اختصاصی طرفداری | در میان کلکسیون لباسهای کلاسیک رونمایی شده توسط آدیداس در چند روز اخیر، یک مجموعه با خاطرات تلخ و شیرین بیشماری همراه است. کیت آبی رنگ آرژانتین، با خطوط دندانهدار سیاه رنگ در سمت راست آن، حس و حال یک صدای قدیمی، یک موزیک دلنشین و یک رایحهی خوش لبالب از خاطرات گذشته را دارد. لباسی که به محض تماشای آن آتشبازی توپخانهی گابریل باتیستوتا برابر یونان تکلهای فرناندو ردوندو و دیگو سیمئونه و دریبلهای کانیگیا در قلب و جان ما زنده میشود.
و البته پیش و بیش از آن خاطرات مردی که آخرین گل خود در جام جهانی را با آن لباس به ثمر رسانده. مردی که با چشمان بیرون زده زده از حدقه مقابل دوربین شادی میکند. مردی که روی سیاه زندگی اش فقط چند روز پس از آن بازی با اعلام نتیجهی مثبت آزمایش دوپینگ آغاز میشود و ... مردی که با رسیدن ماه نوامبر به نیمهی خود، بیدلیل و با دلیل قلبهایمان به یادش یخ میزند.... کیت آرژانتین، ماه نوامبر، بازیهای ملی و .... بی اختیار یاد دیگوی عزیز را در ذهنم زنده کرد. و سرک کشیدن به مطلبی که قبلتر امیرحسین خان صدر دربارهی معبود فوتبالی خود، و بسیاری از ما از زبان یک اسطورهی دیگر دنیای فوتبال نوشته بود. داستان بزرگترین رقیب دیگو در دوران بازیگری او. از مکزیکو سیتی تا رم. و از ناپل تا سن سیرو..... مصاحبهی مفصل لوتار ماتئوس راجع به دیگو آرماندو مارادونا، لباس دیگو و ... به قلم امیرحسین صدر.
حمید.ش/ آبان 1402
از آن دسته بازیکنان درجه یکی که همیشه آزارمان میداد. چهرهای خنثی و سنگی داشت. بهراحتی میتوانست نقش کلنل آلمانی، «کریستف والتس» را در «حرامزادههای لعنتی» تارانتینو بازی کند. اصلاً در تمامی فیلمهای جنگی دهه شصت و هفتاد. از مأمورین اس اس تا ژنرالهای بیرحم دوران جنگ. نمونه بارز ابزار و آلات قدرتمند جنگی؛ مانند تانکی با سرعت و دقیق، خدشهناپذیر بدون هیچگونه شکاف و درز. بهسان هواپیماهای لوفت وافه، تمامی گستره زمینها و میادین را در اختیار داشت.
از عواقب کامل بودن است. خوب بودن. تسلط در هر حرفهای، نفرت و دشمنی بیدلیلی ایجاد میکند. سوار بودن و چیرگی همکار شما در محل کار، مخالفتهای غیرموجه و حسادت باری میآفریند و در فوتبال، طرفداری و حمایت یکسویه بازیکن و تیم محبوب، چشمان ما را کور میکند. رقیب را با همه درخشش و خلاقیتهایش نادیده میگیری و نمیبینی، نمیخواهی ببینی. اگرچه ما دیدیم و زجر کشیدیم. جایی که به سنت ایرانی آن، تمجیدات ما با هر حرکت خوب رقیب با خشم، و اگر خوددار بودیم با غرغر و زمزمههای زیر لب همراه شد. اگر هم کار بالا میگرفت، از حرص و عصبانیت، تمامی تعاریف ما با پسوند و پیشوندهای رکیک و پرمایه از دهان خارج میشد!
همه شما خوب میدانید چه میگویم. مشکلی نیست، همه طرفداران فوتبال در هر نقطه دنیا در حین هیجانات فوتبال، بیاختیار اسیر چنین ویژگی هستند. احترام و پذیرش کامل با توهین و انصراف و امتناع. انتقادات دائمی، مو را از ماست کشیدن، زیر ذرهبین بردن، در هر زمینهای آنچه برخلاف میل ماست از خصوصیات هر انسانی است، و تقریباً تمامی فوتبالیها نمونه خوبی برای این خصلت بودهاند.
به هر شکل اجتنابناپذیر است، موفقیت نهتنها با خود محبوبیت به همراه خواهد آورد؛ بلکه دشمنی و عداوت نیز به همراه خواهد داشت؛ لایههای زیرین و بخش لاینفک آن است و نمونههای آن در هر زمینهای بیاندازه است. در فوتبال دشمنی شخصی ما با تیم ملی آلمان و بایرن مونیخ دقیقاً نمونه بارز آن است. پیروزی و موفقیتهای پیاپی آلمانها دلیل مهمی از antipathy و انزجار ما بود.
اما راه فراری هم وجود نداشت، مگر میشد زیلر، بکن باوئر، مولر، اوورات، شوارتزنبرگ، نتزر، اشتلیکه، رومنیگه، هوینس، اولیور کان، فیلیپ لام، یورگن کلینزمان، میشاییل بالاک خیلیهای دیگر را دید و در دل تحسین نکرد. چنانچه مردی با چهره سنگی را.
از دوران جوانی و سربازی تا دوران ژنرالی خود الهامبخش بود. رهبر بلامنازع در میانه میدان تیم ملی آلمان تا پیش و بعد از جام جهانی ١٩٩٠. با ولع و حرص، شتاب و سرعت و جنگنده و خستگیناپذیر، متمرکز و با اعتمادبهنفس. کاپیتانی به معنای واقعی با اشراف کامل بر میدان نبرد. از آن دسته بازیگرانی که همیشه میتوانستید روی او حساب کنید، همیشه. به قول جیووانی تراپاتونی مربی او در اینتر میلان؛ بازیکنی جهانی با صفات ممتاز کسی که همیشه خواهان پیروزی و سعی و تلاش بی امان است.
جام جهانی محبوب ۹۰ را با موسیقی «پوچینی»، صدای فوقالعاده «پاواروتی»، اشکهای و نمایش «گاسکوین»، نمایش بینظیر «کامرون» و…به یاد دارم. ولی تمامی آنچه بود و نبود، در جام ٩٠ توسط رخش آلمانی، فرمانده سرسخت و شکستناپذیر کل قوا به یغما رفت. نوای گوش و ذهن او پوچینی و صدای پاواروتی نبود، در روح و قلب او و آلمان، موسیقی و اپراهای پر ابهت و با عظمت ریچارد واگنر همه چیز را به تسخیر خود در آورده بود. اگر جام جهانی ۸۶ به مارادونا تعلق داشت، جام ۹۰ از آن او بود. کاپیتان پیروز تیم جام جهانی آلمان و بهترین بازیکن سال ٩٠. او کسی نیست جز: لوتار ماتئوس!
آنچه باعث شد از یکی از غولهای فوتبال المان و جهان صحبت کنم مصاحبه ماتئوس از رقابت با انگلستان تا خاطرات او در باره افسانهایترین بازیکن تاریخ فوتبال، دیه گو مارادونا ست.
جایی که از دوستی و احترام دوجانبه و خاطرات ناب فوتبالی میگوید، دهان خورههای فوتبال آب میافتد. از تعویض پیراهن با مارادونا در فینال، از دورانی که لوتار ماتئوس میتوانست از دوستی خود با دیگو مارادونا به سود و منفعتی بسیاری برسد. اولین مورد، در سال ۱۹۸۶ بود. کیفی با مارکهای آلمانی زیر یک میز در رستورانی در مونیخ. دومین مورد به همین چند هفته پیش بازمیگردد. به پیراهنی که اسطوره فقید آرژانتین در فینال جام جهانی ۸۶ در آزتک مکزیک به تن کرده بود. در ان دیدار کاپیتان آلمان پیراهن خود را با کاپیتان ارژانتین تعویض کرد. ماتئوس و آلمان در آن دیدار با نتیجه ۲-۳ شکست خوردند. فقط و فقط بهخاطر حضور یک نابغه که در مقابل آنها و جام جهانی قرار گرفته بود؛ دیه گو آرماندو مارادونا.
احتمالاً میدانید چندی پیش، استیو هاج، یکی از هافبکهای دیدار «بسیار مهم و تاریخی» دنیای فوتبال، میان انگلستان و آرژانتین در مرحله یکچهارم نهایی جام جهانی ٨٦، پیراهن«افسانهای دست خدا» مارادونا را خیلی تصادفی و دور از چشم همتیمیهای خود در رختکن از او گرفته بود. هاج این پیراهن را در ماه می به قیمت ٧. ١ میلیون پوند به فروش رساند.
دوستانش می گویند هاج آن را «حقوق بازنشستگی» نامگذاری کرده است. اما ماتئوس اکنون یک کارشناس برجسته تلویزیونی در آلمان است. مانند هاج نیازی به مالومنال ندارد، در حالیکه آخرین شغل هاج، چند سال پیش از این بهعنوان مربی جوانان در ناتس کانتی بود. مارادونا در زندگینامه خود ابراز کرده است، لوتار ماتئوس بزرگترین حریف دوران فوتبال او بوده و به نظر میرسد همین جمله برای او کافی بوده است!
هرگز و هرگز چنین تمجیدی نداشته و نخواهم داشت. دیگو بهترین بازیکن دوران بازیگری من بود. هیچ کس در این کره خاکی انچه را که او در میادین فوتبال ممکن ساخت، پیش از این انجام نداده بود
پیش از این در سالمرگ حمیدرضا مفصلا در این رابطه مطلبی در چند بخش با جزئیات و عکس و خاطره نوشته ام.
آنچه می خوانید، حول و حوش مصاحبه ماتئوس و گفتگوی او نوشته شده است:
ماتئوس 62 ساله شده است. او در پایان نیمه اول فینال جام ٨٦ در استادیوم آزتک مکزیکو سیتی، پیراهن خود را با ماردونا رد و بدل کرد، اما هرگز وسوسه نشد و فروش پیراهن به مخیلهاش خطور نکرد. هیچوقت تلاشی برای کسب منفعت به خرج نداد، درحالیکه با فروش آن بهراحتی میتوانست، زندگی و آینده چهار فرزند خود را به طور کامل تضمین کند. تا سالیان سال پیراهن قاببندی شده اسطوره فوتبال در خانه ماتئوس در باواریا آویزان بود، اما ماه گذشته او پیراهن را به سفیر آرژانتین در مادرید اهدا کرد.
نه، در ٣٦ سال گذشته هرگز، حتی لحظهای به ذهنم نرسید از راه فروش پیراهن رقم بزرگی به جیب بزنم. برایم برگرداندن پیراهن افتخارآمیز دیه گو به مردم آرژانتین حقیقتاً لذتبخشتر بود! دیگو در آرژانتین یک خداست، به همین دلیل بازگشت پیراهن به نزد مریدان و صاحبان اصلی آن برایم بسیار مهم بود.
ما در بازیهای خداحافظی یکدیگر بازی کردیم، اما فقط یکبار در یک تیم کنار یکدیگر قرار گرفتیم. دیدار خداحافظی میشل پلاتینی در سویا در سال ١٩٨٨. پاس گلی را که در اون بازی زدم را دیگو به من داد. بعد بازی یک شب فراموشنشدنی داشتیم، کلی گپ زدیم، بسیار نوشیدیم و بیاندازه خندیدیم
پول بادآورده هاج عملاً به ماتئوس بار دیگر گوشزد میکرد آنچه او در اختیار دارد دارای چه ارزشی است. اما این اولینبار نبود که کاپیتان بینقص المانی به اصول سنتی وفادار مانده بود، راهورسم مردهای که در این روزگار عادی است و عدم انجام آن از چشم خیلیها حماقت بار محسوب میشود. لحظهای خودتان را جای او و صاحب آن پیراهن فرض کنید تا بهتر درک کنید چه میگویم.
از ناپل به اینتر میلان
بهعنوان یک جوان ٢٥ ساله برای بایرن مونیخ بازی میکردم، ارتباط با مارادونا که در آن زمان در ناپولی بود، باعث شد تا چهار آقای ایتالیایی به دیدار من بیایند. یه جورایی مانند مافیاییهایی که در فیلمها میبینید. بعد از جام جهانی ١٩٨٦ بود و دیگو این گروه مردانه را از ناپل فرستاده بود. او فقط تأکید کرده بود: «هی، شما باید ماتئوس را به تیم من بیاورید!» شنبه بود و یک بازی بوندسلیگا در کلن داشتم، سپس به مونیخ پرواز کردم و ساعت ۱۰ شب وارد یک رستوران ایتالیایی شدم، جایی که تیم مدیریت من تمام شب را با دوستان ایتالیایی، مشغول خوردن و نوشیدن بودند. برایم توضیح دادند خواهان چه چیزی هستند. این شانس را داشتم با ناپل قراردادی سه ساله امضا کنم. دیگو مرا در آنجا میخواست.
یک میلیون مارک آلمانی برای امضای قرارداد در یک کیف مشکی کنار من روی زمین قرار داشت. اگر موافقت میکردم موجودی کیف متعلق به من بود، اگر هم نه بگویم باز هم پول را میگیرم، اما نمیتوانم با یک باشگاه ایتالیایی دیگر قرارداد ببندم.
طبیعی است شما کمی به فکر میروید، پول زیادی بود، چهار برابر حقوق من در بایرن. اما گفتم، «نه، هیچکس نمیتواند من را بخرد»، این راهورسم من نبود، احساس کردم مزورانه است. مردان ایتالیایی با کیف پرپول مشکی خود به خانه بازگشتند، بدون امضای من!
این حکایت جایی جالبتر میشود که در نهایت ماتئوس در همان دوران با اینترمیلان قرارداد امضا کرد. دوران طلایی سری آ. زمانی که تمامی ستارگان در تیمهای ایتالیایی توپ میزدند. ماتئوس، اینتر را در اولین فصل حضور خود در سال ۱۹۸۹ به قهرمانی رساند و ناپولی و مارادونا در رده دوم قرار گرفتند. مردان سیسیلی خوب میدانستند در پس پرده چه میگذرد. مارکهای آلمانی رستوران مونیخ برای جلوگیری از چنین سناریویی در نظر گرفته شده بود. بااینوصف، رابطه دیه گو و ماتئوس تحتتأثیر این واقعه قرار نگرفت.
فینال جام حهانی 1986
احترام دوطرفهای میان ماتئوس و مارادونا وجود داشت، احترامی که در فینال ٨٦ مکزیکوسیتی متولد شد. جایی که قیصر معروف، فرانتس بکنباوئر، مربی وقت آلمان، به شکل سنتی فوتبال، ماتئوس را مأمور مهار مارادونا کرده بود. مأموریت و وظیفه او تبدیل شدن به سایه مارادونا بود. پس از یک ساعت و نتیجه ۲-۰ به سود آرژانتین، چارهای برای آلمانها باقی نمانده بود. ماتئوس به نقش هجومی بازگشت و آلمان در دقیقه ۸۰ کامبک معروف دیگری را رقم زد و به تساوی دست یافت. در اینجا بود که مارادونا، رها از محافظ و کَنه خود در طول بازی، پاس زیبای خود را برای خورخه بوروچاگا ارسال کرد و آرژانتین برای دومین بار با نتیجه ٢-٣ به قهرمانی جهان رسید. ماتئوس در آن دوران از نقش اجباری خود و تصمیم بکن باوئر در فینال راضی نبود؛ ولی نگاهش در طول زمان تغییر کرده است.
مطمئناً در فینال لازم بود. دیگو در طول جام در تمام بازیها تسلط خود را دیکته میکرد. اداره همه چیز دست او بود. بهطورکلی همه چیز را به شکل خاصی مال خود کرده بود. باور دارم اگر بهوقت اضافه میرسیدیم، برنده میشدیم. اما راستش را بخواهید؛ بهترین تیم و بهترین بازیکن جام جهانی را از آن خود کردند.
فینال جام جهانی ١٩٩٠
چهار سال بعد، در ایتالیا ٩٠، باید اقرار کنم همین را میتوان در مورد ماتئوس و آلمان گفت. در آن زمان، مارادونا اعجوبه خارقالعاده ٨٦ نبود، بااینحال با سربهنیست کردن برزیل و ایتالیا در ناپل، آرژانتین را به فینال در رم رساند. دیدار نیمهنهایی با ایتالیا آغاز دشمنی ایتالیاییها با او بود؛ Beginning of the End, آغاز رویدادهایی که به تمام شدن کامل اسطوره آرژانتینی انجامید. دیه گو در آن دوران نه آنقدر خوشحال بود و نه اندام اماده و مناسبی داشت
فینال ٩٠ با خشونت بی حد آرژانتینیها همراه بود. دو دیدار پیدرپی با برزیل و ایتالیا شیره جان آنها را کشیده بود، و ظاهراً متوسل شدن به خشونت تنها راه گریز بود. خاطرم هست بازی داوری بدی داشت و هنوز هم پنالتی را پنالتی نمیدانم. بازی صفر، صفر بود، تنها امید وقت اضافه و پنالتی بود. اما در دقیقه ٨٥ ناگهان نفس همه بند آمد. داور نقطه پنالتی را نشان داد.
مطمئن بودیم کاپیتان شایسته پنالتی را با صلابت به تور دروازه میکوبد. اما آندریاس برِمه پشت توپ قرار گرفت. در آن دوران این سوال همیشه مرا گیج کرده بود، چرا ماتئوس، کاپیتان و بهترین بازیکن تورنمنت و زننده ضربات پنالتی در برد یکچهارم نهایی مقابل چکسلواکی و همچنین پیروزی در ضربات نیمهنهایی مقابل انگلیس، به برِمه اجازه داد در آن لحظات در پشت توپ قرار گیرد. جوابم را پس از ٣٢ سال در این مصاحبه گرفتم.
تخت کف کفشم را شکستم و مجبور شدم در نیمه دوم آنها را عوض کنم. احساس ناراحتی میکردم، عدم احساس امنیت. من و اندی در ضربات پنالتی در آن دوران اول و دوم بودیم. به او گفتم: «اندی، احساس خوبی ندارم. تو برو براش.» گفتگوی کوتاهی بود. ما در اینتر و تیم ملی اتاق مشترکی داشتیم. من بیشتر از همسرم با اندی بودم! به او اعتماد کردم و او هم تیر خلاص را زد.
گل استثنایی و تماشایی برابر یوگسلاوی
باید اذعان کرد حتی بدون پنالتی پیروزیبخش در فینال، جام جهانی ۹۰، جام لوتار ماتئوس بود و گل دوم او در پیروزی ۱-۴ آلمان مقابل یوگسلاوی بعد از پشت سر گذاشتن دو بازیکن از نیمه خودش با شتابی غیرقابلکنترل و شلیک او از فاصله ۳۰ متری از معروفترین گلهای تاریخ تمامی جامهای جهانی است.
من در سال ٨٦ یک معلم فوق العاده داشتم، دیگو مارادونا مقابل انگلیس!
ماتئوس اشاره به گل انفرادی، یگانه و منحصربهفرد دوست قدیمی خود در مرحله یکچهارم نهایی اشاره میکند. بهترین گل تمامی ادوار جامهای جهانی. بهترین و معروفترین گل قرن بیستم!
هنوز به یاد دارم. لحظهای که توپ را دریافت کردم دیگو در ذهنم زنده شد. فوراً بهسوی جلو دویدم، فضای زیادی وجود داشت. بازیکن اول آمد و بعد بازیکن دوم. من این شانس را داشتم که به یورگن (کلینزمن) که جای بهتری بود پاس بدم. ولی یکلحظه فکر کردم؛ «هی لوتار چرا خودت نزنی؟ فقط انجامش بده!» به پام چسبید، شوتی بود عالی. آن برد در یکی از بازیهای ابتدایی تیم، به ما اعتمادبهنفس، روحیه و آرامش زیادی داد تا جام جهانی را تصاحب کنیم. ما باور داشتیم میتوانیم کاری کنیم کارستان.
نیمه نهایی برابر انگلستان
ماتئوس قبول دارد سختترین حریف آنها در جام ٩٠ انگلیس بابی رابسون بود.
بهترین بازی جام جهانی، برای تکنیک، سرعت، شخصیت و ویژگی بازیکنان زمین. واقعاً ٥٠-٥٠ بود. نتیجه میتوانست بهراحتی متفاوت باشد، از خاطرات تلخ فوتبالی ماست، از آن بازیهایی که تمامی جزییات آن در ذهن ثبت شده است. ضربه کریس وادل به تیرک دروازه، کارت زرد گازا و…١-١ و ضربات پنالتی. طبق معمول آلمانها در پنالتی بهتر عمل کردند. دیداری که همه چیز داشت. برای آن رقابت دیدنی صفحهها سیاه شده است و مستندهای آلمانی و انگلیسی ضبط شده مختلفی وجود دارد. دو رقیب تاریخی در برابر هم مملو از هیجان، سرشار از غرور و تعصب و افتخار، پر از اشک و درد و حقارت.
ظاهرا ماتئوس بار دیگر با لبخند و شوخ طبعی از طعنه به انگلیس لذت می برد. در حالیکه صحبت از رقابت انگلیس و آلمان است به دیدار در پیش دو تیم در ومبلی اشاره میکند و می پرسد:
وقتی میبازی نمیتوانی خوشحال باشی، راستی قهرمانی اروپا در سال ١٩٩٦ در کدام کشور برگزار شد؟ باز هم یک بازی آلمان مقابل انگلیس بود، درسته؟
ستاره جدید فوتبال آلمان
سپس بدون معطلی به جمال موسیالا، هافبک بایرن مونیخ اشاره می کند. موسیالا برای تیم زیر ٢١ ساله های انگلیس نیز بازی کرده بود و از سن ٧ تا ١٦ سالگی در لندن زندگی می کرد.
دوست دارم بار دیگر شما را آزار دهم. شما بهترین بازیکن نسل جوان انگلیس را دودستی به آلمان تقدیم کردید، جمال موسیالا، جدی میگم. یک پسر هشت ساله دارم. دیوانه اوست، باید پیراهن بایرن مونیخ را با شماره ٤٢ و پیراهن آلمان را با شماره ١٤ برای او بخرم از انگلیس تشکر میکنم، شما او را به ما دادید. نمیدانم چرا انگلستان بیشتر از این برای حفظ این بازیکن نجنگید. ما خیلی خوشحالیم که او در جبهه ما قرار گرفت. وقتی او در زمین است، مثل یک مسی جوان عمل میکند.
همه چیز دارد. سریع، دریبلزن، پاس و پاسهای کشنده، گلزن هم هست. توپ را میگیرد و همیشه بهسوی جلو حرکت میکند، مثل من، مقابل یوگسلاوی. در حال یادگیری است تا بهتر دفاع کند. در حال تبدیلشدن به یک بازیکن کامل است. حتم داشته باشید در آینده یکی از بهترین بازیکنان جهان خواهد شد. شاید پیراهن دیگو رفته باشد؛ اما پیراهن دیگری جای آن را گرفته است. روزی که تولد پسرم بود، او یک پیراهن از موسیالا گرفت؛ «برادر عزیزم، تولدت مبارک!» در اتاقخوابش آویزانش کردم. حالا دیگر موسیالا برای همیشه در خانهی ما حضور دارد.
تعصبات بیهوده و قضاوت های باطل
قضاوت هیچگاه آسان نیست. هرگز تصور نمیکردم لوتار ماتئوس با شوخیهای با نمک و پیدرپی خود در باب رقابت با انگلستان روی دیگری از آن چهره سنگی و ماشینی خود در دوران بازیگری را ارائه دهد. ضدیت و حرصوجوش ضد آلمانی ما سالیان سال است رنگباخته است و تعصبات بیمعنا جایی در نگاه و قضاوتم ندارد.
ماتئوس با آنچه در دوران بازیگری خود به نمایش گذارد، و افتخارات بیهمتایی که کسب کرد جایگاه خود را پیشازاین در فوتبال آلمان و اروپا و جهان تثبیت کرده بود. در میدان فوتبال بازیگری از نسل امروز بود و اینک با بازگرداندن پیراهن مارادونای کبیر نمایش بزرگتری را خارج از میادین و مبارزات آن عرضه کرد. گذشت و اخلاص. راه و رسمی به رخ کشید که فقط در داستانهای پدر و مادربزرگهایمان از دوران قدیم و حکایتهای کهن میشنیدیم. خصایصی که مدتی است قبرش کنده شده است.
ولی ته دلهایمان خوب میدانیم؛ خوب کدام است و بد چیست؟ صفات والای انسانی تاریخ مصرف ندارد، تا دنیا دنیاست همین بوده است. دیروز، امروز یا فردا هم ندارد. اگر باور ندارید، از آرژانتینیها سؤال کنید!