شبی در کنار حکیم چوسان نشسته بودم و او از داستان های کهن سرزمین چوسان حرف میزد. آن وقت ها سوالی بزرگ ذهنم را مشغول کرده بود. پس در فرصتی از او پرسیدم: در مورد پرنده ۳ پا بگو؛ آیا واقعا ۳ پا داشت؟
حکیم به فکر فرو رفت؛ پس ساعتی به همین روال گذشت. ناگهان نفسی عمیق کشید و با لبخندی شروع به صحبت کرد.
پرنده ابتدا در زمان چوسان قدیم دیده شد؛ اول شب ها ظاهر میشد و به عادت به ممالک همسایه -خصوصا هان- حمله میکرد. گزارشات به این حساب بود که او ۳ پا دارد پس از چوسانی ها شخصی را برای تحقیق فرستادیم. در چند دقیقه ان شخص برگشت. پس فهمیدیم که آن پرنده ۲ پا بیشتر ندارد. ماجرا بر این قرار بود که پرنده شی بزرگ آویزانی همراه خود داشت. پرنده هر شب به مکان هایی سفر میکرد که سگان هانی آنجا حضور داشت پس پرنده با اراده خداوند به پرواز میآمد. اگر سگی جایی بود اگر خبری از سگی جایی بود اگر شایعه ای از سگی جایی بود و حتی اگر صدای پارسی از دور دست شنیده میشد پرنده به پرواز در میآمد و سایه پرنده روی نور ماه میافتاد؛ البته که آن شی هم همراه او میرفت و البته که آن شی زودتر از او حرکت میکرد.
بعد از سقوط چوسان قدیم و روی کار آمدن سگان برای خرید آبروی رفته به او پرنده ۳ پا گفتند تا شاید حقیقت خاک شود. اما حقیقت -آن شی- با تاریخ به پرواز در آمد و اینطور است که در هایکویی گفته میشود؛ شب هنگام زیر نور ماه سگان از چه فریاد میزدند؟
بعد از پایان داستان حکیم لبخندی زد و صدای آب روانی شنیده شد و بوی مطلوعی احساس شد، پس او به خواب رفت.
باشد که عبرت سایرین کردد.