لالایی لا لالایی لا لالایی
بگیر این طفلک شش ماهه ام را
ببین از تشنگی افتاده از پا
علی
جان می کنَد دریاب او را
ببر میدان نما سیراب او را
که تاب ِ گریه ای دیگر ندارد
گمانم جان ، علی اصغر ندارد
لالایی لا لالایی لا لایی
عمویش رفته میدان آب آرد
امیدی بهر این بی تاب آرد
ولی کشته شد ، آخر گشت نومید
حرم لب تشنه مشک ِ پاره می دید
اگر چه قطره آبی در حرم نیست
ولیکن تشنه تر از اصغرم نیست
لالایی لا لالایی لا لالایی
تحمل احتزارش را ندارم
از این سان دیدنش جان می سپارم
نه ممکن تا کند شیرین زبانی
گهی بی هوش و ، هوش آید زمانی
علی
شمع و حرم پروانه ی او
فدای نرگس ِ مستانه ی او
لالایی لا لالایی لا لالایی
تکلّم می کند با بی زبانی
نگاهش دارد اسرار ِ معانی
تلظی می کند در گاهواره
ببین دیگر ندارم راه ِ چاره
ز فرط ِ تشنگی خشکیده شیرم
نشد از شرم من آخر بمیرم
لالایی لا لالایی لا لالایی
دمادم از عطش غش می نماید
به صد تعجیل راه ِ چاره یابد
جگر می سوزد این لب سابی ِ او
شدم بی تاب از بی تابی ِ او
ببر میدان تو این لب تشنه را زود
که شاید زخم ِ دشمن آیدش سود
لالایی لا لالایی لا لالایی
گر از خصم است ممکن خواهش ِ آب
نما خواهش تو این لب تشنه ات را
کرم فرما و بهرش خواهش کن
علی
را سرخوش از آرامشی کن
به زیر آستین قُنداقه اش گیر
که بر او نور خورشید است چون تیر
لالایی لا لالایی لا لالایی
ندارد تابش ِ خورشید را تاب
عطش نگذاشت او را لحظه ای خواب
دگر هم صورت او را بپوشان
که شاید زنده مانَد طفل ِ عطشان
ولی من از حیاتش دل بریدم
ز سیرابی ِ اصغر نا امیدم
لالایی لا لالایی لا لالایی
به میدان دیده را در بسته ام من
که دست از جان ِ اصغر شسته ام من
لالایی کودک ِ ناخورده شیرم
شدی سیراب ِ خون طفل ِ صغیرم
دعا کن بعد ِ تو مادر بمیرد
نباشد قبر ِ تو در بَر بگیرد
لالایی لا لالایی لا لالایی