بگذار همه تو را بخوانند، تو یک ستاره ای: همان ستاره ای که مردم آلمان را از ویرانههای جنگ جهانی نجات داد. یا همان ستاره ای که امید مردم فقیر برازیلیا و ریو دو ژانیرو شد یا حتی سر بابی، همان کسی که تا به امروز نیز همانند او نیامده... |
چیزی که یک مهاجم را جاودانه میکند گلزنی است. مانند لیونل مسی و کریس رونالدو، اما چه چیزی باعث ماندگار شدن یک مدافع در تاریخ میشود؟ تکلهایی به مانند تکلهای مالدینی، تعصب؟ زدن یک گل به یاد ماندنی؟ فرانتس بکن بائر با وجود عدم هیچکدام از این کارها کماکان در تاریخ ماندگار است، به طوری که اعلام خبر مرگش در بهبوهه بوندسلیگای آلمان ضربه محکمی به فوتبال آلمان بود...
بدون بکن بائر، بابی چارلتون، بدون پله، و بدون یوهان کرویف، دنیای فوتبال به دنیای دیگری تبدیل شده. سالهاست که هلندیها توتال فوتبال را فراموش کردهاند، ژوگوبونیتوی برزیلی رنگ و لعاب طلایی خود را از دست داده، دیوار بلند کاتناچیوی ایتالیایی فرو ریخته و .... بازی انگلیسی رنگ و بوی سیاه نفت را به خود گرفته. کم یا زیاد، خوب یا بد، این دیگر دنیای داستانهای آن ستارهها نیست.... پس در آرامش بخواب فرانتس...
ستارههایی که در همین اواخر بیفروغ شدند
فرانتس بکن باوئر را به القاب مختلفی صدا میزدند؛ اما شاید مهم ترین لقب وی، قیصر باشد، لقبی که باعث شد تا بازیکنی مانند میشائیل بالاک در زیر سایه نام او قرار بگیرد و با نام قیصر کوچک شناخته شود، قیصر فوتبال آلمان و ستاره درخشان فوتبال آلمان غربی و بایرن مونیخ... یک بازیکنکه حضورش در زمین باعث قوت قلب همتیمیهایش است، با بازیهای درخشان و بی مثل و مانند. بازیکنی که میتواند سر بابی چارلتون را مهار کند، بابی چارلتون که کمی زودتر از قیصر رخت از این دنیای فانی بست. بکن بائر فوتبال خود را از باشگاه مونیخ ۱۹۶۰ شروع کرد، تیمی که همواره نقطه مقابل بایرن مونیخ در باواریا بوده است. بکن بائر راجع به حضورش در مونیخ ۱۹۰۶ توضیح میدهد:
زمان این را توضیح می دهد. من در گیزینگ بزرگ شدم و - تیم - ۱۸۶۰ هم در این شهر بود. اما باشگاه بایرن در شوابینگ بود که برای ما خیلی طولانی بود و باید راه زیادی را می رفتیم. لودویگ زاوسینگر، کورت موندشاین و بعد ها پتار (رادی) رادنکوویچ، آنها قهرمانان ما - در مونیخ ۱۸۶۰ - بودند. اما یک روز، یک بازی بین بچه مدرسهای های مونیخ ۱۹۰۶ و مونیخ ۱۸۶۰ برگزار شد. مدافع میانی آنها چندان رفتار دوستانه ای با من نداشت و در طول بازی، - خشم - من را به اوج رساند. او به من یک سیلی زد. و بعد من با خودم گفتم: "من به مونیخ ۱۸۶۰ نخواهم رفت...
در یک کلام او همه چیز بود، امپراطور، قیصر، کیزر، همه چیز... هر چیزی که لازم است تا یک بازیکن برای ماندگاری در تاریخ داشته باشد. حالا دیگر از نسل جرج بست، پله، چارلتون و بکن بائر هیچکس زنده نمانده، نسلی که خیلیها را عاشق فوتبال کرد منقرض شده است...
قطعا هیچکس در پست دفاع نتوانسته جایگاهی مانند بکن بائر پیدا کند، حتی میشائیل بالاکی که شاید شبیهترین بازیکن فوتبال امروزی به فرانتس باشد. اما بکن بائر با دقت زیاد، حرکات پا به توپ عالی، توانایی رهبری و... انقلابی در فوتبال آلمان به راه انداخت. یک ژرمن و برابر فوگتس مکار. با قابهایی که از او ثبت شده. شکم تیشرت سفیدی که در اغلب بازیها سبز میشد، ژرمن حرکت مدام با توپ در برابر کرایوف و بابی چارلتون، درست مانند آن قاب معروف، به مانند صخره ای محکم در برابر طوفانها، همتا با ماریو زاگالو و دیدیه دشان در قهرمانی در جامجهانی به عنوان بازیکن و مربی، اما بکن بائر هیچگاه موقع بلند کردن جام عرق نکرده بود، درست به مانند یک بیزنس من کت و شلوار پوش، یا یک مهندس در جلسه معارفه، چیزی که برایان کلاف نیز به آن اشاره میکند:
"یک بار او را در حال ورود به رستوران دیدم. شیک، مرتب و شق و رق. درست مثل زمانیکه وارد زمین فوتبال میشد"
داستان فرانتس بکن بائر داستان همان درخت تنومند خانه پدربزرگ است، درختی که پدربزرگ از آن خاطراتی به یاد ماندنی دارد و هر وقت جمع فامیلها جمع میشود راجع به آن صحبت میکند، اما کوچکترهای فامیل اصلا به آن محل نمیدهند، حتی اگر حرفهای پدربزرگ را باور کنند، مسلما برای نسل امروزی فرانتس بکن بائر فابل درک نیست، برای نسلی که بایرن مونیخ را با لواندوفسکی میشناسند و تیم ملی آلمان را با کای هاورتر، اما واقعیت فوتبال آلمان و بایرن مونیخ همان بکن بائر است. قصهی بکن بائر قصه تحقیر شکست است. میگویند هر فوتبالیستی زمانی فراموش میشود و زمانی میرسد که هیچ کسی او را به یاد نیاورد. اما مگر میشود آن شماره ۵ را از یاد برد؟ میشود آن حلاوت قهرمانی در جامجهانی را از یاد برد؟ مگر میشود خاطرات دوران بازی مقابل کرایوف و بابی چارلتون را از یاد برد؟ مگر میشود؟ پسری که از محله گیزنیگ به عنوان پسر یک پستچی پای به دنیا گذاشت، او زمانی که فوتبالیست معروفی شد ضمن معرفی زادگاهش و خانواده ای که در آن به دنیا آمد و بیشترشان هم از طبقه فقرای باواریا بودند، استعداد ویژه خود را در فوتبال ارثیه ای از سوی خداوند به خود میداند، داستان بکن بائر هنوز هم ادامه دارد. حتی اگر دیگر زنده نباشد، کاپیتانی پسر آلمانی برای فوتبال باواریا بسیار خوش یمن بود، عصر طلایی بایرن مونیخ از زمان حضور قیصر در این تیم آغاز شد، دوره ای که آن ها سه قهرمانی بوندسلیگا و یک قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا را از آن خود کردند. بکنباور 439 بازی برای باشگاه مونیخی کرد و 64 بار دروازه رقبا را باز کرد. در آلمان بکن بائر بیشتر از همه با القاب "امپراتور" و "قیصر" شناخته می شود. اما رمز موفقیت بکن بائر چه بود؟ خودش میگوید:
من نقطه ضعف رقبا را میشناختم
بکن بائر همواره بکن بائر است، ایستاده در غبار... فرانتس بکن بایر از زمانی که ۱۷ سال داشت فوتبال حرفهای را شروع کرد و هلموت شون بود که او را به تیم ملی آلمان برای جام جهانی 1966 دعوت کرد و او را تبدیل به پدیده مسابقات کرد. قیصر جوان که در آن زمان به عنوان به جای مدافع در پست هافبک نفوذی بازی میکرد، تبدیل به سورپرایز ویژه مسابقات شد و در رسیدن آلمان به فینال نقش اصلی را ایفا کرد، اوآلمان را به فینال جام رساند و اگر آن توپ جف هرست را داور اهل پاکستان گل حساب نمیکرد چه بسا آلمان در آن مسابقات قهرمان میشد، بعد از جامجهانی او به پیشنهاد هلموت شون لیبرو شد، پستی که شاید هلموت شون آن را ابداع کرده باشد، ۴ سال بعد در جام جهانی ۱۹۷۰ فرانتس بکن بائر زوج برتی فوگتس بود و توانست قهرمان جامجهانی شود، بگذریم. واقعیت فوتبال بیرحم و خشن دنیا این است که اگر بازیکنی گل نزند، روی گلها تاثیرگذار نباشد و پاس گل ندهد و یک گلر خوب هم با نباشد، با گذشت زمان فراموش خواهد شد. اما بکن بائر فراموش نشد، نشد و نشده و نخواهد شد، حتی اگر نسلش ادامه دار نباشد...
" در همان دوران بکن باوئر ، گرد مولر به راحتی در برابر دروازهی رقبای کوچک و بزرگ کار را تمام میکرد. اما دربارهی قیصر چطور؟ اصولا یک مدافع چقدر باید گل بزند تا به او اعتنا کنیم؟ چقدر شبیه ترنت الکساندر آرنولد یا روبرتو کارلوس با شوتهای راه دور و ارسالهای مرگبار در گلزنی مشارکت کند تا او را بازیکنی موثر بدانیم؟
آمار فرانتس بکنباوئر با کوین ویمر (باید خورهی فوتبال آلمان باشید تا او را به خوبی بشناسید)، بازیکن هم پست او در گلادباخ به عنوان رقیب مستقیم برابری میکند. اگرچه در دههی 70 مثل امروز، هر قدم بازیکنان و هر لمس توپشان توسط اوپتا یا هیچ جای دیگری اندازهگیری نمیشد. بیایید به جایی دیگر نگاه کنیم...
احتمالا مسخره است. حقیقت این است که اگر بازیکنی گل نزند، پاس گل ندهد و لمس توپ قبلی هم با او نباشد، با گذشت سالها از نظرها فراموش خواهد شد، مگر آن که چشمهایی دیوانهوار به دنبال جزییات بگردند. به گل گرد مولر در فینال 1974 نگاه کنید. نه صحنهی صدها و هزاران بار تکرار شدهی چرخش مولر یا پاس گل..."
حمید. ش
با مرگ فرانتس بکن بائر تقریباً آخرین نفر از نسل معروف توتال فوتبال و ژوگوبونیتوی برزیلی باشد، اما کمی قبل از فرانتس نیز سر بابی چارلتون این دنیا را برای همیشه ترک کرد. بابی یک بازیکن واقعی بود.
پسری که در ومبلی با گذر از اوزه بیو و پرتغال به فینال جام ژول ریمه رسید و در آن فینال به ژول ریمه چنگ زد و اولین و آخرین قهرمانی سه شیرها در جامجهانی را به دست آورد. پسری که خداوند تلثیث مقدس در کنار جرج بست و دنیس لا بود. پسری که سرانجام بسیار غیرمنتظره و ناگهانی خبر فوتش در کوران لیگ برتر انگلیس از راه رسید. آخرین بازماندهٔ فاجعهٔ مونیخ و یکی از آخرین بازماندههای نسل انگلستان ۱۹۶۶ به همراه جف هرست، پسری که بارها مرگ را شکست داده بود و سرانجام اما مرگ او را به تله انداخت. پسری که ۱۹۸ گل برای منچستریونایتد زد. قلب بابی با دوستانش بود. با انگلستان ۱۹۶۶... با تلثیث مقدس... حالا دنیا دیگر بابی ندارد.
بابی چارلتون در حالی که تنها ۱۵ سال سن داشت راهی تیم جوانان منچستریونایتد شد. بابی راجب انتخاب منچستریونایتد میگوید:« منچستریونایتد اولین تیمی بود که برای خرید من علاقه خود را نشان داد، در حالی که نیوکاسل احتمالاً آخرین تیم بود! یونایتد در کنار ولوز و چلسی تیمهایی بودند که مربیان آن دنبال بازیکنان جوان بودند، اما نیوکاسل در آن زمان اینطور نبود. مردی به نام جو آرمسترانگ، از استعدادیابهای من یونایتد تماشاچی یکی از بازیهای من برای تیم مدرسهای در شرق نورثامبرلند بود. در آن روزها، وقتی کسی را برای تست یک باشگاه بزرگ میخواستند، افتخار بزرگی برای آن بازیکن جوان بود. اما آرمسترانگ حتی مرا برای تست هم نخواست و از من خواست بلافاصله پس از اتمام درسم با یونایتد قرارداد امضا کنم. آن بازی در ژانویه بود و تا پایان سال تحصیلی فرصت زیادی داشتیم. من در چند بازی برای تیم جوانان انگلیس هم گل زدم و پس از آن باشگاههای زیادی دنبالم آمدند. اما تصمیمم را برای بازی در یونایتد گرفته بودم.»
بابی در اولین مسابقهای که برای بزرگسالان منچستریونایتد به میدان رفت دو گل به چارلتون اتلتیک زد. بابی چارلتون راجب آن مسابقه میگوید:
آقای بازبی از من پرسید که آیا حال من خوب است؟ در حقیقت قوزک پایم، رگ به رگ شده بود. اما دلم نمیخواست که آن را نشان دهم. با شوق اعلام کردم که بله. حالم خوب است!»
بابی چارلتون ۱۹ ساله عضوی از تیم قهرمان فصل ۱۹۵۶-۱۹۵۵ بود. اما در آن تیم او چندان فرصت بازی به دست نیاورد. اما فصل بعد و با نمایش درخشان مقابل بولتون خودش را به ترکیب اصلی مت بازبی تحمیل کرد. اما درست یک سال بعد یکی از بدترین روزهای تاریخ منچستریونایتد اتفاق افتاد، فاجعهٔ مونیخ. روز ۶ فوریه؛ مونیخ؛ هواپیمای تیم سقوط میکند و به دنبال آن امید و آرزوهای مت بازبی هم سقوط میکند. قصه خیلی تلخ است. تامی تیلور، بیلی ولان، دیوید پگ و ۱۷ بازیکن دیگر که به سوی آسمان پرواز کردند…
بابی چارلتون راجع به آن روز میگوید:
ما هرگز از زمین بلند نشدیم. در مسیر به چند مانع برخورد کردیم. هواپیما برای سومین بار تلاش می کرد تا بلند شود و در آن وضعیت آب و هوا واقعا کابوس بود. زمانی که به بیمارستان رسیدیم، درد و رنج زیادی کشیدیم. متوجه هیچ چیزی نبودم. فقط می فهمیدم که پرسنل بیمارستان می آمدند، آمپول به پشت گردنم تزریق می کردند و من از حال می رفتم. تا صبح روز بعد هوشیاری نداشتم.
قصهی بابی چارلتون قصهی تحقیر مرگ است. میگویند حافظهٔ خود را از دست داده بود و زمانی که مرد هیچ چیز یادش نبود. اما مگر میشود سقوط آن هواپیمای لعنتی را از یاد برد؟ میشود آن حلاوت قهرمانی در ژول ریمه را از یاد برد؟ مگر میشود خاطر دوران بازی کنار جرج بست و دنیس لا را از یاد برد؟ مگر میشود؟ از آقای داستان نویس در کتاب سال های بازی در منچستریونایتد مطالب جالبی به چشم میخورد؛ از رابطه او با ران آتکینسون که او را با صفت «غرغروی کبیر» می نامید گرفته تا چگونگی روی آوردن او به فوتبال و... او ضمن معرفی زادگاهش و خانواده ای که در آن به دنیا آمد و بیشترشان هم از طبقه معدن چیان اشینگتون بودند، استعداد ویژه خود را در فوتبال ارثیه ای از سوی خانواده مادری اش می داند که بیشترشان به صورت ژنتیک فوتبالیست بودند. داستان بابی و تلثیث مقدس هنوز هم ادامه دارد. حتی اگر دیگر بابی زنده نباشد. اما کمی قبل تر از این دو نفر پله دنیا را ترک کرد. همان بازیکنی که زمانی که استعدادیاب سانتوس او را به این باشگاه معرفی کرد گفت:
او روزی بزرگترین فوتبالیست جهان خواهد شد
چندی بعد معلوم شد که استعدادیاب سانتوس دروغ نمیگفته است، پله تبدیل به بزرگترین بازیکن وقت فوتبال دنیا شد، بالاتر از امثال قیصر، چارلتون و کرایوف. در تمام ادوار برگزار شده ژول ریمه و جامجهانی تنها 21 بازیکن بیش از یک بار قهرمان جام جهانی شده اند و در میان آن ها نام 16 برزیلی، 4 ایتالیایی و یک آرژانتینی دیده می شود و پله در این زمینه رکورددار است. پله همچنین جوانترین گلزن تاریخ جامجهانی فوتبال است که با تنها ۱۷ سال سن موفق به گلزنی برابر سوئد در جامجهانی ۱۹۵۸ شد، او همچنین با ۹۴ هتریک بهترین رکورد را در این زمینه در اختیار دارد، پس بیخود نبود که به او لقب پله دادند، واژه ای که در زبان عبری به معنای معجزه است و چه معجزه ای بهتر از بازیکنی همانند پله؟ اما راجع به تقابل این ستارهها، پله و چارلتون در جامجهانی ۱۹۵۸ همراه با تیمهای ملی خود در یک گروه قرار گرفتند، البته که این تقابل کیلومترها با یک انگلیس - برزیل واقعی فاصله داشت تیم ملی انگلیس در شرایطی پای به رقابتها گذاشت که از شرایط مطلوبی بهره نمیبرد و تعدادی از بازیکنان تاثیرگذارش را به دلیل سقوط هواپیمای منچستریونایتد تر آسمان مونیخ از دست داده بود، به همین دلیل بازی سر بابی و پادشاه در آن جام اصلا قابل مقایسه نبود و همین هم شد که در انتهای جام نام مهاجم ناشناخته تیم ملی برزیل سر زبانها افتاد. اما خب این آخرین پرده از نمایش مشترک سربابی و ادسون یا همان پله نبود، در آخرین جامجهانی این دو ستاره، یعنی جامجهانی ۱۹۷۰ نیز یک تقابل بین این دو ستاره رقم خورد، سرانجام و پس از یک بازی مهیج اما بدون گل گل جرزینیو که به وسیله پاس گل پله به ثبت رسید، انگلیس را مغلوب تیم خوب ماریو زاگالو کرد تا برزیل با قهرمانی در این رقابتها پایان باشکوهی برای پله رقم بزند.
سرانجام پله با بیش از ۱۰۰۰ گل رسمی و غیررسمی تصمیم گرفت که سالهای نهایی فوتبال خود را در نیویورک کاسموس بگذراند. باشگاهی که در آن سالها به جذب ستارگان مختلف علاقه مند بود و در همین جا نیز پله و بکن بائر به یکدیگر گره خوردند تا قاب مشترکی از این دو ستاره در این باشگاه ثبت شود.
ستارههایی که تفاوتها را رقم میزدند و در همین اواخر رخت از این دنیا بستند تا در آسمانها فوتبال بازی کنند، همانگونه که پله پس از مرگ مارادونا به او گفت:
به زودی در آسمانها فوتبال بازی میکنیم