مطلب ارسالی کاربران
آنچه در گذشته کردم / داریوش رفیعی
آنچه در گذشته کردم چون به یادم آید
ناله ها ز حسرت تا گردون از نهادم آید
هر چه با صفاتر بودم جز جفا ندیدم
کی شود که روزی یا شامی بر مرادم آید
در بهار عشق و مستی من
شد فسانه رنج هستی من
دگر خزان گشته بهارم
کجا برم این دل زارم
چه میشود آخر کارم همدمی ندارم
هر جا دامی در سر راهم زین همه صیادم
من چون مرغی در پی دانه در دام افتادم
من عاشقم با یاد او خرسندم
با موی او پیوسته باشد پیوندم
شمعم میان اشک و آتش میخندم
لب از شکایتها فرو میبندم
.
.
.
آن سرو که گویند به بالای تو ماند …
آن سرو که گویند به بالای تو ماند
هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند
نتواند…
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست …
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند
نستاند … نستاند …
زنهار که چون میگذری بر سر مجروح …
زنهار که چون میگذری بر سر مجروح
از وی خبری پرس که چون میگذراند
از وی خبری پرس که چون میگذراند
گذراند …
امروز چه دانی تو که در آتش و آبم
امروز چه دانی تو که در آتش و آبم …
چون خاک شوم باد به گوشت برساند
چون خاک شوم باد به گوشت برساند …
بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز
بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز …
همخانه من باشی و همسایه نداند
همخانه من باشی و همسایه نداند …
آنان که ندانند پریشانی مشتاق
آنان که ندانند پریشانی مشتاق …
گویند که نالیدن بلبل به چه ماند
به چه ماند … به چه ماند