به نام خدا
پ.ن: حقیقتا چند وقتی بود که ذهنم مشغول جریان روشنفکری شده بود.این از کجا شکل گرفت؟ از همین سخنانی که مدام در فضای مجازی دیده میشه ، که گاهی به دروغ و گاهی هم به راست به افراد روشنفکر و متفکر نسبت داده میشه.به ذهنم خطور کرد برم، و تا جایی که سواد و توانم میرسه این رو ریشه یابی کنم تا ببینم که حدودا از چه جایی ای جریان آغاز شده و تاثیر گذاشته بر ذهن متفکران! به بیان دیگه هدفم از راستی آزمایی سخنان، رفت به سمت تاریخی قضیه...
*چند صحبت هم وجود داره که ترجیح میدم در پایان این مینی تحقیق صورت بگیره.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به صورت کلی روشنفکری و آغاز اون رو میشه از سال 1800 میلادی دونست.جایی که میشه گفت تقابل سنت گذشتگان و مدرنیته که در حال آغاز بود شروع می شد.
در این دوران اگر بخوایم اولین اندیشمند رو به عنوان پایه و اساس تفکرات نو بدونیم شخصی هست به نام اگوست کنت! در اینجا یک تایم لاین تاریخی آغاز میشه که در درونش خود توضیحاتی داره.
اگوست کنت:
کنت کسی بود که مفهومی به نام "دین انسانیت" رو پایه گذاری کرد. یکی از مفاهیمی که پایه گذار تفکرات بعدی کنت هست"مفهوم اثبات گرا" هست.اون بر این باور بود همه چیز رو قابل اثبات بدونه. به نحوی هر چیزی رو مثل علوم تجربی رو باید بشه که ثابت کرد و باور مهمی که به این اثبات گرایی خودش داد این بود که گفت "علوم انسانی" هم دقیقا برابر با "علوم تجربی " باید تلقی بشه . ( باوری که بعد ها در علم مدیریت اون کاملا رد شد به خصوص از لحاظ رفتاری و این دید رو یک دید خشک و فاقد انعطاف لازم با توجه به ذات و رفتار انسان میدونستن که بعد ها پست مدرنیسم و مدرنیسم به وجود اومد)
اون دین انسانیت رو تقریبا در سال 1846 معرفی کرد. اگوسنت کنت دید جدیدی نسبت به دین و مذهب داشت. اون عقیده داشت که دین باید به روز بشه.دین هایی که در گذشته وجود داشته، مال زمان خودش هست و دیگه منسوخ شده و حالا در زمان فعلی باید اون رو تغییر داد . اون دین رو رد نمیکرد و میگفت باید برای ارضای نیاز روحانی و روحی مردم وجود داشته باشه حتی بدون خدای سنتی! ولی باید دید جدیدی بهش داد تا مشکلات جامعه و مملکت حل بشه.
برای یک دید کلی نسبت به دورانی که کنت در اون زندگی میکرد باید بدونیم در چه زمانی زندگی میکرد.
البته این نکته حتما باید گفته بشه که فرانسه و تغییرات اجتماعی و سیاسی اون در این زمان پایان نیافت و مدام تغییراتی در دین و قوانین و اصول اجتماعی صورت میگرفت.
کنت در دوران ناپلئون سوم فوت کرده.در دورانی که سانسور قابل توجه نسبت به مردم وجود داشت و مردم و کارگران به زندان میرفتند و حتی قانون سالم حق رای هم در جامعه وجود نداشت.( آموزش درس فلسفه هم کنار گذاشته شد)
ولی کنت "دین انسانیت" خودش رو در دوران حکومت قبلی یعنی "سلطنت جولای" معرفی کرد.این حکومت از سال 1830 تا 1848 بر فرانسه حکمرانی میکرد .
از نکاتی که میشه در این دوران بهش اشاره کرد بازگشت قدرتی به نام "بوربون" بود.این ها اساسا یک خاندان قوی فرانسوی_اسپانیایی بودن که در بر فرانسه حکومت میکردن و در این حکومت اون ها دوباره وارد قدرت سیاسی کشور و امور سیاسی کشور شدند.(موسس بوربون کلرمونت هست که تیمی هم به همین نام در لیگ 1 فرانسه حضور داره :) ) اون ها یک خاندان مذهبی و کاتالیک بودند که وقتی به قدرت برگشتن، دوباره کلیسای کاتولیک روم رو که به طور خلاصه سعی در تبلیغ و گسترش انجیل و حاکمیت دینی بود به قطار سیاست برگشت دادند.
از افرادی که میشه نام برد در اون دوران جولای، گیزو هست.این فرد یکی از افراد نفوذداری بود که در راس حکومت حضور خوبی داشته.(گیزو یک فرد مذهبی بود، مادرش اون رو از بچگی به کلیسا میبرد و حتی مادرش حجاب کاملی داشت!) گیزو اول تدرس میکرد و بعد از چند جا به جایی تا نخست وزیری بالا رفت.در دوران اون کارگران بسیار بهشون سخت گذشت و حتی اجازه تشکیل اتحادیه هم نداشتن و گاها زندانی میشدن.حتی اعتراف به فساد در رای گیری هم میکرد ولی اعلام ناتوانی میکرد.با وجود اینکه یک سخنرانی قوی بود و نگاه مثبتی به علوم انسانی داشت ولی از اقتصاد چیز زیادی نمیدونست.
(این نکته حائز اهمیت هست با وجود تصویب آزادی دینی در سلطنت جولای آزادی دینی تصویب شد ولی در کل ایراد ها و بالا پایین هایی داشت تا در 1905! که قانونی به نام "لائیسیته" تصویب شد که دستور به جدایی رسمی کلیسا و دولت میداد)
از اگوست کنت باید به فرد مهم تری رسید. کسی که تفکرات کنت رو به مدارج دیگه ای رسوند.البته از فرانسه و بوربون و ناپلئون باید بریم به قلب بریتانیا و پدران خانم الیزابت فقید :)
جورج هالیوک:
که به شدت تحت تاثیر "دین انسانیت" اگوست کنت بود .مفهوم مهمی به نام "سکولار" رو ابداع کرد.
هالیوک از سال 1817 تا 1906 زندگی میکرد. هالیوک اساسا یک "ندانم گرا" بود.(آگنوستیک) که اساسا برا این باور هستند که ما درک کافی برای فهمیدن مفاهیم خارج از بعد دنیوی رو نداریم . و بیشتر زوم بر باور خدا میکردند. ممکنه یک ندانم گرا به خدا باور داشته باشه ولی میگه من قدرت درک حضور و اثبات اون رو ندارم و تفاوت جزئیش با آتئیست روی همین موضو هست.(البته هالیوک بعدا آتئیست شد_قابل درکه)
هالی اوک خالق مفهوم "جینگوئیسم" هم شد که مساوی است با ملی گرایی افراطی . یعنی یک کشور و سیاست مدار ها برای جلو بردن اهداف و پیشرفت کشور میتونن دست به هر کاری بزنن و خط قرمز خاصی نداره.چیزی که در دوران فعلی هم از کشورها کم و بیش دیده میشه( ملی گرایی افراطی میتونه معنای نزدیکی هم به تفکرات ماکیاولی داشته باشه.یعنی هدف وسیله رو توجیح میکنه. از قضا ماکیاول هم دوران در دوران سخت مذهبی قرار داشت.البته اون مستقیم سکولار رو قبول نداشت و دین رو هم یک ابزار قدرت و فرمانروایی در نظر میگرفت)
با توجه به همه این تفکرات هالیوک ، دور از انتظار نیست که بگیم اون به نوعی عاشق تفکرات داروین هم بود که میگفت هسته موجودات یکی هست و مثلا انسان میمون بوده.
دلیلی که باعث شد هالیوک جرقه و شعله سکولار رو بزنه "اوونیسم"بود. حقیقتا اوونیسم رو نتونستم چیز قوی ازش پیدا بکنم.حتی روزنامه های قدیمی بریتانیا رو هم نگاه کردم ولی سوادم واقعا در حدی نبود که بتونم چیز خاصی از این قضیه پیدا کنم چون که یک حادثه تماما داخلی بود و در منابع فارسی هم چیز درست و حسابی ازش دیده نمیشه.فکر کنم خود انگلیسی ها هم ندونن چی بوده :))
در حد اینکه بدونید در کل چی بوده.هالیوک سخنرانی های ضد مسیحی انجام میداد خودش بعلاوه یک رفیقش. حتی در کودکان صحبت های خودش رو تبلیغ میکرد و در مجله ها هم این رو انتشار میداد. هالیوک رو به جرم توهین به مسیحیت دادگاه میبرن. و ازشون میخوان که باید قسم مذهبی بخورن.هالیوک و رفیقش زیر بار این حرف نمیرن و به زندان میرن.( بعلاوه اینکه اساتید اون زمان هم محبور به قسم مذهبی بودن برای ادامه کارشون)
این شد که هالیوک سکولار رو در سال 1846 معرفی کرد.به صورت ساده یعنی جدایی کامل دین از سیاست.البته اون بعد از زندانی شدن(شاید به دلیل عدم محاکمه دوباره) گفت که منظور اون مبارزه و ضد دین و مسیحیت نیست و سکولار رو لازمه حفظ مسیحیت میدونست.
مثل کنت باید بدونیم ایشون در چه زمان و حکومتی سکولار رو به منصه ظهور رسوند. در زمان ادوارد هشتم و جرج ششم .( ادوارد هشتم به مدت خیلی کوتاهی پادشاه بود و بعد استعفا داد _بعضی تاریخ دان ها میگفتن به خاطر دلایل سیاسی نبوده بلکه به خاطر عرف دینی حاکم بر اون زمان بوده و مجبور شده استعفا بده تا با دختری که عاشقش بوده ازدواج بکنه و طلاق یه جورای قبح بوده)
در زمان جورج ششم که در کتب تاریخی میشه مطالعه کرد وضعیت اقتصادی اونجا هم کم و بیش مثل فرانسه ای بود که کنت زندگی میکرد.یعنی رکورد شدید اقتصادی، بی کاری که فاقد مزایا هم بود و گرانی_حضور سیاست های ارتودوکسی کار _ هم از نکات قابل بیان هست.
در زمان جورج ششم، فرد نام آشنایی مثل چرچیل به راس کار اومد و به شدت کنار پادشاه حضور داشت.
این ها یه وجهه کلی از اقتصاد و وضع مردمی و سیاسی رو از غرب بود.
حالا میرسیم به تاریخ معاصر ایران که به نوعی نقطه وصل و پلی بود که اون تفکرات وارد ایران بشه.
روشنگری در ایران رو میشه به سه دوران مشروطه، پهلوی اول،پهلوی دوم تقسیم کرد.
که تقریبا استارت های اولیه اون از زمان فتحعلی شاه قاجار خورده شد.
از اولین افراد مهم که از قضا روابط نزدیک و نامه نگاری هایی هم با هم داشتند و در کل دوست محسوب میشدند، میرزاملکم خان و میرزافتحعلی آخوندزاده هستند.
نمیدونم اول از کدام برای اغاز شروع کنم ولی ترجیح دادم چون آخوندزاده تاثیر بیشتری داشته از اون شروع کنم گرچه هر دو نکات جالبی دارند.
میرزا فتحعلی آخوندزاده:
میرزافتحعلی آخوندزاده مسافرت های غربی زیادی رفته. اساس تفکرات اون نشات گرفته از " تقابل سنت و مدرنیته"هست که از غرب به نحوی به ارث برده بود.
او خواهان ناسیونالیسم یا همون ملی گرایی بود و بر این اساس سکولار(هالیوک) رو یک راه حل مفید برای مشکلات ایران میدونست.
اون به جدایی کامل دین از سیاست اعتقاد داشت_یعنی میگفت دین در امور دنیایی اصلا نباید دخالتی داشته باشه. او میگفت ایران از ناآگاهی به اینجا رسیده و تقصیر رو به گردن روحانیون و سیاست های دینی مینداخت و میگفت این مسائل باعث عدم آزاد اندیشی مردم شده.
آخوندزاده نزدیکی فوق زیادی با روسیه داشت! (حتی در آغاز کتاب ستارگان فریب خورده که نگاه کردم نوشته بودن آخوندوف و حتی این اسم رو به روی خودش گذاشته بود)
یعنی در اون زمانی که از نفوذ بریتانیا و شوروی میدونید، آخوندزاده ارتباطش رو با روسیه قطع نکرد و گاها نفع هم میبرد.
آخوندزاده در کتاب "مکتوبات کمال الدوله" به این عقیده پایبند بود که باید تفکر ملی رو تغییر داد و استبدادی که حاکم بر ایران هست رو اصلاح کرد و میگفت این با با دوری سیاست و دین حاصل میشه.علاوه بر اون تثبیت قانون و قانون مداری رو دوری روحانیون از مناسب دولتی میدونست و حاصل اون رو منفعت عمومی برای مردم برمیشمرد.
یکی از تفکرات جالبی هم که اخوندزاده داشت(گرچه اولین و اخرین نفر از این حیث نبود) میگفت نیاز هست برای استقلال و پیشرفت خط ایرانی ابداع بشه و حتی دست نوشته هایی هم موجود هست از همون حروفی که تشکیل داده بود که فاقد نقطه بودن که اول منفصل و عد متصل شدند .توصیه های ملکم خان هم در این قضیه نقش داشت.
(خط ایرانی بعد از حمله تازیان ، تغییر کرده بود و حروف عربی شده بود.در صورتی که قبل اون زبان های پهلوی و نو و باستان استفاده میشد_ریشه این تصمیم هم بر میگرده به تصمیم حجاج ابن یوسف لعنت الله که اکثر کتاب ها رو آتیش زد و دستور داد کسی حق نداره به زبان مادری کشورش حرف بزنه یا بنویسه و بقیه هم ترسیدن و قبول کردن.حجاج اساسا فردی فوق وحشی و بی رحم بود که در خود جهان عرب هم کشتار زیادی داشت و شیعیان زیادی رو میکشت و حتی کمیل از یاران امام علی رو هم ایشون به شهادت رسوند)
فرد بعدی :
میرزا ملکم خان:
ملکم خان زندگی مرموز تر و جالب تری نسبت به اخوندزاده داشته.اون اولین فردی بود که "فراموش خانه" یا همون خانه فراماسونی رو در ایران تشکیل داد گرچه با مخالفت های ناصرالدین شاه هم هم مواجه بود و زندانی میشد.
(در مورد ریشه فراموش خانه_فردی به نام عسگرخان افشار رو میشه اسم برد که این تفکرات رو وارد ایران کرد.ایشون سال های خیلی زیادی در فرانسه زندگی میکرد چون سفیر ایران از زمان ناصرالدین شاه بود .از سال 1809 تا 1849 !! یادآوری کنم که دین انسانیت کنت در سال 1846 پایه گذاری شده بود. که نزدیکی اون به بریتانیا باعث میشد که جاسوسی اون ها رو در ایران هم بکنه و در کتب تاریخی این مورد ذکر شده)
ملکم خان که تفکراتش تفاوت زیادی با آخوندزاده نمیکرد مثلا در مورد سکولار و خط و... در فرانسه تحصیل داشته.
اون در زمان محمد شاه موافق و همکاری زیادی در یه قرارداد عجیب و غریب به نام "رویتر" داشت. میتونید در کتب و منابع خودتونید بخونید که این قرار داد چقدر هولناک بود از نظر سیاسی و اقتصادی و چقدر منفعت های عجیب و زیادی داشت برای بریتانیایی ها از طریق رویتر .(رویتر یک فرد مسیحی انگلیسی بود که تبار رگ و ریشه یهودی داشت)
ملکم خان حتی در مذاکره ها رشوه مستقیم گرفته بود از بریتانیایی ها همراه با حسین خان سپهسالار ( کسی که اون رو از زندان به خاطر فراموش خانه آزاد کرد!)
(البته رویتر بعدا کنسل شد)
از همین اتفاقات میشه فهمید مملکت چه اوضاعی داشته.
و باز هم به این اشاره میکنم که اوضاع اقتصادی چقدر بد بوده برای مردم و خیابون ها از فقر داد میزد که بعد ها به فاجعه هولناک در زمان احمد شاه هم ختم شد بعد از جنگ جهانی اول و اون قحطی مرگ آور بر مردم ایران.
میخواستم ادامه و نتیجه گیری کنم از این مطالب و اوضاع ولی ترجیح میدم این تحقیق رو به پایان برسونم...
امیدوارم بتونم یک دید کلی و با زبان ساده بهتون در مورد مقوله روشنگری بهتون داده باشم. که بتونیم بعدا با دید بهتری تحقیق و مطالعه کنیم در این موضوع و موارد مرتبط.
در این زمان نکته بسیار مهمی که برای مطالعه کنندگان تاریخ مهم هست این هست که جبهه مخالف این روشنگرها (در کل جبهه ها و افراد دیگر) در چه مسیر حرکت میکردند و چجور عمل میکردند . این قطعا کمک میکنه افراد و مسیرها رو بهتر بشناسیم و قضاوت بکنیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند نکته که باید عرض بکنم:
1.بنده سعی کردم بتونم بدون سمت و خارج از علایق و عقیده های شخصی این تحقیق رو انجام بدم.گرچه حتما و حتما باز هم خارج از این موضوع نخواهد بود و در این مورد بنده تسلیمم!
2. کم سواد گاهی از بی سواد بدتر هست چون کم سواد ادعای با سوادی و غرور میکند(ایشالا که ما و جریان روشنگری اینجور نباشه! )
3.در مورد تحقیق و پژوهش بنده ادعایی ندارم.اگر کم و کسری در متن و محتوی وجود داشت به بزرگی خودتون ببخشید.
4.میخواستم اول در صفحه شخصی خودم این مطلب رو ارسال بکنم چون ترس این داشتم که به دلایل مختلف حذف بشه! به بزرگی خودتون رعایت بکنید در کامنت ها :)
پایان_فردریک
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به امید ایران و جهانی آباد و آزاد