مطلب ارسالی کاربران
آخرین بازمانده : بابی هرگز نمی میرد .
دانلود و پخش تنها با قطع کردن فیلترشکن امکانپذیر است.
8 فوریه 1958 ، مرگ به سمت او رفت . انگشتش را به سمت او اشاره گرفت اما او نرفت . ماموریتی داشت که نا تمام مانده بود .همه رفتند به غیر از بابی . بابی بعد از آن اتفاق متفاوت شد ، دیگر نمی خندین ، جک نمی گفت ، فوتبال بازی نمی کرد . وسایل خود را در حیاط گذاشت . دانکن ادواردز نیز چندی بعد فوت کرد و بابی تنها شد . همه آن توپ ها ، شال گردن ها ، مدال ها و جام های کوچکش را . بدجوری گریه می کرد اما او یک هنر به غیر از فوتبال بازی کردن داشت و آن هنر تسلیم نشدن بود .
او بازگشت زیرا برایش تسلیم شدن معنی نداشت . او ماند ، جنگید تا مبدا روزی از یاد ببرد که یک بازیکن فوتبال است . در یونایتد ذوب شد ، زجر کشید اما جا نزد . او مرگ را کنار زد . شاهکار های او مانند نواختن پیانو توسط یک استاد بود ، مانند نقاشی یک نقاش بر روی دیوار ، مانند زخک خوردن پسر بخاطر پدر .
گل هایش نظیر نداشت . در زمین فقط او بود که می توانست بهترین کار را انجام بدهد . خودش را به فوتبال داد تا بتواند با قدرت آن توپ جادویی از مرگ انتقام بگیرد .یک دهه بعد از تراژدی مونیخ ، منچستر را بر بام اروپا نشاند و جام گوش دراز بر فراز مو های کم پشتش برد . با دوستان جدیدش همانند بابی مور ، گردون بنکس ، نابی استایلز ، جیمی گریوز ، جف هرست ، مارتین پیترز و برادرش جکی ، تنها افتخار تاریخ تیم ملی انگلیس را به ارمغان آورد . جام زرین بال جولز ریمه در دستان بابی از همیشه درخشان تر به نظر می رسید . بابی دوباره گریه کرد . به یاد همان دوستان قدیمی که در آن حادثه لعنتی از دست داد اما حالا بابی کمی به توپ لبخند می زد . توپ هم نیز به او لبخند می زد و برای یکی از همان ضربه های استادانه اش تقلا می کرد . توپ هم به او لبخند می زد زمانی که آن گل معرکه را به مکزیک ، دو گل به پرتغال در نیمه نهایی جام جهانی 1966 ، فرار های بی امانش از دست مدافعان ، پاس های سر ضربش و هزاران شاهکار دیگری را خلق کرد .
اما زمان این بار با مرگ دست به یکی کرد . هر روز بابی تنها تر از گذشته می شد . نه تنها آخرین بازمانده از آن تراژدی بود بلکه هم نسل های خودش یکی یکی از جلوی چشمانش می رفتند . بابی مور رفت ، نابی رفت ، برادرش جکی رفت ، جیمی رفت ، مارتین رفت ، گوردون رفت و به همراه آنها جرج بست ، بیل فولکس و هری گرگ رفتند . هر روز تنها تر می شد . مربی اش ، مت بازبی رفت . انگار که مرگ این بار از او در حال انتقام جویی بود . بالاخره امروز هم فرا رسید . نیمه شب و برای آخرین بار آسوده خوابید . این بار فکر می کرد که باید با مرگ هم سفر شود . این بار باید پیش دوستانش می رفت .
همه دوست داریم شبیه بابی باشیم . کسی که همه افتخارات را کسب کرد و هیچوقت تسلیم چیزی به غیر از فوتبال نشد . او بود که برای اولین بار عبارت << تئاتر رویا ها >> را بر اولدترافورد گذاشت . وقتی این اخبار را خواندی اشک بر چشمانتجاری شد اما هزاران متن ، چندین فیلم و جندین کتاب چند صد صفحه ای هم نمی تواند بابی چارلتون را توصیف کند . مهم نیست تیم ملی انگلیس یا منچستر یونایتد را دوست داشته باشید یا خیر ، او برای همه ی ما یک جنتلمن اسطوره ای بود و اکنون ما عاشقان بابی چارلتون منتظر حادثه مونیخ خود هستیم تا بتوانیم هنر آخرین بازمانده ای که پر کشید را به نمایش بگذاریم : هنر تسلیم نشدن ! و اگر روزی بپرسند چرا ؟ می گوییم زیرا بابی هیچگاه تسلیم نشد و اگر بگویند که او که بود ؟ می گوییم او کسی بود که با ادامه دادن همه چیز را کسب کرد .