جز دلم کس نکند دلبری با دلبر من
دلبر عشق باز کند بر سر نی با سر من
یا رب این دشت بلا تا که ترد خانه ما
کس ندانست که عروسی بود این یا که عزا
هر چه دارم به تماشاگه زلفت ریزم
جای زر در قدمت من سر و جان میریزم
کرده پر خون جگر دست عزل جام مرا
زده نقاش عزل عزم مرا رنگ بلا
بعد من خواهر من قافله سالار منی
در پس پرده قی شاهد اسرار منی
شاهد غارت و غارتگر گلزار منی
زیر شمشیر و سنان طالب دیدار منی
سوز و آه و غم ما ساده و یک بازی نیست
هر که دارد غم جان لایق عشق بازی نیست
تا ملامت نکشی عشق نزند حلقه به در
نشود سنگ تو لقا نخوری خون جگر
کی کنم شکوه از این چرخ پر از نقش و نگار
کی کشم منت از این طارم فیروزه سوار
صحبت از بریدن سر ز قفاست با شمشیر
صحبت از خوردن آب است ز گلو از لب تیر
خجلیم گر بکشیم به مسلخ عشقت دیر
من و 72 پروانه در آتش تصویر
سقف آسمان ز بیداد عطش می سوزد
ز حیا مگر فلک به تن قبا می دوزد
نه تماشاگه عقد است و نه در فهم و جنون
قمرم تشنه به دریا زد و شد تشنه برون
سر و جان ها همه مشتاق وصالند و غم اند
یک به یک رقص کنان کشته تیغ ستمند
نچشی تا که غمش را نشوی قابل یار
گلی در باغ جهان گو که به رویت بی خار
چه کنم با ستم و گردش این چرخ حسود
که چنین قرعه خونین به نامم زده بود
به خدا مستی ما جنس می و باده نبود
ورنه این صبر و تحمل به خدا ساده نبود
آن همه دعوت و پیمان تو ای کوفه چه شد؟
خرج یک خنده و یک عشوه پنهانه که شد
آنچه من مینگرم لایق دیدار تو نیست
عکس معشوقه ی ما بر در و دیوار تو نیست