مطلب ارسالی کاربران
مردی در خیال و خیالی در مرد
روزی صاحب دلی در خانه به تنهایی نشسته بود. خود را بی حوصله یافت پس به ارضای حوصلهش دست زد و به خود دست زد. خارش او بی اندازه بود. با خود فکر میکرد حصوله اش اینگونه سر نمیرود و میتواند با شادی به زندگی خود ادامه دهد. پس با سرعت بیشتر ادامه داد. که فکری باعث پشیمانی او شد. با خود گفت بهتر است که اینکار را کنار بگذارد و به زندگی سالم خود ادامه دهد مرد در خیال به خود گوشزد کرد که میتواند شاغل شود و ثروتی به دست بیاورد. آنگاه خیال زنی به فکرش آمد. زنی زیبا و خوش لباس، زنی خوش مشرب و مهربان؛ طوری که هرگز حوصلهش سر نخواهد رفت. پس بلند شد و خانه را رها کرد و به دنبال زن گشت، روز ها به ماه ها تبدیل شد و سالی از آن روز گذشت و بالاخره زن مورد نظر خود را پیدا کرد و با او ازدواج کرد. او دیگر حوصله اش سر نمی رفت چون به زیبایی همسر خود نگاه میکرد و با خود گفت دیگر هرگز به خیال روی نمیآورد.
آنگاه از خیال بیدار شد. صاحب دل خود را در خانه خود دید و متوجه شلوار خیس و دیوار کثیف خانه اش شد. پس خارشش تمام شد.
حکیم چوسان که با لبخند داستان را ادامه داد گفت روزی با حکیم سخن آشنا شدم بلای جان من مرا به حکیم تبدیل کرد.
پایان