در توصیف جایگاه فرانتس بکن باوئر |
اتحادیه هواداران باشگاه بایرن مونیخ/ مثل درخت بزرگ خانهی پدربزرگ بود. از کودکی، همیشه برای تماشای آن باید سرت را بالا میگرفتی. مسنترها ، از طراوت دوران جوانی اش میگفتند. از روزگاری که ساقههای نونهالش در ومبلی جوانه زدند. شاخههایی که در برابر تندبادهای بازی قرن در مکزیکوسیتی شکستند اما استوار ماندند. بهاری که در آن درخت با طراوت و شاداب زیر سقف چشمنواز استادیوم مونیخ بارور شدند. بالید. استوار شد و پس از آن ریشه های خود را تا ینگه دنیا دواند. از نیویورک تا رم. تا سرتاسر جهان...
همیشه او را با شمایلی خاص میدیدی. روی جلد مجلات. در کتاب رکوردها. برنامههای تلویزیونی. با همان هیبت افسونگر او در زمین مه آلود سن سیرو. شاخههایش به تاج زیتون پرافتخار رومیان میماند. و بعدتر، تنهی قطور او، تکیه گاه یک ملت شد. انگارههای سرزمین ماشین و دود را زدود. "زمانی برای گرد هم آمدن دوستان" زیر سایه پهناور خود فراهم نمود. سایهای در پنج قارهی جهان گستراد. سفرهایی به 31 کشور میهمان جشن تابستانی آلمان 2006. و سفر، از سرزمین تو آغاز شد. تو آن درخت باشکوه را با چشمان خود دیدد. جایی در میان چنارهای سر به فلک کشیده تهران. با ایستادن در یک قدمی او بود که دریافتی چرا به فرانتس بکنباوئر، قیصر میگویند.
بکن باوئر هویت تازهای به فوتبال آلمان داد. پیش از او، اووه زیلر و فریتز والتر دو نماد فوتبال آلمان بودند. بازیکنانی مستعد، با قریحه، رهبرانی بزرگ و فاتحان لحظات مهم اما.... هر دو نفر هنوز هم انگارههای یک قهرمان محلی را داشتند. خطوط پدرانه چهرهی والتر، سالهای دشوار پس از جنگ را به یاد میآورد. زیلر، با آن قد کوتاه و هیکل خپل و لبخند دوست داشتنی، شمایل یک ماهیگیر بندر هامبورگ را داشت. حقیقتا "اووه ما" برازندهاش بود.
بکن باوئر اما با آنها فرق داشت. قیصر، هنگام بالا بردن هر کدام از آن جامهای بیشمار زندگی خود، هیچگاه با چهرهی عرق کرده به یاد آورده نمیشود. همیشه انگار برای جشن پایان بازی خود را آراسته بود. عطر و ادکلن زده بود و لباسهایش را مرتب کرده بود. مشهور بود که حتی در اتاق خواب هم لباس و دمپایی سه خط آدیداس را بر تن دارد. برایان کلاف راجع به او میگفت:
"یک بار او را در حال ورود به رستوران دیدم. شیک، مرتب و شق و رق. درست مثل زمانیکه وارد زمین فوتبال میشد"
تمام اینها بکن باوئر را از هم تیمهای خود متمایز میکرد. از استراتژیستهایی چون برایتنر و هونس. از بازیکنانی چون رات و مولر با که گاو نر و بمب افکن نامیده میشدند بازیکنانی که بی محابا الکل میخوردند و سیگار میکشیدند. قیصر تعاریف تازهای به مردم آلمان از موفقیت ارائه نمود. موفقیت، همیشه با صورت گلآلود و خونین مرادف نیست....
تصویر تازهای از فوتبال ژرمنها. چیزی که میشناسیم. بی رحمی توام با پیروزی. لبخند در کنار غرور. ماشینی که راه پیروزی را در شکستها جستجو میکند. . گاهی شبیه یورو 1972مهار نشدنی است و گاهی مثل فینال جام باشگاههای اروپا 1974 با خدعه و دغلکاری تومار لیدزیهای بیچاره را در هم میپیچد. خصایصی که تا سال سال برچسب دائمی فوتبال آلمان باقی ماند. تیم 1990 کامل نبود اما پیروز شد. تیم 1996 "بهترین" نبود اما پیروز بازی بود که 22 نفر در آن دنبال یک توپ میدوند. و تیم 2014 کامل بود و پیروز. تمام این تیمها، نسلی بودند که شکست را تجربه کرده بودند. زمین خورده بودند. ناکام شدند. خود را بازیابی کردهند.... درست مثل خود قیصر. مغلوب فینال ومبلی 66. بازندهی نبرد قرن در 1970. و سرانجام قهرمانیهای بزرگ.... بله، این تعریف زندگی از نگاه اوست. زندگی میتواند آن چیز که شما میخواهد باشد. با کار کردن.
با ممارست. با سفرهای بی وقفه به 31 کشور جهان برای، بیشتر از بسیاری از دیپلماتها در سال 2006. با سفر هوایی با هلیکوپتر بر فراز کشور آلمان در طول یک ماه برگزاری جام جهانی 2006. زیر نظر داشتن تمام ورزشگاهها. زمینها.... و گاهی، اگر لازم بود دست بردن در جیب و رد و بدل کردن چیزهایی از زیر میز برای به دست آوردن میزبانی و....
قیصر، همیشه از دور هالهای در اطراف خود داشت. برخلاف پله، در سخنوری ید طولایی داشت. بر خلاف دیگو، تک تک کلماتش را سنجیده انتخاب میکرد. بر خلاف کرویف ترجیح میداد همیشه با کت و شلوار رسمی در محافل حاضر شود. با این حال، با ورود به زندگی شخصی او، چیزهای دیگری هم وجود داشت. ناگهان هاله کنار میرفت. تیم یورگنس ژورنالیست و خبرنگار مشهور آلمانی راجع به او میگوید:
"یکبار در استودیوی اسکای در سال 2013 همراه بکن باوئر و بیرهوف برای تحلیل و پخش بازی دورتموند حاضر بودیم.با شروع بازی و خاموش شدن دوربینهای استودیو، قیصر، روی صندلی خود جدا از ما نشست و بازی را تماشا میکرد. شبیه یک رئیس جمهور. یک پادشاه. یک تافته جدا بافته. بین من و بیرهوف بحثی در گرفت. بیرهوف، از یادداشت اخیر من و انتقادات به او در نقش مدیر تیم ملی ناراضی بود و من در حال متقاعد کردن او. ناگهان و بی مقدمه قیصر با حالتی جدی شوخی غیر منتظرهای نمود:
"تیم راست میگه اولی، تو همیشه همینطور بودی.... "
و ما دو نفر زدیم زیر خنده. شوخی قیصر آخرین چیزی بود که فکرش را میکردم. ناگهان آن هاله و پردهها کنار رفت و شمایل تازهای از او دیدم. او به گرمی وارد بحث ما شده بود. با تکان دادن دستهایش استدلال میکرد و مدام شوخی میکرد.... این تصویر دیگری از مردی بود که همیشه او را جدی یافته بودم. بعدتر بیشتر از هم بازیهای او راجع به این وجه شخصیت قیصر پرسیدم. او همه چیز را در فوتبال بسیار ساده میگرفت. در کشوری که برای بسیار فوتبال مرگ و زندگی ست، او نگاه دیگری به فوتبال داشت....."
موفقیتهای قیصر، مهر تاییدی بر صحبتهای یورگنس است. اولی هسه در کتاب خود، "سه وجه از زندگی قیصر" زندگی و دستاوردهای او را در سه فصل اصلی بررسی مینماید. هر سه فصل بزرگ زندگی او، قهرمانی جام جهانی به عنوان کاپیتان در 1974، در کسوت مربی در سال 1990 و به دست آوردن میزبانی و مدیریت برگزاری جام جهانی 2006 فصلهایی مهم پیوند خورده با تاریخ معاصر در تمام کشور آلمان است؛ در سال 1974، تصویر تازهای از آلمان پس از جنگ به جهانیان عرضه شد. زدودن انگارههای نژادپرستی. سردی سالهای جنگ. مردمی که خندیدن را یاد گرفتهاند.... در سال 1990، تیم قیصر با آن لباسهای ماندگار خوش رنگ و لعاب، جهان را برای پذیرش آلمان متحد و فروپاشی دیوار برلین مهیا نمود و در 2006، آلمان مدرن، با پذیرش تمام ملیتهای جهان شعار time to make friends را به دنیا مخابره نمود.
پس از تمام اینها، و در سال 2015 آخرین فصل زندگی قیصر آغاز میشود. مرگ فرزند، مستقیما وجوه پنهان چهرهی خدشه ناپذیر او را هدف میگیرد. مرد همیشه آراسته، حالا با صورت اصلاح نشده در مهمانی قهرمانان جام جهانی در ایتالیا حاضر میشود. با لاقیدی و با شلوار و گرمکن ست نشده پشت مرسدس بنز خود مینشیند، مسابقات و تماشای بازیها را یکی در میان از دست میدهد. و این آغاز یک سقوط آزاد برای فوتبال ژرمنها ست. دست و پا زدن "تیم تورنمنتها" برای صعود از دور گروهی بازیهای یورو و جام جهانی. شکستها، تغییرات پیاپی.... هیچکس نمیتواند جای قیصر را در فوتبال آلمان بگیرد. هیچکس نمیتواند چون او، با بی اعتنایی و سهولت همه چیز را به درستی و کمال خود انجام دهد. انگار خاک باغچه، دیگر مثل قبل حاصلخیز نیست. سایهای بر درختان کوچک و بوتهها و گلها نخواهد افتاد و دیگر کسی بر آن تنهی قطور نمیتواند تکیه دهد.... باورتان میشود؟ صبح امروز، آن درخت باشکوه کهنسال دیگر آنجا نیست...
✍️به قلم حمید. ش