.
میونِ تموم ، کهنگی های من
نشونی از درد های ناکجاست
از شب های تنهای بی فرجام
تا فرجامِ تنهای دیشب ها
آتیشم طوفان بوز بیشتر میسوزم خاموش نمیشم
برای ساختن رویاها باید کابوس ببینم
دل سرگشته رو بهش صابون نمیدن
منم سردرد قرص های بی درمون
تووی خشاب جمجه های بی دربون
هی ماشینای پر پدال بی فرمون
بگین کدوم راه هموار سزاوار دیدن بود
آسفالت ها من مسیر سنگ لاخم سلامته
پشت چراغ های راهنمارو ترجیح ندادم به احتمال
هرباختم ناهمواری دلیل برتاختن
برگ های کهنم چروکیدن ببین
من سالها میزبان قطره های چشمای خیس بودم
پناه رنج دیده های شهرم
خاک رومو پاک کن
چشام میسوزن منم فراموش شدنی ترین به یاد مونده
زنده ی مدفون تووی صندوقی که خاک خورده
مفتخر به نداشتن قیمت
ورف بزن چکیده ای نیست روی جلدم
تو گُم تو ساعتایی ، مجنون لا کاغذایی
لیلی فرهادامی ، یه جا پیدا میشی توو صفحه ها
پانسمان زخمت ، از خاطراتِ جنگِ
همشو از بَرَم ، میگم تا که از یاد نرم
از خدا نپرس ، از خدا نپرس
من تو حس و حال مال فال نیستم
توصیف گر صورت محبوب شهرت خال میشم
ولی خودم یار نیستم ، وا میدم
واسه حرکت لبایی که داستانمو ، جار میزد
کیاراگ ویارای شیارای دل منو داره واسه نمک
خدا زارا کمن
من لباس زخم و زیلی پاره و پوره ی پارسالم
که میکنم گرمت ولی صورت خوشی ندارم
گاهی ساده گاه غرق پیچیدگی قامتم
من تو کُنج اوج ناراحتیام راحتم
ستاره ی خُفته ی آسمون شهر
منم صاعقه ی نتیجه ی ابر های غمگین
من نه خواهشم نه گزارشم
لحظه ی دیده شدن قطره های تووی بارشم
از خورشید آسمون آبی ریا کار تر ندیدم
که میگفت چیزی نمیخوام در اِزای تابشم
ولی خونه دادن بهش ، ساکنش کردن
من ولگردم بدون سازشم
تو گُم تو ساعتایی ، مجنون لا کاغذایی
لیلی فرهادامی ، یه جا پیدا میشی توو صفحه ها
پانسمان زخمت ، از خاطراتِ جنگِ
همشو از بَرَم ، میگم تا که از یاد نرم
از خدا نپرس ، از خدا نپرس