با سلام در دهه ۴۰ شمسی حج اصغر عزیز که با ساخت و عرضه صنایع دستی در اصفهان و پریدن با گردن کلفت های سینما مثل بیک ایمان وردی اسم و رسمی برای خود رسم نموده بود به بالاشهر اصفهان آمد
زمانی که حج اصغر اثاثیه خود را از وانت پایین میآورد دختری به نام گلبانو (همین عروس کنار حج اصغر) با دیدن رخ زیبای حج اصغر یک دل که نه صد دل عاشق شد به بهانه آوردن آش نذری به خانه جدید حج اصغر آمد
حج اصغر که بسیار خوش رفتار بود به این خانوم تعارف زد که بیان تو و این خانوم هم یک لبخند شیطنت آمیز زدن و وارد شدن
در همین لحظه حج اصغر که احساس خطر کرده بود به اتاق رفته و لباس های تنگ و بدن نمای خود را درآورد تا لباس های گشاد بپوشد که کمتر محرک کننده باشه
اما این گلبانو خانوم بزور سعی کرد وارد اتاق شود اما حج اصغر گفت نیاااا تو نیا دارم نماز میخونم
اما گلبانو که دختر باهوشی بود گفت مرد محترمی چون شما هنگام هنگام نماز حرف نمیزند
حج اصغر که متوجه سوتی خود شده بود سریع با دست خود شرمگاهش را پنهان کرد
آن دختر آمد داخل و حج اصغر را در آغوش گرفت و ترجیح میدهم از بقیه ماجرا حرفی نزنم تا این مقاله رنگ و بوی آن سایت های بی تربیتی را نگیرد!
اما حج اصغر که خود را گناهکار میدانست بخاطر آن اتفاق شب و روز گریه میکرد و در عبادت هایش طلب بخشش میکرد که در این راه بسیاری از صنایع دستی های خود را به صورت رایگان به فقرا بخشید تا با تماشای زیبایی آن گرسنگی خود را به فراموشی بسپارند
چند روزی بعد گلبانو دوباره جلو راه حج اصغر سبز شد و گفت باردار است حج اصغر به وی گفت باز جه حیله ای در سر داری اما گلبانو جواب تست را نشان داد
بنابراین حج اصغر مجبور شد تا قبل از درآمدن گند کار سریع با وی ازدواج کند
در یک روزی که برف بسیار سنگینی باریده بود حج اصغر و گلبانو عروسی خود را برگزار کردند
حج اصغر به گلبانو چندان دل خوشی نشان نمیداد به خاطر آن کار زشتش اما متوجه بود که گلبانو شیفته وی است
بنابراین در دهن وی عسل گذاشت
اما گلبانو گفت عسل خودت یچیز دیگست حج اصغر!
مردم زدند زیر خنده اما حج اصغر از خجالت سرش را پایین گرفت
سپس عاقد گفت عروس خانوم آیا حاضرید با مهریه ۲ صنایع دستی به همراه شاخه گل به همسری حج اصغر دربیاید؟
گلبانو بی درنگ گفت بله
اما تا این سوال را از حج اصغر پرسید حج اکبر که مردی سیبیل کلفت بود به همراه نوچه هایش حمله کرد و هنه چیز را به هم زد اما حج اصغر با شجاعت یقه او را گرفت
ولی حج اکبر گفت ناموس دزدی میکنی
گلبانو که گریه میکرد به حج اکبر گفت گمشو
سپس حج اصغر تنها با یک ضربه حج اکبر و نوچه هایش را داغون کرد!
اما در همان زمان بود که حج اصغر که حافظه کوتاه مدت خود را که به دلیل برخورد یکی از صنایع های دستی آن مغازه کوچک به سرش از دست داده بود بازیافت و یادش آمد زمانی که پزشک بوده است طی تحقیقی که آن را تبهکاران جهان سانسور کردند و برای نفهمیدن مردم جهان از این حقیقت حج اصغر را مجبور کردند پزشکی را کنار بگذارد!
حج اصغر متوجه شده بود ازدواج باعث میشود غده rezalotion کاهش یابد در نتیجه زودتر انسان پیر میشود مثالش خود بنده هستم که اکنون ۴۰ سال دارم اما در عکس هایم میبینید که به نسبت دیگر ۴۰ ساله ها بسیار جوان و شاداب هستم زیرا مجرد مانده ام
وقتی یادش آمد مردد شد بله را بگوید اما به فکر آن بچه بود که بی پدر بزرگ نشود
گلبانو نیز گریه میکرد و میگفت بخاطر بچمون!
در این لحظه حضار که صدا را شنیدند گفتن وا مصیبتا!!!
حج اصغر شرمنده شد و تا مدت ها حج اصغری که هیچ تقصیری در آن واقعه نداشت و به وی ت.ج.او.ز شده بود را زنا کار میخواندند!
در این لحظه حج اکبر که تعصب زیادی روی گلبانو داشت با یک ضربه ناجوانمردانه حج اصغر را پرت کرد
سپس حج اصغر در برف ها مفقود شد و تا مدت ها فکر میکردن وی مرده است اما جسدی یافت نشده بود!
بله حج اصغر به شکلی هوشمندانه تونل زده بود و از راه برفی تا آمریکا رفت که از همان موقع بود که رشته صنایع دستی که حج اصغر مدرس آن بود در دانشگاه های آمریکا کلید خورد
با ورود حج اصغر بود که آمریکا رسما به یک ابر قدرت تبدیل شد که این خودش داستانی داره که مقاله ای جداگانه میطلبه
نهایتا در سال ۷۳ شمسی پس از پایان جام جهانی ۱۹۹۴ که حج اصغر شاهد تمام بازی ها در استادیوم بود وی به اصفهان با کوله بازی از تجربه بازگشت و در همان مغازه کوچک مشغول به کار شد که نوچه های حج اکبر همه چیز را شکسته بودند
حج اصغر پیگیر گلبانو و فرزندش شد اما طی تحقیقات متوجه شد که توسط حج اکبر به قتل رسیده اند
وی به سر مزار آنها رفته و یک صنایع دستی قشنگ بر سر مزار آنها گذاشته و اظهار ندامت کرد و قول داد انتقام آنها را بگیرد
حج اصغر با یک کلنگ به مصاف حج اکبر رفت
اما در همین زمان سخنان مادربزرگ وی کوکب یادش آمد که همیشه به حج اصغر نصیحت میکرد که انتقام انسان را تبدیل به موجودی زشت تبدیل میکند
بنابراین به جای کینه ورزی حج اصغر با یک صنایع دستی خوشرنگ به پیش حج اکبر رفته و پس از بگو بخندی حج اکبر به یکی از دوستان مشتی حج اصغر تبدیل شد