(برای داریوش مهرجویی و همسرش)
خلاصه ای از نوشته کانال استاد دانشگاه دکتر محمدرضا اسلامئ [به دلایل مطالب سیاسیه کوچکی که درباره ی پوتینوبن سلمان داخل متن اصلیش بود را به دلیل حذف نشدن پست توسطناظرسایت ، مطالب اون جملاتش را حذف کردم ] + مطالب ویرایش شده داخل آکولاد ها از خودم هستش
[نکته صرفا منظور از کشور ، جامعه انسان مدرن هستش در کل کشور های جهان چه توسعه یافته چه توسعه نیافته خطر و این جورقتلهادر همه کشور ها زیاد یا کم مخصوصا برای پیرمردها و پیرزن ها همیشه بوده و هستش و مسلمن رذیلتیی نظیر قتل خیلی کمتر از رذیلت های دیگری است که شیوع بالایی در کشور های توسعه نیافته و جوامع رو به سوی بربریت اتفاف میافته هست وپس زیاد جای نگرانی حداقل از این بابت در کشور ما و بقیه کشورها نیستش پس پیرمرد ها و پیرزن ها صرفا بابت این قضیه حوس مهاجرت به کلشون نزنه که آسمون تقریبن برای این قضیه داخل همه ی کشورها یک رنگه ]
«کشوری برای پیرمردها نیست» عنوان فیلمی هالیوودی است از برادران کوئن که به شکل عجیبی بیان/ترجمان اینگونه رفتنِ تراژیک داریوش مهرجویی و خانم وحیده محمدی فر است. در این فیلم (که برنده اسکار سال ۲۰۰۷ هم شده) برادران کوئن به قصه یک کلانتر در ایالت تگزاس آمریکا می پردازند که به نحوی درگیر ماجرای یک قتل می شود.
قاتل اما در این فیلم، با جزئیاتی شگفت آور تصویر شده است. سطح خاصی از قساوت قلب، سطح ویژه ای از هوش، و سطح ممتازی از دقت در کارِ کثیف قتل (دقت در تمیز کار کردن) در این فرد تصویر شده است.
قصه فیلم را نمی خواهم شرح کنم، اما دو مساله در این فیلم شاهکار است، اولی خود عنوان فیلم است (اینکه کشوری/جایی برای پیرمردها نیست!) و دومی بیان یک مفهوم: اینکه قاتل (همانند همین قاتل مهرجویی) در خیابان رهاست! [البته درستش اینه که کشور یا جامعه انسان مدرن برای ضعفا نیستش چون طبق آمار حدود 60% تا 70% سرانه ثروت های اکثر کشور ها دست طبقه سنی پیرمردهاوپیرزن هاست و طبیعتا اگر کمی ثروتمند باشن اکثرشون در خانه و پارکینگ و ... دوربین مدار بسته دارن و در مغازه ها فروشگاه ها و خیابان ها و ... هم پر دوربین مداربسته است و ماشین شخصی یا تاکسی هر جا بخواهند از این ساختمون به اون ساختمون میروند و خطردرکمینش باشد اسپری فلفل و ... دارند ، پس به نظرم زیاد پیرمرد و پیرزن های نمیخوان نگران بشن صرفا فیلم میخواهد بدی یک عمل غیراخلاقی رانشان دهد پس دوباره بگم صرفا برای این داستان پیرزن ها و پیرمزدها حوس مهاجرت به سرشون نزنه که برای این یک قضیه آسمان همه جا تقریبا یک رنگه ]
کلانتر تگزاسی به محض دیدن اولین نشانه هاقتل، یک چیز را متوجه می شود: اینکه سطح خاصی ازقساوت قلب در کارهای این قاتل وجود دارد و این همان مفهومِ «کشوری برای پیرمردها نیست» است. اینکه یک کلانترِ با سابقه و آشنا بقتل می فهمد که «قساوت قلب» و «مهارت درقتل» در انسانِ جدید در ترازی دیگر توسعه پیدا کرده (در اصطلاح Evolution رخ داده) و آن «پیرمرد»ی که این امر را می فهمد، می فهمد که دیگر کشوری/جایی برایش نیست.
کشوری نیست چون انسان مدرن، دارای حرصِ مدرن و مضاعف به پول، زن و Drug است. این حرص مدرن، باعث سطح جدیدی از جنایت می شود. و برادران کوئن این امر را در چشمها و نگاههای کلانتر تگزاسی به تصویر می کشند.
و اما داریوش مهرجویی. اینکه چه کسی و چه ددمنشاانه توانِ اینگونه کشتن چنین انسان نازنینی مثل مهرجویی را دارد به کنار، اما بحث دومِ این فیلم برادران کوئن به ماجرای آقای مهرجویی و همسر همخوانی دارد: اینکه قاتلیاقاتلها، در خیابان رها هستند و وظیفۀ آدم خوبهای این عالم یک چیز است: «دقت».
چرا دوربینِ سر کوچه مهرجویی خراب است؟ چرا دوربین در داخل منزل کسی که یک عمر آشنا با دوربین بوده، وجود ندارد؟
چرا هیچ تصویر و ردی ازقاتلِ پیرمرد و همسرش نداریم؟
بخاطر بی دقتی.
چون باور نکرده ایم که «قاتلهادرخیابان رها هستند» و در ظاهر، مثل مردمان عادی به چشم می آیند. وقتی کقاتل مدرن، در تراز جدیدی ازقساوت قلب است، وظیفه انسان مدرن «دقت بیشتر» در زیستِ ایمن است.
لعنت به شرارت نهفته در این دنیا. آدم خوبهای این عالم باید بفهمند که عنصر اصلی زندگی جدید یک چیز است: «دقت».
تو اگر مهرجویی هستی که دلگرفته از شلوغی و ازدحامِ جنگل تهران به گوشه ای خلوت نشسته ای در کنار دلدار، نباید که اینگونه بی احتیاط باشی
.
سکانس آخر فیلم برادران کوئن عجیب درخشان است. مردقاتل، حتی آن دخترک زیبا و جوان هم راسلاخی می کند. وقتی که از خانه خارج می شود «دغدغه» اش فقط این است که کف کفش اش کثیف/خونی نشده باشد! (به همین راحتی!)
سر چهار راه به شکل اتفاقی با ماشینی تصادف می کند و «استخوان دستش می شکند». ولی قبل از اینکه پلیس به صحنه تصادف برسد، با همان استخوانِ دستِ شکسته از صحنه تصادف می گریزد. برادران کوئن هشدار می دهند که آهای بیننده! اماقاتل در خیابان رهاست. ولی برادران کوئن گویی که دلشان نیامده که قبل از اتمام فیلم، دستش را نشکنند. انگار این حداقل کاری است که می توانند بکنند تا لااقل قدری دلشان خنک بشود.
دستت بشکند که عزیز دل ما را اینگونه از ما گرفتی.
دستت بشکند که چه جواهری را از ایرانیان گرفتی. خالق لیلا را.
دستت بشکند...
برگرفته از کانال تلگرامیه دکتر