<< تحلیل قطعه قبلی -گم- تحلیل قطعه بعدی -آینه- >>
در -بالا افتادن- به وسیله عنصری به نام ترس دو شخصیت سایهای که مخالف هم هستند یعنی خود و خوک از یکدیگر جدا میشن. البته ترس در این ترک به معنای یک ویژگی منفی و قابل نکوهش نیست بلکه یک نقطه قوت هست به جای نقطه ضعف. گاهی اوقات ما فکر میکنیم که ترس از ظالم و ستمگر موجب میشه که ما در مقابل اون واکنشی نشون ندیم اما در اصل چیزی که باعث میشه ما رفتارمون رو تغییر بدیم و و تحولی در جهان اطرافمون ایجاد کنیم همین ترس از آینده باید باشه؛ آیندهای که از اون اطلاع نداریم و مجبور میشیم در زمان حال عمل درست رو انجام بدیم.
ابتدای این قطعه یک فضاسازی کوتاه داریم و پس از اون ثمره ترس در دو دیدگاه مختلف مورد بحث قرار میگیره. در دیدگاه اول ترس به عنوان یک اهرم کشیده شدن شخص به سمت نابودی تلقی میشه و در دیدگاه دوم پیش زمینه تغییر و تحول.
متن کامل قطعه بالا افتادن
خرجین چرم رو الاغ کور
مردم مرعوب پادشاه زور
محفظه تنگه و تعدادمون زیاده
نمونده بینمون حتی جای مو
همه روییدن از خاک و خون
کسی وصل نیست به جایی تو آسمون
علف هرزه که می پیچه به ساقمون و
کند شده دیگه قیچی باغبون
ببین همه ترسیدن
منم ترسیدم ولی کنجکاوم
می خواستم ترسامو طعمه کنم
ببینم چی می چسبه ته قلابم
صیدم سنگین بود منو کشید تو
منم شل کردم و افتادم
من تا وقتی می ترسم هستم
من تا وقتی می ترسم آزادم
من تا وقتی می ترسم آزادم
آینه مو برعکس میگیرم
دنیا رو تو دستم میبینم
کوه ها دره های آسمونن
درختا آویزونن
من دارم بالا می افتم
من دارم بالا می افتم
زمانو پیش میرم
مکانو بر می گردم
می بینم مردممو فاسد میشن میگندن
همه تو جاشونن تکرار باباهاشونن
هر چیزی غیر از این بودن
اونا رو درک می کردم
من دارم بالا می افتم
من دارم بالا می افتم
صاعقه جوونه زد زمین ابر شد
آینه مو چرخوندم بارون تگرگ شد
چه شنا نابلدایی تن به آب زدن
تو اشکی که تو چشای زمین جمع شد
من دارم بالا می افتم
من دارم بالا می افتم
من دارم بالا می افتم
من دارم بالا می افتم
من از ترس، نترسیدم از ترس انگیزه میگیرم اصن
با من از واهمه هات حرف نزن
بترس از هر چیزی که به سمتش میری
که این ترس نیست که تو رو داره میکشه عقب
نه من گم کردم مرز سیستم و آدما رو
ذهنتو بگرد پیدا می کنی ما رو
چون ما همه مون تهش به فکر منفعتیم
پس باید بریزیم تو خودمون ببندیم دهنا رو
تو هم وانمود کن به هر چیزی که نیستی
منم وانمود می کنم که باورت کردم
اقلاً اینجوری یه جایی تو ذهن هم داریم
پشت ویترینی که ساختیم از دروغ و فرهنگ
اما له له می زنن همه تو سطح شهر
واسه یه مدرک یه نشونه یه دونه سند
که بفهمن کی ان و کجان و چی فکرمی کنن قلباً
راجع به هر چی که نمی فهمن
منم فکرامو کردم رفتم دورامو زدم
حرفمو میزنم بعدم، میرم تهش به درک
اگه نمی ترسی بدون داری میری سمت غلط
اگه نمی ترسی بدون داری میری سمت غلط
قسمت 1
خرجین چرم رو الاغ کور
مردم مرعوب پادشاه زور
محفظه تنگه و تعدادمون زیاده
نمونده بینمون حتی جای مو
همه روییدن از خاک و خون
باز هم با فضاسازیهای اول ترک مواجه هستیم که گویا این فضا اشارهای به باغ سکوت در قطعه -یه چیزی مرد- داره که داشتیم (گندیدم توی باغ سکوت، گوشتمو خورد تا ته حتی هستههامو ربود). پادشاهی که با زور و اجبار به مردم حکومت میکنه مثل صاحب یک الاغ کور هست که فقط برای اینکه جای خودش درست باشه یک خرجین چرمی بر روی الاغ میاندازه.
(محفظه تنگه و تعدادمون زیاده، نمونده بینمون حتی جای مو) نشون میده که احتمالا به باغ سکوت اشاره میکنه که در اون پر از عل هرز شده و غذای این علفها به جای آب پای درختها خون مردم پای اسلحه بوده (همه روییدن از خاک و خون).
قسمت 2
کسی وصل نیست به جایی تو آسمون
علف هرزه که می پیچه به ساقمون و
کند شده دیگه قیچی باغبون
جمله (کسی وصل نیست به جایی تو آسمون) و حتی همان هرز بودن علفها نشون میده که اونها استعارهای از مردم بیتفاوت و منفعل هستند. (علف هرزه که میپیچه به ساقمون و کند شده دیگه غیچی باغبون) با آوردن کلمه باغبون اون موضوع باغ سکوت احتمال بیشتری پیدا میکنه.
قسمت 3
ببین همه ترسیدن
منم ترسیدم ولی کنجکاوم
می خواستم ترسامو طعمه کنم
ببینم چی می چسبه ته قلابم
با بیان جمله (ببین همه ترسیدن) وارد یک گفتوگو با مثلا یکی از سایهها که قبل از این به علفهای کف باغ تشبیه شده بودند میشیم. این سایه به جای مقابله با ترسهاش اون ترسهارو تبدیل به یک طعمه برای رسیدن به صید و دستآورد میکنه.
این سایه خودشم نمیدونه که با اینکار ممکنه چه اتفاقی بیفته ولی طعمه ترس رو به ته قلاب میچسبونه و اون رو وارد آب گلآلود میکنه تا ببینه چی گیرش میاد.
قسمت 4
صیدم سنگین بود منو کشید تو
منم شل کردم و افتادم
من تا وقتی می ترسم هستم
من تا وقتی می ترسم آزادم
کسی که با هدف صید ماهی از آب گلآلود ترسهای خودش رو طعمه میکنه این صید او رو به پاییین میکشه. اما بازهم نمیشه این مسئله رو کتمان کرد که ترس یکی از عناصر اصلی در احساسات هر انسان هست. پس (من تا وقتی میرسم هستم) و (من تا وقتی میترسم آزادم).
قسمت 5 (کورس)
آینه مو برعکس میگیرم
دنیا رو تو دستم میبینم
کوه ها دره های آسمونن
درختا آویزونن
من دارم بالا می افتم
من دارم بالا می افتم
و اما در اینجا متوجه میشیم که ترکیب متناقض "بالا افتادن" به چه معناست. پس از اینکه صید آدم ترسو رو به پایین میکشه، مخاطب مورد نظر ما به وسیله آینه (همون عقل و اندیشه) یک دیدگاه وارون نسبت به ترس در خودش ایجاد میکنه و بهرام برای نشون دادن این وجا تناقض مثالهایی از نگاه کردن در آینه در حالی که دارید سقوط میکنین رو بیان کرده.
این تناقضها درون متن قابل مشاهده هستند مثلا (کوهها درههای آسمونن) که ما اگر به صورت وارونه و در حال افتادن به کوهها نگاه کنیم اونها مثل درههایی در سطح آسمان دیده میشن؛ و یا مثال آویزون بودن درختان که تصورش موجب درک یک وارونگی مطلق میشه.
قسمت 6
زمانو پیش میرم
مکانو بر می گردم
می بینم مردممو فاسد میشن میگندن
همه تو جاشونن تکرار باباهاشونن
هر چیزی غیر از این بودن
اونا رو درک می کردم
در جمله (زمانو پیش میرم مکانو برمیگردم) همون پارادوکس قبلی رو در ابعاد بزرگتری مثل زمان و مکان نشون میده. اما خب در جهت برعکس زمان حرکت کردن باعث میشه که مردم رو به جای دیدن در حال رشد و تکامل در حال فاسد شدن و از بین رفتن ببینه.
جملات (همه تو جاشونن تکرار باباهاشونن، هر چیزی غیر از این بودن اونا رو درک میکردم) یک انتقاد غیر مستقیم به ویژگیهای فرهنگی انتسابی هست که بچهها از پدر یا مادر خودشون به ارث میبرن. در واقع این نکوهش فرهنگهایی که بدون هیچ منطق و دلیلی از خانواده به فرزند منتقل میشن رو بهرام یه جای دیگه هم در همین آلبوم بیان کرده. در قطعه -خون- که داشتیم (اکثریت همه هم شکلن لعنت به فرهنگ جمعیتون) انتقاد به همین مسئله س.
قسمت 7
صاعقه جوونه زد زمین ابر شد
آینه مو چرخوندم بارون تگرگ شد
چه شنا نابلدایی تن به آب زدن
تو اشکی که تو چشای زمین جمع شد
باز هم پارادوکسهایی با چاشنی اتفاقات طبیعی که (صاعقه جوونه زد زمین ابر شد) خب بعد از این بهرام یک تناسب معنایی جالب هم ایجاد میکنه از زمینی که تبدیل به ابر شده و این ابر در حال بارش هست. این بارش به "اشک زمین" تشبیه شده و آدمهایی که هم زمین و هم ساکنان زمین رو تحت ظلم قرار دادن با خیال راحت در اشک مردم شنا میکنند.
قسمت 8
من از ترس، نترسیدم از ترس انگیزه میگیرم اصن
با من از واهمه هات حرف نزن
بترس از هر چیزی که به سمتش میری
که این ترس نیست که تو رو داره میکشه عقب
و اما بعد از وارونگی نگاه به ترس و واهمه اتفاقات جدیدی در تفکر فرد رخ میدن. نظر عامه مردم راجع به ترس یک احساس مزاحم برای نرسیدن به اهداف اونها هست. اما اگر اونها هم آینه خودشون رو برعکس بگیرن و از زاویه دیگری به این حس ترس نگاه کنن متوجه میشن که اتفاقا (این ترس نیست که داره تو رو میکشه عقب).
پس بهرام هم میگه من از ترسیدن نمیترسم و اسمش رو واهمه نمیزارم. یعنی (من از ترس، نترسیدم از ترس انگیزه میگیرم اصن، با من از واهمه هات حرف نزن).
قسمت 9
نه من گم کردم مرز سیستم و آدما رو
ذهنتو بگرد پیدا می کنی ما رو
چون ما همه مون تهش به فکر منفعتیم
پس باید بریزیم تو خودمون ببندیم دهنا رو
خواندن جمله اول با یک لحن متفاوت و طعنه آمیز که (نه من گم کردم مرز سیستم و آدمارو) از زبان یک فردی که بهونه میگیره و به دنبال توجیه کردن خودشه هست. واضحه که بهرام بهش جواب میده (ذهنتو بگرد پیدا میکنی ما رو) به این معنی که در واقعیت معیار و خط کشی واسه جدا کردن مردم از سیستم و سیستم از مردم وجود نداره؛ کافیه فقط در ذهن خودتون رو در اجتماع خودها پیدا کنین (بین این همه رفیق و غریب گمراه، ذهنتو پیدا کن تو اجتماع خودها).
از همه اینها گذشته با اینکه بعضی مردم مخصوصا لیبرالها به دنبال اعتراض کردن به سیستم در هر شرایطی هستند، اما همه و همه به فکر منفعت خودمون هستیم و این یک موضوع انکار ناپذیره. (پس باید بریزیم تو خودمون ببندیم دهنارو).
قسمت 10
تو هم وانمود کن به هر چیزی که نیستی
منم وانمود می کنم که باورت کردم
اقلاً اینجوری یه جایی تو ذهن هم داریم
پشت ویترینی که ساختیم از دروغ و فرهنگ
بهرام به مخاطب خودش هم میگه که (تو هم وانمود کن به هر چیزی که نیستی، منم وانمود میکنم که باورت کردم) ولی جمله مهمتر بعد از اونه که به قطعه اول آلبوم اشاره داره (اقلا اینجوری یه جایی تو ذهن هم داریم) که با قسمت (همه توی این قضیه ان، یه خودی تو ذهن بقیه ان) از اولین ترک یعنی -خودها- اشاره میکنه.
البته در جمله دوم بازهم فرهنگ جمعی بدون فکر و منطق رو نقد میکنه؛ یه ویترین از هنجارهای اجتماعی دروغین و بی پایه و اساس...
قسمت 11
اما له له می زنن همه تو سطح شهر
واسه یه مدرک یه نشونه یه دونه سند
که بفهمن کی ان و کجان و چی فکر میکنن قلباً
راجع به هر چی که نمی فهمن
در این قسمت میخواد بگه با اینکه ما آدما همه جوابهارو در ذهن خودمون داریم، ولی مدام در جهان بیرون به دنبال یک دلیل برای زندگی کردن میگردیم. اینجا اگر بخوایم یکم بیشتر فلسفی صحبت کنیم به همون مکتب "اگزیستانسیالیسم" اشاره میکنه با این اعتقاد که زندگی انسان معنی و مفهومی نداره مگر اینکه ما با حضور داشتن به اون معنی ببخشیم.
مردم (راجع به هر چی نمیفهمن) دارن (له له میزنن همه تو سطح شهر، واسه یه مدرک یه نشونه یه دونه سند) غفل از اینکه آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم.
قسمت 12
منم فکرامو کردم رفتم دورامو زدم
حرفمو میزنم بعدم، میرم تهش به درک
اگه نمی ترسی بدون داری میری سمت غلط
در آخر هم بهرام با اذعان اینکه مرگ اجتناب انتظار همه مارو میکشه، در عین حال حرفی که باید بگه رو میزنه قبل از اینکه از دنیا بره. حالا اینکه کسی به حرفای ما گوش میکنه یا نه از دستان ما خارجه. ختم کلام این قطعه هم از زبان بهرام میشه (اگه نمیترسی بدون داری میری سمت غلط)
<< تحلیل قطعه قبلی -گم- تحلیل قطعه بعدی -آینه- >>