2. تقسیم موضوع
میتوان انطباعات را به دو قسم تقسیم کرد، انطباعات حس و انطباعات تامل. قسم نخست ابتدا از طریق علل نامعلوم در نفس پدید میآید. در قسم دوم ابتدا یک انطباع حواس ما را متاثر میسازد و باعث میشود که گرما یا سرما، تشنگی یا گرسنگی نوعی الم یا لذت و نظیر اینها را ادراک کنیم. ذهن روگرفتی از این انطباع ایجاد میکند که پس از ناپدید شدن آن باقی میماند؛ روگرفتِ به جای مانده را «تصویر» مینامیم. هنگامی که این تصور لذت یا الم به نفس باز میگردد، انطباعات جدیدی از قبیل میل، نفرت، بیم و امید ایجاد میکند که به درستی میتوان «انطباعات تامل» نامید، زیرا از نفس اشتققاق یافتهاند. خود این انطباعات را مجدداً حافظه (Memory) و تخیل (Imagination) روگرفت و به تصوراتی تبدیل میکنند که ممکن است خود نیز انطباعات و تصورات دیگری را موجب شوند. در نتیجه انطباعات تامل صرفاً بر تصورات مطابق خود تقدم دارند؛ اما بر تصوراتِ حس، تاخر دارند، چون از آنها اشتقاق مییابند.
3. درباره تصورات حافظه و تخیل
به تجربه، هر انطباعی که توسط ذهن نمایان میشود، مجدداً خود را در ذهن در قالب تصور -به دو شکل- ظاهر میسازد؛ 1. حد واسط انطباع و تصور یعنی حافظه (نمود جدید قسمت زیادی از وضوح نخستینش را حفظ میکند). 2. تصور کامل یعنی تخیل (نمود جدید تمامی وضوح خود را از دست میدهد)... تصورات حافظه واضحتر و قویتر از تصورات تخیلاند.
اگرچه تصورات حافظه و تخیل نمیتوانند در ذهن ظاهر شوند مگر آنکه انطباعاتی مطابق آنها پیشتر به ذهن آمده و از قبل بستر لازم را فراهم کرده باشد، با این حال تصورات حاصل از تخیل محدود به همان ترتیب و شکل انطباعات اصلی نمیشوند. در حالیکه حافظه بدون قدرت تغییر با انطباع اصلی گره خورده است... کار اصلی حافظه نگهداری تصورات بسیط نیست بلکه حفظ ترتیب و موقعیت آنهاست.
وقتی کتابی تخیلی میخوانیم همهی تصورات ما روگرفتی از انطباعات هستند و هیچ دو انطباعی وجود ندارد که کاملاً تفکیک ناپذیر باشند... آزادی تخیل برای انتقال (Transpose) و تغییر (Change) تصورات.
4. دربارهی پیوند یا ارتباط میان تصورات
همهی تصورات بسیط میتوانند به کمک تخیل از هم جدا شوند و مجدداً به صورت دلخواه با هم اتخاد یابند.
طبیعت برای هرکس به شیوهای تصورات بسیطی عرضه میکند که اتحادشان در قالب تصوری مرکب درستتر است. کیفیاتی که این اتحاد از آن ناشی میشود، و ذهن به واسطهی آنها از یک تصور به تصور دیگری منتقل میشوند سه تا هستند: شباهت (Resemblance)، معیت (Contiguity) در زمان و مکان و علّیت (Cause and Effect).
همانگونه که حواس هنگام تغییر متعلقات خود، ضرورتاً آنها را به طور منظم تغییر میدهند، و چنین میپندارند که این مقولات با یکدیگر معیت دارند، تخیل نیز بنا به عادتی پُردوام همان شیوهی اندیشیدن را اتخاذ کرده و برای درک و تصور متعلقات خود، در راستای اجزای مکان و زمان پیش میرود.
دو متعلق نه فقط زمانی در تخیل با یکدیگر متصلاند که یکی دقیقاً شبیه، مجاور یا علت دیگری باشد، بلکه چنین است هنگامی که متعلق ثالثی میان آن دو وارد شود و یکی از روابط مذکور را بر آنها تحمیل کند.
از میان سه رابطهی مذکور علّیت شمول بیشتری دارد که میتوان دو حالت مختلف برای آن در نظر گرفت؛ 1. زمانی که یکی از این متعلقها علت اعمال یا حرکات متعلق دیگر است. 2. زمانی که متعلق اول علت وجود متعلق دوم است.
میتوان حالت 1 را به شیوهای بسط داد که یکی از آن دو متعلق، واجد قدرت ایجاد آن دیگریست... ارباب شخصیست که به واسطهی موقعیت خود که برخاسته از اجبار یا توافق است، واجد قدرت هدایت اعمال دیگر اشخاص به طریق مشخص است، اشخاصی که آنها را بنده مینامیم... هنگامی که شخص واجد قدرت باشد، برای تبدیل آن به فعل به چیزی جز اعمال اراده (Will) نیاز ندارد؛ و اینکه چنان چیزی در هر موردی ممکن (Possible) و در بسیاری موارد محتمل (Probable) تلقی میشود؛ به خصوص این امر در مورد اقتدار (Authority) اهمیت ویژهای پیدا میکند؛ که در آن اطاعت (Obedience) شخص زیردست لذت و مزیتی برای فرد مقتدر (Superior) ایجاد میکند.
برای فیلسوف واقعی چیزی ضروریتر از این نیست که هنگام مشاهدهی این امر که بررسی بیشتر او را در دام نظرورزیهای مغشوش و غیریقینی گرفتار خواهد کرد، میل عنانگسیختهی جستجوی علت را در خود مهار کند و هر آموزهای را بر تعداد بسندهای از آزمونها (Experiments) بنا کند و بدان قناعت ورزد. در این مورد بهتر است که به پژوهش در باب معلولهای اصل مورد نظرش پرداخته شود تا علل آن.
در میان معلولهای اتحاد و پیوند تصورات هیچکدام برجستهتر از آن قسم از تصورات مرکبی نیست که موضوع مشترک اندیشهها و استدلال ما هستند و غالباً از اصلی در باب اتحاد میان تصورات بسیط ما ناشی میشوند. این تصورات مرکب را میتوان به نسبتها (Relations)، حالات (Modes) و جوهرها (Substances) تقسیم کرد.
1402/11/14