1 ژوئن 2022. در لیوبلیانا هوا گرم است. پاتریک تنها در یک سالن غذاخوری برای خوردن صبحانه نشسته است. 15 دقیقه مانده تا زندگی او تغییر کند. هتل سیتی مرکزی است و قیمت آن مناسب است، اما این دلیل نمی شود که این مرد 59 ساله در آنجا اتاق رزرو کرده است. او فقط می خواهد در اطراف سوئدی های دیگر باشد. این کاری است که هواداران فداکار تیم ملی سوئد انجام میدهند. در خانه آنها واقعاً با یکدیگر ارتباط برقرار نمیکنند. شمارهتلفن یا آدرسی از یکدیگر ندارند. در روز تولد یا روزهای خاص دیگر پیام نمیفرستند. اما به محض اینکه تیم ملی کشورشان بازی دارد دور هم جمع میشوند. آنها اطلاعاتی را در مورد هتلی که در آن اقامت دارند به اشتراک میگذارند و در راهروها با هم ملاقات میکنند و در آسانسور با یکدیگر احوالپرسی می کنند. با هم دیگر در لابی هتل وقت میگذرانند و فردی که به بار میرود یک دور نوشیدنی برای همه میخرد. همه این کارها برای یک چیز است: حمایت از تیم ملی. امروز صبح، برخی از طرفداران خسته از سفر به سالن غذاخوری می روند و تخممرغ و قهوه میگیرند. چهار در چهار پشت میزها مینشینند. در همین زمان لیسن به عصا تکیه داده است. زانو درد دارد. او یک صندلی خالی را در کنار چند مرد مسنتر میبیند. به آنجا حرکت میکند و سلام میکند، اما متوجه مردی میشود که به تنهایی در آن سوی میز قرار دارد. این شخصی است که دیشب در یک میخانه ایرلندی با او صحبت کرده است. یک سوئدی که این روزها در سوئیس زندگی میکند. اسمش چی بود؟ آره همینه! "پاتریک، نمیخواهی بیای اینجا؟ یک صندلی خالی برای شما وجود دارد." پاتریک با حالتی خجالت گونه و تردیدوار جلو میرود. او به کنت و پله سلام میکند. "صبح بخیر، فردا بازی سختی خواهد بود. آیا در حال حاضر نگران هستید؟" پاتریک فوراً جا میگیرد. لیسن، در حالی که به سمت میز دیگری میرود، متوجه میشود که او نیز مانند دیگران کم حرف و بی سر و صدا و خندهدار به نظر میرسد. روز بعد، امیل فورسبرگ با یک پنالتی مقابل اسلوونی در لیگ ملتها بازی را 1-0 کرده است. سپس دژان کولوسفسکی برای سوئد گلزنی میکند. 2-0.
"باند پیرمردها" وسط هواداران میهمان است. آواز خواندن آنها کمی آرامتر از دیگران است، حتی گاهی اوقات به نظر می رسد که آنها تقلید میکنند. اما کسانی که همه چهره ها را میشناسند، متوجه یک فرد جدید در بین گروه میشوند. در کنار کنت و پله، پاتریک قرار دارد. دوستی جدیدی شکل گرفته است. در بازی خارج از خانه بعدی، صرف صبحانه به تنهایی دیگر گزینهای نیست. کنت، پله و پاتریک جدایی ناپذیر شدهاند. آنها به فرهنگ علاقهمند هستند و از موزهها بازدید میکنند، اما همچنین دوست دارند تعطیلات آرامی داشته باشند. به هر حال پله چگونه با کنت آشنا شد؟ آنها مدتها پیش در یک سفر خارج از خانه یک اتاق مشترک داشتند. و لیسن؟ هیچ کس به یاد نمی آورد. یک روز او فقط کنار دیگران نشسته بود و از آن زمان به هم تعلق داشتهاند. پاتریک، کنت و پله به عنوان یک گروه، یک باند بیضرر و مو سفید دیده میشوند. در تالین به فلسفه فوتبالی و اجتماعی میپردازند. میخندند. یک نوشیدنی اینجا، یک قهوه آنجا، یک نوشیدنی قوی در کنار. یک بار آنها دست در دست لیسن از مرکز لیسبون میروند، مانند گروهی از ملوانان قدیمی.
کنت پرسون، پاتریک لوندستروم و پله وسترلوند با هم در بروکسل.
|
در یک شنبه پاییزی در بروکسل در سال 2023 آنها اسپرسوهای دوتایی و نوشیدنی الکلی سفارش می دهند. دو روز دیگر سوئد در مقدماتی یورو 2024 با بلژیک بازی خواهد کرد که تقریباً هیچ اهمیتی ندارد. این تیم به اندازه کافی خوب بازی نکرده است. یورو یک رویای دور از انتظار است، بنابراین فقط کسانی که معتقدند فوتبال چیزی فراتر از امتیازات پیشنهادی است، سفر میکنند. پاتریک، کنت و پله از جمله کسانی هستند که آنجا هستند. آنها میخواهند تا آخر از تیم جان اندرسون حمایت کنند، آواز بخوانند و وفاداری خود را نشان دهند و میخواهند با هم وقت بگذرانند. پاتریک موبایلش را به کسی میدهد و از او میخواهد عکس سهنفره از آنها بگیرد. او در فیس بوک پیامی را منتشر می کند و در متنی نوشته شده: "ملاقات با دوستان قدیمی قبل از بازی سوئد. با تشکر از لیسن که ما را گرد هم آورد." دو جفت عینک جلوی آنهاست. کنت یک هودی زرد پوشیده است. پله به کنار آنها رفته و به پاتریک تکیه داده است. لیوان را به سمت کسی که عکس میگیرد بلند میکند. آن شب با هم شام دلچسبی خوردند. یکشنبه کارهای توریستی انجام میدهند و دوشنبه برای بازی آماده میشوند. درست قبل از ساعت هفت شب، یک تاکسی را متوقف میکنند و از راننده میخواهند که آنها را به استادیوم برساند. سفر در غروب از بروکسل میگذرد. آفتاب به تازگی از پشت خانهها غروب کرده است و رهگذران در برابر سرما کت های خود را پوشیدهاند. تاکسی به سمت استادیوم میرود. این سه مسافر در زندگی خود استادیومها و جایگاههای زیادی را دیدهاند، اما تا به حال به استادیوم کینگ بودوین نرفته بودند. در پنج کیلومتری استادیوم یک موتورسیکلت میایستد و فرد موتور سوار با جلیقه انعکاسی نارنجی، پیاده شده و به سمت آنها آتش گشود. باران گلوله پاتریک و کنت را می کشد. پله نیز گلوله میخورد اما زنده میماند و به بیمارستان منتقل میشود. بازی بین بلژیک و سوئد آغاز میشود اما در نیمهدوم نیمه کاره رها میشود. صبح روز بعد، تروریست توسط پلیس کشته شد.
ادای احترام به کنت پرسون و پاتریک لوندستروم که در بروکسل در یک حمله تروریستی قبل از مسابقه لیگ ملت های زنان سوئد مقابل ایتالیا در ماه اکتبر کشته شدند.
|
این حمله تروریستی بر سیاست، امنیت ملی و ورزش تأثیر میگذارد. غم\، خشم و ترس را برمیانگیزد. اما هنگامی که دوستان و بستگان قربانیان هفته بعد روزنامه ها را می خوانند، به نظر میرسد که یکی از اجزای آن گم شده است. احساسات کجاست؟ چرا گزارش درباره سه دوست مهربان اینقدر بیاحساس و بیاهمیت است؟ آیا حتی در این دوران وحشتناک، جایی برای گفتن داستانی از عشق برای یکدیگر و برای فوتبال وجود ندارد؟ چرا وجود دارد و لیسن آلتیس بهترین کسی است که آن را بیان می کند. او در شهر سولنتونا خارج از استکهلم زندگی میکند و در یک شرکت بیمه کار میکند. اما شخصیت لیسن بعد از وارد شدن به دنیای فوتبال تغییر میکند. او صمیمیتر، شادتر و حتی بیشتر به سلامت دیگران اهمیت می دهد. قبل از بازیهای سوئد، او نه تنها به باشگاه هواداران سراسری کمپ سوئد ملحق می شود، بلکه انرژی، شوخطبعی و مهربانی را به آن القا می کند. لیسن میگوید: "آنها به من «ملکه کمپ سوئد» میگویند."او می گوید از زمانی که دوستانش را از دست داده، مغزش را از داده است. در یک لحظه گریه میکند و سپس در لحظه دیگر قبل از اینکه ساکت شود خنده میکند. "من مدیون بودم این داستان را بگویم زیرا آنها دوستان صمیمی من بودند. «باند پیرمردان من» همه باید بفهمند که آنها چه کسانی بودند و چه افراد خوبی بودند."
لیسن قهوه سیاه مینوشد و سعی میکند به یاد بیاورد. "به محض اینکه به یک شهر جدید میرسیدم، آنها همیشه به دنبال من میآمدند. بعضی مواقع در وسط بازی، ظاهر میشدند و من را در آغوش میگرفتند. من دو خانواده داشتم، یکی در خانه و دیگری در هنگام سفر. کنت، پله و پاتریک برادران بزرگتر من بودند." این سه مرد به شیوهای مشابه صحبت میکردند، به همان اندازه سخاوتمند بودند و شخصیت هایی دوست داشتنی داشتند. لیسن میگوید: "کنت آرامترین آنها بود، زیاد حرف نمیزد. پله شوخ طبع و مجلس گرم کن گروه بود. و پاتریک..."در زمانی که لیسن شخصیتهای آنها را بازگو میکند چشمانش برق میزند. اشک میریزد. اما برای تسکین دردش مینوشد. لیسن می شکند و مکث میکند تا تصاویر قدیمی را نگاه کند و سعی میکند کلمات مناسب را پیدا کند. او میگوید "از این سه نفر بیشتر به فوتبال علاقه داشت." یکی از موارد موردعلاقه لیسن، یک تاج گل با گل های پلاستیکی زرد و آبی بود. هنگامی که او از یادبود در استادیوم ملی سوئد، Friends Arena بازدید میکند، آنها را بر روی زمین میگذارد. "من آن را به شکل قلب درآوردم. پسران من لیاقت این را دارند."
پله پس از 9 روز بستری در بیمارستانی در بلژیک به سوئد بازگشت. او در اثر ترکش گلوله به سرش آسیب سطحی دارد که روی یکی از بازوهایش اثر گذاشته است اما امیدوار است با فیزیوتراپی بتواند مانند قبل شود. مراسم خاکسپاری کنت و پاتریک برگزار شده است. لیسن نمی داند چگونه احساسات خود را بیان کند. او میخواهد صحبت کند علیرغم دردی که به همراه دارد، باید تاریکترین افکارش را به اشتراک بگذارد. او میگوید: "بعد از اینکه این اتفاق افتاد، احساس گناه میکردم. به نظر میرسید که همه چیز تقصیر من است. همه به من می گویند که اینطور فکر نکن اما بازهم نمیتوانم از آن چشم پوشی کنم. بنابراین سعی می کنم چیز دیگری را به خاطر بسپارم. چون پسرها با هم خیلی خوشحال بودند. آنها به شدت خوشحال بودند." این چهار نفر بسیار شبیه هم بودند. عشق آنها به فوتبال مانند آتشی عظیم بود. آنها عاشق تیم ملی بودند. آنها همدیگر را دوست داشتند، کل گروه مشتاقان سفر بودند. آنها دوست داشتند در یک شهر بیگانه فرود بیایند، یک فرد زرد و آبی پوش را ببینند و با آنها شوخی کنند و در یک روز مسابقه با هم راهپیمایی کنند. لیسن میگوید: "یکی از آنها همیشه راهپیمایی را ترک میکرد و همیشه دنبال نوشیدنی بود. چه کسی آبجو یا کولا می خورد؟ سپس بیرون میآمد و آن را میداد، بیآنکه به این موضوع توجه کند که چه کسی برای چه چیزی پول میدهد." الان همه چیز خراب شده. گلدانی به زمین پرتاب شده و قطعات آن دیگر هرگز کنار هم قرار نمیگیرند. از گروه چهار نفره ما فقط یکی مانده...
- برگردانی از مطلب منتشره در وب سایت گاردین