من هنوزم دلتنگِ گذشته میشم؛
دِلتنگ تمام روزایی که دونفره گُذشت...
دِلتنگ شب بیداریا...
دِلتنگ تمام حرفایی که خیلی بیربط بودند اما بین من و تو هزار بار تکرار میشدن...
دِلتنگ دردُدل کردنامون، کافه رفتنامون، باهم بودنامون...
من هنوزم دِلتنگ گُذشتمون میشم، روزاییکه خوب بودن،
عطر و هواش خیلی فرق داشت با این روزا، همه چیز یه طور عجیبی دلچسب بود
اما گاهی وقتا دلتنگی رو تحمـل میکنی که حاضر نشی دوباره اونهـمه اتفاقـات تلخ گذشته رو، اونهمه تنـهایی رو، اون همه گریه کردن رو، اونهـمه غصه خوردنو دوباره تنهایی به دوش بکشی ..
گاهی وقتا یاداوری گذشته خیلی دلچسـب میشه برات امّا تکرارش هرگز!
کاش تو اوج دوران خوشِمون هیچوقت ثانیه ها، دقیقه ها و ساعت ها نمیگذشت، کاش میموندیم تو اون لحظات.
کاش هیچوقت اون لحظه ها تموم نمیشدن!