https://www.tarafdari.com/node/2412528
خبر از دنیا رفتن مارادونا را برادر بزرگم به من داد. بي غل و غش اشك مي ريخت، و من نيز بي محابا به همراه او گريه كردم. در ان دوران پيام هاي مشابه بسياري داشتم. پيام هاي صوتي و تصويري. گويا فرصتي پيش امده بود همه دل ها را خالي كنيم، و خالي خالي هم كرديم.
مراوده ناب طرفداران فوتبال هميشه مجذوبم كرده است. نقاط مشابه بيشمار كه ما را هميشه به يك نقطه مي رساند. جاييكه كركري و تعصب تماما رنگ مي بازد و آغوش ها براي يكديگر گشوده مي شود. با هم زار مي زنيم، فرياد مي كشيم، مي خنديم و مي گرييم.
ما يكديگر را داريم، خانوده ايي است كه ريشه هايش گره ايي ابدي خورده است.
درگذشت فرانتس بكن باوئر از اين قاعده مستثني نبود. پيام هايي متفاوت اما شنيدني داشتم. يكي از ان پيام هاي احساسي همراه با بغض از نويسنده مطلب تنظيم شده در پيش بود و ماحصل آن بحث هاي بعد از زاري و اه و ناله ما از خداحافظي هميشگي قيصر!
گفتگوي ما به خاطره سفر بايرن مونيخ به ايران كشيده شد. گفتني ها گفته شده، از اينرو در اينجا حميد. ش. تمركز خود را به سفر بكن باوئر و بايرن مونيخ به ايران قرار داده است. در دوراني كه بزرگاني چون اوزه بيو، په له، گوردون بنكس و چلسي و اوزگود…به ملك عزيز ما سفر مي كردند و خوره هايي مثل ما حيران و ويران مي شدند. روزگاري را مي گويم كه امجديه معبد ما بود.
پس از ان حميد از سفر دوم قیصر به ایران میگوید، راهی به خاطرات برادرم حمیدرضا از سفر اول، زمانيكه ديدار رويايي با بي خبالي آلمانیها براي او به جهنمي تبديل شد، را میگشاید و سرانجام با داستان دیدار و امضای قیصر ما را سرمست میکند.
روح همه عزيزان درگذشته شما شاد باشد، مطمئنم كه هست، و حتم دارم جايي بهتر از من و شما قرار دارند.
اميرحسين صدر
مست و هشیار
"سرداران آلمانی به ایران میآیند. بکن باوئر، مولر و برایتنر. "
اعلان کیهان ورزشی برای سفر بایرن مونیخ به تهران، شور و شوقی در محافل ورزشی ایران بوجود میآورد. مطالب، تحلیلها و نکات در روزنامهها ردیف میشوند. افسانهها و حقایق با هم در میآمیزند. اما اصل خبر یک چیز است، ستارگان پر زرق و برق آلمانی، قهرمانان یورو 1972 و مردان جوانی که سر و صدایی در دنیای فوتبال به پا کردهاند، قرار است به تهران بیایند. نام بکن باوئر و گرد مولر در صدر لیست، آب از دهان فوتبالیها به راه انداخته.
برای ژرمنها، یک بازی برابر تیم منتخب تهران و یک بازی با پاس تدارک دیده شده. و البته جشنها و مهمانیهای جورواجور.
تیم تهران در حقیقت از بدنهی تیم ملی تشکیل میشود. قهرمانان جام ملتهای آسیا در بهار آن سال. و مسافران جام استقلال برزیل. تجربه بین المللی، بازیکنان تیم ملی را آبدیده کرده. بازی برابر جمهوری ایرلند، شیلی، اکوادور و البته پرتغال. حالا حجازی درون دروازه و آشتیانی، کاشانی، مجید حلوایی و عرب تجربهی ایستادن برابر اوزه بیو بزرگ را در تورنمنتهای ملی دارند. پرویز خان قلیچ خانی، با دست پر و گشودن دروازه ایرلند و اکوادور در استادیوم رسیف برزیل بازوبند کاپیتانی را بر بازوان ستبر پهلوانی خود میبندد و بهزادی، مظلومی و ایرانپاک، گامی فراتر از دروازهی رقیبان جام تخت جمشید برداشتهاند.
همایون خان بهزادی، خیلی زود تیم تهران را پیش میاندازد. روی حرکت پابه توپ سردار قلیچ در محوطهی 18 قدم ژرمنها و پاسی عرضی به دهانهی دروازه.
با وجود تمام ستارگان تیم تهران، تکخال آن بازی پسری 21 ساله ای از اهواز است. یکی از صدها فوتبالیست هنرمند خاک حاصلخیز خوزستان. بچهی خیابان سیروس اهواز. محمد صادقی.
صادقی، یک دقیقه بعد از گل بهزادی شلیکی را از پشت محوطهی جریمه روانهی دروازهی شوالب، گلر آلمانی و ذخیرهی سپ مایر مینماید. برایتنر و رات، مردان شوتزن قهار آلمانی فقط نظاره گر ضربهی ممد صادقی هستند. در میان ناباوری، یک دقیقه بعد این بار با حرکت پروین، غلام مظلومی بازی را 3-0 میکند. رخوت و تنبلی ژرمنها رفته رفته عیان میشود. پیروز شعارغفاری، نویسندهی رپرتاژ نیمه اول بازی برای دنیای ورزش، با تیتر بی تفاوتی عجیب آلمانیها مینویسد:
"بکن باوئر مثل همیشه آن جاری کنندهی آهنگ هجومی نبود. خیلی خونسرد و بی تلاش. در نقش بک میانی فقط رفع تکلیف میکرد. برایتنر، اسیر حرکات صادقی، پروین و آشتیانی در سمت چپ بود و مولر، این بمب افکن بی مثال اروپا مردی پنهان بود که گلی زد و خاموش شد... تنها دو جوان موطلایی خشن، دورنبرگر و هافمن مهرههای ناآرام بایرن مونیخ در این میدان بودند. دو نفری که برای بازی برابر 11 مرد جنگنده تیم تهران کافی نبود..."
نیمه اول، 3-2 به پایان میرسد. انتظار 30،000 تماشاگر استادیوم آریامهر آن زمان، بیدار شدن غرور ژرمنها ست.
یک شوت از قیصر بکن باوئر و مهار حجازی ورزشگاه را به وجد میآورد. سپس حرکتی دیدنی میان دورنبرگر و مولر، خروج ناصرخان و قرار گرفتن مولر برابر دروازه. شکارچی بی چون و چرای دروازهها اما تعادل خود را از دست میدهد و ضربهی آرام او با تکل کاشانی دفع میشود.... دیگر همه اطمینان مییابند که گلزن خپل بایرن مونیخ، شب قبل از بازی تا صبح باشگاه افسران ونک را روی سرش گذاشته...
عکسهای دولپی غذا خوردن و نوشیدن آقای مولر شنبه در کیهان ورزشی و دنیای ورزشی منتشر میشود و داغ دل طرفداران شیفتهی گلزن سر حال فینال یورو برابر شوروی را تازه میکند.
پس از حملات مونیخی ها، بار دیگر موتور بچههای ایران روشن میشود. محمد صادقی، دوبار دیگر دروازهی بایرن را فرو میریزد در مقابل مولر و دوستانش هتتریکی تاریخی را ثبت مینماید. و در پایان طرفداران، با حسی دوگانه، شادمان از نتیجهی بینظیر 6-3 برابر فاتحان اروپا و مغموم کم کاری مردان مونیخی استادیوم را ترک میکنند.
پس از بازی، قیصر و مولر، در مصاحبهای سعی میکنند دل طرفداران را به دست آورند. مولر از حضور در ایران برای سال بعد میگوید و انتقام این بازی و تماشای بازیهای تیم ملی در المپیک 1972 مونیخ در ماه بعد و بکن باوئر با طفره ارفتن از کم کاری در زمین، سفر طولانی و نخوابیدن و را بهانه میکند. دست آخر نیز یک جفت امضای شیک از دو نفر، همراه متنی محترمانه، به طرفداران ایرانی هدیه میشود. امضای قیصر فرانتس بکن باوئر...
پس از 30 سال
سالهای سال از آن بازی میگذرد. چه کسی آن بعد از ظهر را در طوفان حوادث روزگار به یاد دارد؟ انقلاب، جنگ، فر ریختن دیوار،.... چه کسی آن بازی را به یاد میآورم ؟ آن نتیجه را....
بکن باوئر شاداب و با طراوت جوانی در آن روزها، حالا پیراهن یقه خرگوشی و شلوار دمپا گشاد را درآورده و با کت و شلور، دمخور مردان بزرگ دنیای فوتبال شده. پسران تیزچنگ ما مو و سبیلشان سفید شده و هرکدام به کنجی خزیده اند. و خاطرات زیر تلی از خاکستر مدفون گشته. شاید به امید دیدنی دوباره....
ر یک روز گرم در مرداد ماه 1384 بی آنکه کسی حواسش باشد، روزنامهها بر خاکستر می دمند. روزنامهها خبر سفر دوم قیصر به تهران را چاپ میکنند. قرار است رییس کمیتهی برگزاری مسابقات جام جهانی 2006 به تمام 31 کشور راه یافته به مسابقات سفر کند. یک خبر ساده برای همه کسانی که در مقابل کیوسک ایستادهاند. اما برای تو... تو که میدانی کشورت یکی از آن 31 تیم است. تو که میدانی رییس کمیتهی برگزاری جام جهانی 2006 معبود همیشهی توست. تو که میدانی.... او را خواهی دید؟ قیصر فرانتس بکنباوئر را...
......
شب 9 مهر. پیام بکنباوئر را دربارهی ایران مرور میکنی.
"علی دایی ، وحید هاشمیان ، مهدی مهدوی کیا و بخصوص علی کریمی توجه عمومی را در آلمان نسبت به تیم ایران بالا برده و همه منتظر بازیهای زیبای شما هستند."
چشم دوختهای بر قاب تلویزیون. بازی بایرن وولفسبورگ. در آغاز فصل تازهی بوندسلیگا. هنوز به تماشای بازیکنان بایرن در آلیانتس آرهنای نونوار عادت نکردهای. علی کریمی در ترکیب اصلی است. خوب بازی نمیکند و تعویض میشود. با مهمت شول. در دقایق پایانی بایرن دو گل میزند. سانتاکروز و لوسیو. سوت پایان. روی سکوها مردان مونیخی در کنار هم نشستهاند. باور نمیکنی. قرار است پیرمرد سپیدموی نشسته در جایگاه را فردا ببینی. چند ساعت دیگر او مسافر شهر تو خواهد بود. تهران.
مگر میشود خوابید؟ یک تیشرت بایرن مونیخ، هدیهی دوست آلمانیات کوین است. آمادهاش میکنی برای امضا گرفتن. عکسهای کوچک و بزرگ و پوسترهای قیصر. توپ کوچک ادیداس. دوربین برای گرفتن خیالانگیزترین قابهای زندگی.
صبح شده و نشده راه میافتی به سمت مهرآباد. به ساعت نگاه میکنی. دوست داری سریعتر بگذرد؟ یا نه...شاید دوست داری زمان متوقف شود، مگر چند بار در زندگی لحظات شیرین انتظار برای تماشای فرانتس بکنباوئر را تجربه میکنی.
مردی جا افتاده با تیشرت آلمان 1996 در کنار توست. اگر شکمش آنقدر بزرگ نبود، شمایلی از ماتیاس سامر را در او پیدا میکردی. شروع میکنی به گپ زدن. همراه میشوی با خاطراتش. خاطرات کودکی را برایت بازگو میکند... او بکنباوئر را دیده بود. در کنار گرد مولر و برایتنر و ....
مرد با آب و تاب از درخشش صادقی در آن بازی تعریف میکند. هتتریک پسر اهوازی پاس برابر مایر. خاطرهی مهمانی باشگاه پاس در هتل افسران ونک. خاطرهی خبرنگار دنیای ورزش و وصف بکنباوئر و گرد مولر:
«بکنباوئر مظهر یک چهره قابلاحترام بود و حرکاتش نشان میداد او به همان اندازه که فوتبالیستی استثنایی است یک آقای به تمام معنی نیز میباشد و واقعاً عنوان شاهزاده فوتبال آلمان زیبنده اوست. درمقابل، گردمولر یک جوان پرشور و سخت شیطان است که در هرکاری زرنگی خاص خودش را نشان میداد و به اصطلاح از هیچ چیز درنمیماند.» خبرنگار میگوید که بکنباوئر اهل نوشیدن الکل نبود. اما مولر، آنقدر به به نوشیدن علاقه داشت که برای مصاحبه، او را به نوشیدن دعوت کردم!"
هیچ چیز از آن سفر نمیدانی. نشنیدهای. سالها میگذرد تا با مردی آشنا شوی که خود، شاهد آن بازی بوده. نظارهگر آن دوران. آن روزها. پسری بوده روی یکی از آن سکوهای استادیوم 100 هزارنفری پر زرق و برق آن سالهای تهران. دکتر حمیدرضا صدر، از سفر قیصر و همراهان به تهران گلایهها دارد...
نخستین معیار برای تحمل یک دیدار جدی بودن بازی است. این که بازیکنان از ته دل میدوند و به توپ ضربه میزنند اهمیت بیشتری از خود بازی دارد. دیدار زیبا و هیجانانگیز الویت بعدی است. به همین دلیل هم دیدارهای پرگل همیشه تماشاگران را راضی نمیکنند. مثل امروز. امروزی که قهرمان بوندسلیگا اینجا است. بزرگان ژرمن به این جا آمدهاند. به ایران. به تهران. همهشان اینجا هستند. ادو لاتک این جا است. فرانتس بکنبائر. همینطور پل برایتنر و گرد مولر. همان تیمی که هفته پیش در آخرین دیدار بوندسلیگا، شالکه را با پنج گل له کرده. همان تیمی که سه بار قهرمان اروپا خواهد شد. با همان مردانی که دو سال بعد عنوان قهرمان جهان خواهند شد. ولی مردان بایرن در تهران برابر سی هزار تماشاگر، شش گل از تیم هفت جوش تهرانی دریافت میکنند. برابر تیمی که بازیکنانش فقط یک بار با هم تمرین کردهاند. برابر تیمی که یک شبه برپا شده. محمد صادقی پسر خوزستانی باشگاه پاس مرد اول میدان است و سه بار دروازه ژرمنها را باز میکند. همایون بهزادی، غلامحسین مظلومی و صفر ایرانپاک هم هر کدام یک گل میزنند.
اولین گلها که زده میشود (بدون حضور سپ مه یر درون دروازهی بایرن) به هوا میپرید، میخندید و برای پسران ایرانی هورا میکشید. اما کم کم در مییابید بازی جدی نیست. به شلختگه و مسخره است. احساس می کنید مسخرهتان کردهاند و مضحکه شدهاید. ژرمنها تمایلی با بازی کردن ندارند. تمایلی به کسب پیروزی نشان نمیدهند. با بیمیلی میدوند و از سر سیری به توپ ضربه میزنند. سست و رخوتناک. متکبر و پرنخوت. با خونسرد و بیرغبت.
میدانید فوتبال با دنبال توپ دویدن و ضربه زدن فرق دارد. میدانید فوتبال با شور بازیکنان برای کسب پیروزی فوتبال میشود. شورانگیز بودن بازی از جدی بودنش بر میخیزد، نه از گلهایش. بنابراین آنچه میبینید فوتبال نیست. بکن بائر هم بکن بائر نیست. مولر هم مولر نیست. برایتنر با بیحوصلگی میدود و ادو لاتک تلاشی نمیکند به تیمش سامان دهد. ژرمنها خوابزده به نظر میرسند. بعضیهایشان دهن دره میکنند. خمیازه میکشند. بازیچه شدهاید، ملعبه (امروز بیش از هر روزی مفهوم این واژهها را در فوتبال درک میکنید). بایرنیها در بازی بعدی برابر پاس یک یک متوقف خواهند شد. آنها برای تفریح به تهران آمدهاند. برای ریخت و پاش. برای شب زنده داری. برای عیش. برای نوش. تعطیلات تابستانیشان از دیشب آغاز شده. با دریافت 6 گل در تهران. با دهن کجی به ما.
مونیخیها بعدها طی مصاحبهای اعلام خواهند کرد که خمار شب پیش بودند. اعتراف میکنند تا صبح روز بازی بیدار بودهاند. اعتراف میکنند پشیزی به ما اهمیت ندادهاند. این بایرن، این بازیکنان، این بکن بائر و مولر را نمیبخشید. ولو آن که قهرمان جهان شوند. سه بار قهرمان اروپا. نه، آنها را نمیبخشید.
پسری روی سکوها- دکتر حمیدرضا صدر
|
غرق میشوی در خاطرات. آن تیم مست در تهران. آن تیم 3 بار بعد از آن قهرمان اروپا شد اما لااقل دل هموطنان تو را به دست نیاورده. رطبی بوده بر نخیل. ساعت را نگاه میکنی. دلت میریزد. تابلوی پرواز. هواپیما به تهران رسید. راس ساعت 11. میروی. میدوی. دوان دوان. مسئولین فدارسیون را میبینی. از درب دیگری وارد شدند.هیچوقت از "درب دیگر" خوشت نمیآمده. محمد دادکان اینبار پیراهنی مرتب و منظم پوشیده و نه تیشرت. چشم میدوزی به گیت. هیاهوی سالن را نمیشنوی. مردی با کت و شلوار سیاهرنگ. پیراهن آبی کمرنگ و کراواتی تیره..... راه رفتنش را از دور میبینی. باورت میشود؟
نمیدانی تصورات توست یا همه او را اینطور میبینند. انگار زمین زیر پایش آرام میگیرد. راه رفتن او را به یاد میآوری. در ومبلی. برابر انگلیسیها. با موهای کوتاه. چابک و سریع. هنوز پسربچه است. در مقابل سر بابی چارلتون و بابی مور. همیشه تصویر او با بابی مور در حال شطرنج بازی کردن، و پشت به پشت هم در قامت دو قهرمان وسترن دلت را با خود میبرد. راه رفتن او با کتف باندپیچی شده را به یاد میآوری. در آزتک. برابر ایتالیاییها. پس از انتقامش از انگلستان. با آن شوت به دروازهی بونتی. به یاد میآوری که زمین خورد تا قهرمان شود. آن دستان گشوده در المپیکاشتادیون مونیخ. در انتهای زمین. گاهی سریع و گاهی آرام. مهار یوهان کرویف. رهبری یک نسل. با آن خط ریش دهه هفتادی. با موهای فر. با شمارهی 5. قیصر فرانتس بکنباوئر حالا به سمت تو قدم بر میدارد. با چمدان کوچک مشکی و نه توپ چهل تیکهی جام جهانی 74. با کفشهای واکس زده و نه استوکهای سه خط آدیداس. یک لحظه کافیست. اصلا امضا گرفتن و عکس و ... فراموشت میشود. تو او را دیدهای. و او میهمان قلب توست.
در راه هتل آزادی. رفتن به آنجا دشوارتر است. قرار است منوچهر متکی، وزیر خارجه از فرانتس بکنباوئر استقال کند. و خیل ورزشینویسان و خبرنگاران. چند تایشان را میشناسی. خبر ورزشی. ابرار. جهان فوتبال. همراه آنها به هتل میرسی. همراه با دوستی که پدر فرش فروشی دارد. از آنهایی که همه جا هستند.
ابتدا دکتر نیرزباخ نطقی ایراد میکند. رییس فدراسیون فوتبال آلمان. بعد خوش آمدگویی دکتر دادکان.و بعد از آن سخنان بکنباوئر آغاز میشود. شمرده، و بی عجله کلمات را پشت سر هم میچیند. هیجان در صدایش را حس میکنی. ملاقات با دادکان و برانکو ابراز خوشحالی میکند.. و بعد رو به علی دایی یخ جلسه را میشکند
" :آقای دایی خیلی وقت است كه به آلمان نیامدهاید؛ از زمانی كه آنجا بازی میكردید استادیومها خیلی فرق كرده و پیشرفت قابل توجهی داشته است. چهرهی تمام استادیومهای آلمان عوض شده و باید با ما هم عقیده باشید كه قشنگترین ورزشگاه آلمان، مونیخ است."
نوبت به خبرنگاران میرسد. سوال دربارهی سختتر بودن فتح جام جهانی به عنوان کاپیتان یا قهرمان؟ بکنباوئر هر دو را تجربهای بزرگ میداند اما انتخاب او برگزاری جام جهانی به عنوان رییس کمیتهی برگزاری مسابقات است. در جملاتش تیزهوشی، فراست و زرنگی موج میزند. در هم آمیختن شوخی و سخنان جدی. استفاده از فرصتها. مکثهای چند ثانیهای به موقع و حاضرجوابیهای دور از انتظار. خبرنگار کیهان ورزشی دربارهی آن بازی 6 گله میپرسد و قیصر پاسخ میدهد:
" بازیکنان تیم بزرگ ما در آن زمان تازه مسابقات لیگ و جام ملتهای اروپا را به پایان رسانده و در دوران استراحت برای جام جهانی بعد بودند با این حال تیم ما برابر تیم شما شوک شد چرا که فکر نمیکردیم این طور خوب بازی کنید!"
و تو در میابی که چرا فرانتس بکنباوئر، مربی بزرگی بوده. تیزهوشی در مهمترین لحظات. احترام آمیخته با غرور. به یاد چهرهاش میافتی در سنسیرو. دویدن در کنار زمین پس از پنالتیهای بازی آلمان انگلیس. پس از فتح جام جهانی 1990.
مصاحبه به پایان میرسد. بعد از ظهر روز یکشنبه. در مقابل درب هتل آزادی. منتظر میمانی تا بکنباوئر بیرون بیاید. برای پاسخ به ابراز احساساست. یک لحظهی کوتاه پیش از نشستن در ماشین. لحظهی بزرگیست. به سمت او. روی کاغذ نوشتی که علاوه بر امضا بنویسد "برای حمید" لباست امضاء میشود. احساس سبکی میکنی. حس پرواز. حس خوشبختی.... نمیدانی چقدر به آن امضا نگاه کردی. امضای قیصر برای توست یا...
سالها بعد پس از خواندن متن پر گلایهی دکتر صدر از آن سفر قیصر، به سرت میزند تا همه چیز را از دلش درآوری. چند باری تلاش میکنی تا لباس را به دستش برسانی. اما شدنی نیست. نمیرسی. هیچوقت... حالا، تو ماندهای و آن لباس. و قیصر آن بالا بالاها میهمان حمید صدر خواهد بود. بار دیگر به امضا نگاه کن.. .برای حمید، فرقی نمیکند تو باشی یا حمیدی دیگر...