پادشاهی طهمورث:
چنین گفت کامروز تخت و کلاه / مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه
ز هر جای کوته کنم دست دیو / که من بود خواهم جهان را خدیو
پس از پایان پادشاهی هوشنگ، پسر او طهمورث به تخت مینشیند،.طهمورث از پادشاهان نیک خو زبردست در مبارزه بود و به همین دلیل تصمیم بر جنگ با دیوان و تسلط بر ان ها گرفت و به دیوان دستور داد که به مردم نوشتن و شکار بیاموزند.
در دوران طهمورث مردم رام کردن مرغ و خروس و شکار با کمک شاهین و باز های دست اموز را اموختند و سطح زندگی مردم بار دیگر ارتقا یافت.
تا نهایت گروه بزرگی از دیوان از فرمانبرداری از طهمورث به تنگ آمدند و نبرد بزرگی علیه او آغاز کردند. در پایان این نبرد اما باز هم سپاه طهمورث پیروز شد و گروهی از دیو ها کشته و دیگر گروه اسیر شدند.
تصویری از طهمورث در شاهنامه تهماسبی
نگاره طهمورث در کتاب خانه کنگره امریکا
دوران جمشید:
دوران پادشاهی جمشید را میتوان یکی از باشکوه ترین پادشاهی ها به همراه پایانی تلخ و شوم نام برد. جمشید پسر طهمورث است و با بر تخت نشستن، اقدامات مهمی در ایران انجام داد.
ستاندن داد ستم دیدگان، نرم کردن آهن و ساخت زره با آن، ریسیدن ابریشم ، استفاده از کشتی و ... همه از کارهای جمشید بودند
در دوران او مردم به ۴ دسته تقشیم میشدند
۱:روحانیون و اهل دین که آتش پاس میداشتند
۲: ارتشیان که حافظ مرز های کشور بودند
۳: کشاورزان و برزیگران که نان خود و دیگران را گرد میکردند
۴: صنعت گران که حرفه ای می آموختند و با خرد به دنبال یافته های جدید بودند
نوروز:
به دستور جمشید دیوانِ رام شده تختی آوردند و جمشید روی آن نشسته و دستور داد تخت را بسیار بالا برند. و سپس روز اول فروردین ماه را "روزی نو" نامید که این گونه جشن نوروز پدید آمد.
نوزوز، عید ملی ایرانیان
نقش جمشید اثر مهر علی نقاش
تکبر و تباهی جمشید:
پس از سالها پادشاهی جمشید که مردمان به شادی و آرامش میگذراندند، جمشید دچار تکبر و خودپسندی شد.
او بزرگان اهل دین و سپهسالاران کشور را جمع کرد و ان ها را گفت: "آیا من همه هنر ها در جهان پدید نیاوردم؟"
"ایا من مرگ را از همه مردمان دور نکردم؟"
و با این وضعیت جمشید دچار تکبر و غرور شد و به اطرافیان و مردمان دستور داد که زین پس خدای شما هستم و باید به من بگروید در غیر این صورت همه شما اهریمن باشید!
بزرگان دین و سپاه از این رفتار جمشید شگفت زده بودند و مردمان از او فاصله گرفتند و جمشید فر ایزدی از دست داد.
جمشید دیده بود که ایزد بر او خشم گرفته، اما پشیمانی او سودی نداشت و اوضاع هر روز نابسامان تر می گشت و به همین دلیل مردم به دنبال شاهی دیگر بودند تا جمشید را برکنار کند و آبادی برگرداند.
پادشاهی ضحاک
ضحاک در شاهنامه تهماسبی
با تنها ماندن جمشید، مردم روی به پیروی از ضحاک اوردند.
دوران پادشاهی ضحاک از شوم ترین دوران ایران زمین بود
نهان گشت کردار فرزانگان / پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند/ نهان راستی، اشکارا گزند
مرداس از حاکمان عادل و نیک خوی سرزمین اعراب بود، پسری داشت که که نام او "بیوراسپ" بود، از آن جهت که دارای ده هزار اسب بود و بسیاری از وقت خود را کنار آنان میگذراند.
بیوراسپ به روایتی، ده عیب و نقص داشت و به همین علت مردم پارسی زبان به او "ده آک" میگفتند و این لغت در گویش عرب، ضحاک نام داشت.
روزی ابلیس به سوی ضحاک آمد و برای کشتن پدر، او را فریفت
ابلیس مرداس پدر ضحاک را، ستمکار و ظالم خواند و به ضحاک یادآوری کرد که دوران زندگی او رو به اتمام است، پس تو باید زین پس پادشاهی را بر عهده گیری، اگر با من پیمان ببندی راه کشتن پدر بر تو خواهم اموخت.
ضحاک در ابتدا مخالفت کرد اما ابلیس در نهایت تاثیر خود را بر او گذاشت و بدین ترتیب ضحاک نقشه ای برای قتل پدر ترتیب داد و پدر را کشت.
پس از آن ضحاک به پادشاهی مردمان عرب در آمد و بعد، ابلیس دگرباره نزد او آمد تا به ضحاک وعده پادشاهی جهان دهد.
فریب ضحاک بدست ابلیس
مار های روز شانه ها:
ابلیس باری دیگر خود را به شکل اشپزی در آورد و به نزد ضحاک رفت، غذایی که می پخت لذیذ بود و بدین ترتیب ضحاک اختیار اشپزخانه قصر به او داد. ابلیس برای تشکر به دو کتف ضحاک بوسه زد و پس از مدتی، از روی آن ها دو مار بیرون آمد که موجب وحشت ضحاک بودند.
ضحاک از ماران کلافه بود و در همین حین، این بار ابلیس خود را به شکل پزشکی در آورد و پیش پادشاه رفت و چاره کار مار ها را به او گفت.
ابلیس گفت: مار ها گرسنه اند، تنها راه ارامیدن مار ها مغز انسان است که غذای مورد علاقه انها است، پس تو ای پادشاه، هر روز دو جوان را بیاور و مغز ان ها را به مار ها بده تا بخورند تا از رنج مار ها بیاسایی.
با این حساب سرزمین اعراب در سیاهی و تباهی فرو رفت و این دوران، برابر بود با دوران تکبر و ستم شاهی جمشید.
با سیاهی دوران جمشید، مردمان ایران زمین از ضحاک درخواست کردند که جمشید را برکنار کرده و بر تخت پادشاهی نشیند.
ضحاک که در سودای پادشاهی جهان بود، بر جمشید تاخت و پادشاه تنهای ایران را دستگیر کردند و به فرمان ضحاک، او را دو نیم کردند و کشتند.
ضحاک پادشاه ایران شد و از سر نفرت و کینه، دو خواهر جمشید را به زور و اجبار به همسری خود در آورد و در همین حین خون جوانان میریخت.
شهرناز و ارنواز، خواهران جمشید
اما در همین حین، دو اشپز در قصر، ارمانک و گرمانگ، برای نجات گروهی از جوانان چاره ای اندیشیدند و با ترفندی، هر روز مغز یک جوان را با گوسفندی می امیختند و دیگر جوان را فراری میدادند و او را در جایی پنهان میکردند.
جوانان پنهان شده نیز با انان پیمان میکردند که در روز نجات سرزمین از دست اهرمن، یاریگر انان باشند
با این حساب دوران سیاهی و تباهی ایران ادامه داشت و مردمان که خود ضحاک را بر روی کار اورده بودند، زیر سایه ظلم و ستم او زندگی خود را نابود شده میدیدند تا بدنیا آمد فریدون.......
پایان قسمت ۲