. .من یبار خواب دیدم توی یه مکان معبد مانند بودم توی آسمون بعد معلق بود تیکه های معبده زیر پامون بود هی اینور اونور میشد و من و پدر و مادرم باید جون سالم به در میبردیم یهو یه مجسمه باستانی با چشمایی که توش یچیزی مثل مواد مذاب بود و جمجمه طور بود صورتش گفت سزای شما مرگه یهو از یه در ورودی معبد پرتمون کرد داخل سیاهی. دیگه هیچی معلوم نبود تا اینکه از خواب پریدم.