو چو شیشهٔ شاش
ای شیشه شاش جسته شاباش
قارورهٔ شاش اهل سودا
طفل دو سه روزهٔ یهودا
پر گنده دماغ و گه نهادی
از *ون کدام سگ فتادی
کرم گه کیستی؟ عیان کن
وز مبرز کیستی؟ بیان کن
لینک کل هجوی وحشی بافقی
هجو شدن حکیم صابونی به دست سنایی: |
وین دگر هست شاعری به دروغ
که ندارد سخنش ایچ فروغ
چون پیازست شعرش ارچه نکوست
تا به پایان چو بنگری همه پوست
دل و جان تیره همچو تودهٔ گرد
دهن و *ون یکی چو مهرهٔ نرد
•••
همچو خواجه حسین صابونی
آن زبونگیرتر ز مابونی
هنری گشته از هزار پدر
خاصه اشنان فروش و صابونگر
خرمی لیک نارسیده به میم
فرخی لیک خای از او شده جیم
گرچه آن جاهلک زنخ زنکست
طرفهتر ق*به مادر و زنک است
•••
راست گویی حکیم صابونی است
مایهٔ خبث و جهل و مأبونی است
شاعری بیحفاظ و بیخردست
در سفاهت بسان جدّ خودست
خیره رویی ز تیرهرایی به
بیزبانی ز ژاژ خایی به
سخنش سر برهنه همچو تنش
معنیش *ون دریده همچو زنش
بتر از کوپیاژهٔ بلخی
سخنش در خوشی نه در تلخی
صفت و صنعتش کثیف و کنیف…
لینک کل هجو شدن حکیم صابونی توسط سنایی
خاقانی در هجو رشید الدین وطواط: |
میتوان گفت خاقانی بهترین هجوکننده در بین شاعران ادبیات پارسی است!
این گربه چشمک این سگک غوری غرک
سگسارک مخنثک و زشت کافرک
با من پلنگ سارک و روباه طبعک است
این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک
بوده سگ رمنده و اکنون به بخت من
شیرک شده است و گرگک و از هر دو بدترک
خنبک زند چو بوزنه، جنبک زند چو خرس
این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک
خرگوشک است خنثی زن و مرد در دو وق
لینک کل هجوی رشید الدین وطواط توسط خاقانی
یکی دیگر از دیس های خاقانی خطاب به رشید الدین
_
رشیدکا ز تهی مغزی و سبک خردی
پری به پوست همی دان که بس گران جانی
گه شناس قبول از دبور بیخبری
گه تمیز قبل از دبر نمیدانی
سخنت را نه عبارت لطیف و نه معنی
عروس زشت و حلی دون و لاف لامانی
زنی به سخره برآمد به بام گلخن و گفت
که دور چشم بد از کاخ من به ویرانی
سخنت بلخی و معنیش گیر خوارزمی
ز بلخی آخر تفسیر این سخن دانی
گرفتمت که هزاران متاع ازین سان هست
کدام حیله کنی تا فروخت بتوانی
حدیث بوزنه خواندی و رشم گرد ناو
چو طیره گشت کفایت ده خراسانی
چه گفت بوزنه را گفت: کون دریده زنا
برای رشم فروشیت کو زبان دانی
لینک کل هجو
یکی دیگر از دیس های خاقانی خطاب به رشید الدین
_
این غر غرچه جغد دمن است
نیست او را چو همای اصل کریم
چون کلاغ است نجس خوار و حسود
چون خروس است زناکار و لئیم
هست چون قمری طناز و وقح
هست چون طوطی غماز و ندیم
چون عقاب الجور آرندهٔ جور
چون غراب البین آرندهٔ بیم
نیست در قصر شهان شاهینوار
هست بر کنگرهها کنگر دیم
نیست طغرل شرف و عنقا نام
لینک کل هجو
جواب محمد تقی بهار به ادیب الممالک فراهانی: |
ایزدت خر خلق کرد ای کودن شاعرنما
رو چراکن تاکی اندرکار حق چون و چرا
میبرازد بر تو عنوان خریت ای وحید
همچو وحدانیت مطلق بذات کبربا
ازتو ابلهتر نجستم نیک جستم بیخلاف
از تو ناکستر ندیدم راست گفتم بیریا
•••
از غریب و وحشی و سوقی درآمیزد بهم
شعرهایی بیمزه چون بیتوابل شوربا
هست از بهر فنای جانت ای عرجون جهل
خامهام در دست چون در دست موسی اژدها
چاک بادا حنجرت ای بوم ناخوش زمزمه
خاک بادا بر سرت ای شوم کافر ماجرا
بر سرت خاکی که شب از کوچههای اصفهان
گه به پشت خود کشیدی گه به پشت چاروا
از من ای نادان مشو دلتنگ زیرا گفتهاند
از وفا خیزد مودت وز جفا زاید جفا
کل جواب بهار به ادیب الممالک فراهانی
● برای دیدن همه ی پست های من اینجا کلیک کنید.