خطر اسپویل
اگر طرفدار ژانر اکشن هستید و خشونت زیاد شما را اذیت نمیکند، ما برای شما پیشنهاد ویژهای داریم. سریال بانشی (Banshee) عطش شما را به دیدن صحنههای خشونتآمیز را سیراب خواهد کرد. این سریال به کارگردانی جاناتان تراپر (Jonathan Tropper) ودیوید شیکلر (David Schickler) در 4 فصل ارائه شده است. اولین فصل از این سریال در سال 2013 در شبکهCinemax پخش شد. بعد از موفقیت فصل اول، ساخت این سریال برای 33 فصل دیگر هم تمدید شد. بانشی نام شهری خیالی در ایالت پنسیلوانیا است. کاراکتر اصلی این سریال یک مجرم سابقهدار است. او بعد سالها حبس به بانشی میآید. هویت کلانتر لوکاس هود (Lucas Hood) را جعل میکند و خشونت و آشوب را مهمان خیابانهای شهر میکند. این سریال برای کسانی که فشار خون بالا دارند مناسب نیست. نازکنارنجیها هم اصلا آن را نبینند. خشونت این سریال ممکن است مخاطب را شوکه کند.
فصل اول؛ کلانتر قلابی، عامل ایجاد بینظمی
فصل اول سریال بانشی بسیار هیجانانگیز است. این سریال از همان اول شما را درگیر خود میکند. آنتونی استار (Anthony Starr) نقش قهرمان گمنام سریال را بازی میکند. او به جرم دزدیدن الماسهای گانگستر اوکراینی بهنام ربیت (Rabbit) 155 سال زندانی بوده است. او بعد از آزادی برای پیدا کردن همدست و معشوقهاش به بانشی میآید. اما وقتی آناستازیا (Anastasiya) را پیدا میکند میبیند که ازدواج کرده و دو فرزند دارد. آناستازیا حتی اسم خود را هم به کری هوپوِل (Carrie Hopewell) تغییر داده است.
ما هیچوقت اسم واقعی قهرمان سریال را نمیفهمیم. او بعد از کشته شدن کلانتر شهر یعنی لوکاس هود هویت او را جعل میکند. او یک خلافکار حرفهای بوده و هست. اما الان باید در نقش کلانتر شهر بانشی با خلافکارها مبارزه کند. او تلاش میکند که خود را با هویت جدیدش وفق دهد. همزمان سعی میکند با توطئههای خلافکاری بهنام پروکتور (Proctor) هم مبارزه کند. او باید خود را از ربیت هم مخفی نگه دارد. شهر بانشی قبل از ورود او آرام و بیدردسر بود. اما از زمانیکه او هویت شهردار را جعل کرد، خشونت در شهر اوج گرفت. مهم نیست او کجا میرود یا چهکار میکند خشونت از او دور نیست.
در کنار کاراکتر اصلی سریال و ماجراهای او، با شخصیتهای دیگری هم آشنا میشویم. مثلا کاراکتر پروکتر که به شدت نفرتانگیز و در عینحال دوستداشتنی است. چهره او کاریزماتیک است. او یک نوچه به اسم بورتون (Burton) دارد. بورتون پاپیون میزند و شیک بهنظر میرسد. اما بسیار بیرحم و سنگدل است. کاراکتر او شباهت زیادی به شخصیت اسمیترز (Smithers) در کارتون سیمپسونها (Simpsons) دارد. پروکتر هم شبیه به کاراکتر مستربِرنز (Mr. Burns) است. البته بورتون از آن شخصیت کارتونی سیمپسونها بدجنستر است. بورتون یک کلهخراب بهمعنی واقعی کلمه است. پاپیون او، چشمهای بیروحش و رفتار سردش بسیار او را ترسناک میکند. او یکی از بهترین کاراکترهای این سریال باقی میماند.
پروکتر خلافکار معروف شهر بانشی است. اما او بزرگترین آدم بده این سریال نیست. خطرناکترین کاراکتر فصل اول ربیت، پدر آناستازیا/کری است. او هیچوقت دخترش و هود را برای اینکه از او سرقت کردند نبخشید. او دنبال فرصتیست تا آنها را چنگ بیاورد و کار هر دو را بسازد. این فصل با صحنه درگیری مسلحانه میان ربیت، دخترش و هود تمام میشود.
افسرهای پلیس محلی اِمِت (Emmett)، براک (Brock) وسیِبهان (Siobhan) آدمهای خوبی هستند. درواقع آنها پلیسها خوبی هم هستند. اما از وقتی سروکله هود در این شهر پیدا شده همهچیز تغییر کرده است. او بعد از ورودش، شهر را تا مرز ویرانی پیش برده است . براک دل خوشی از هود ندارد. او فکر میکند کلانتری حق او بوده است. بنابراین رابطه آن دو شکرآب و پرتنش است. براک در حقیقت یک پلیس خوب و وظیفهشناس است. او از درون انسان خوبی است و تنها چیزی که میخواهد خوبی شهرش است.
تنها شخصیت نچسب این سریال آناستازیا/کری است. او به هرکس که میتواند خیانت میکند. البته این سریال یک شخصیت اعصابخردکن دیگر هم دارد. منظور کاراکتر دوا هوپوِل (Deva Hopewell) است که اصلا به دل نمینشیند. خوشبختانه او فقط یک نقش فرعی کوچک دارد و حواس مخاطب را از موضوع اصلی داستان پرت نمیکند.
فصل دوم؛ جدال دو تبهکار
فصل دوم هم به انداره فصل اول هیجانانگیز است. این فصل هم مانند فصل قبل نفس شما را بند میآورد. از خود میپرسید آیا خشونت و وحشیگری از این بیشتر هم میشود؟! دراین فصل صحنههایی از گذشته لوکاس هود در زندان میبینیم. اما در حال حاضر او با هویت کلانتری که برای خود جعل کرده سروسامان گرفته است.
خصومتی که بین هود و پروکتر وجود دارد دراین فصل شدت میگیرد. پروکتر پسر کلانتر هود واقعی را تنها به دلیل ارتباط با برادرزادهاش، ربکا (Rebbeca) میکشد. این باعث میشود که هود به او اعلام جنگ کند. کاراکتر او در این فصل دچار تغییر و تحول میشود. زیرا پروکتور او را به سمت دارودسته خودش میکشد.
داستانهای فرعی دیگری هم در این سریال وجود دارد. مانند قتل یک دختر محلی که رابطه پنهانی و ممنوعه با یک پسر آمیشی (فرقهای از مسیحیت) داشت. این قتل آتش اختلافات میان اقلیت آمیشها و قبیله کیناهو (Kinaho) را شعلهورتر میکند. لوکاس و معاونهایش نمیتوانند تحقیقات این قتل را به سرانجام برسانند. در نهایت پروکتر وارد عمل میشود و اوضاع را در دست میگیرد. او برای آرامتر کردن اوضاع به قبیله کیناهو پیشنهاد صلح میدهد.
احتمال زیادی وجود دارد که بومیان آمریکا با دیدن این فصل بسیار عصبانی شوند. این فصل چهرهای بسیار منفی از آنها بهتصویر کشیده است. جوریکه انگار همه بومیان آمریکا غیرقابلاعتماد و خلافکار هستند. رئیس قبیله بومیان، الکس لانگ شدو (Alex Longshadow)شخصیتی کینهجو و سنگدل است. خواهر او نولا (Nola) هم زنی جذاب، اما تاحدودی دیوانه است.
برای کاراکتر اِمِت اتفاقات غمانگیز و ناگواری در این فصل میافتد. او و همسرش با گروهی از نئونازیهای محلی درگیر میشوند. دیدن صحنههای درگیری آنها مخصوصا حملههایی که به زن باردار او میشود خیلی دلخراش است. البته اِمِت تلافی میکند. ممکن است این دل بیننده را خنک کند. اما موقتی است. زیرا میدانیم که نازیها نمیگذارند شرایط همینطور بماند.
قسمت آخر این فصل بسیار میخکوبکننده است. بسیاری از کاراکترها در این فصل حذف میشوند و تعداد کمی از آنها در فصل 3 زنده میمانند.
فصل سوم؛ شهر در دست جانیها
در این فصل هم صحنههای خشنونتآمیز و تکاندهنده آدرنالین خون شما را بالا میبرد. خشونت صحنههای درگیری بورتون و نولا شما را شوکه میکند. این درگیری باعث میشود که نای نولا پاره شود. البته قطعا دلتان برای شخصیت او نمیسوزد. زیرا او اصلا محبوب نیست. زمانیکه نولا میمیرد حتی خوشحال هم میشویم.
کاراکتر بینظیر پروکتر در این فصل هم حضور پررنگی دارد. او برای مدت کوتاهی دست از شرارت میکشد و سعی میکند زندگی آرامی داشته باشد. اما طولی نمیکشد که به طبیعت اصلی خودش برمیگردد. زمانیکه او این حقیقت را میپذیرد حتی خبیثتر از قبل هم میشود. پروکتر خواهرزادهاش یعنی ربکا را هم وارد کسبوکار کثیف خود میکند.
این فصل قسمتهای جالب زیادی دارد. در این فصل بهجز پروکتر با دو خلافکار کلهگنده دیگر را هم میبینیم. یکی از آنها چِیتون لیتلاستون (Chayton Littlestone) است که در فصل 22 با او آشنا شدیم. چِیتون یکی از خلافکارهای جذاب این سریال است که قابلاحترام هم است. او میخواهد به هرنحو که شده قبیلهاش را از سلطه سفیدپوستها خلاص کند. او یک مرد درشتهیکل است که صدایی بسیار جذاب دارد. اما متاسفانه یک روانی تمامعیار هم هست، که هرکس سرراهش قرار بگیرد را نابود میکند. حتی کاراکترهای اصلی هم از خطر او در امان نیستند. اصلا یکی از دلایل عالی بودن این سریال آن است که حتی کاراکترهای اصلی هم ممکن است هرلحظه کشته شوند. در این فصل چِیتون به کلانتری بخش حمله میکند و این به یک جنگ تمامعیار تبدیل میشود که عواقب وحشتناکی دارد. خلافکار برجسته دیگر این فصلداگلاس (Douglas) است. او نسبتا دیوانه و خیلی، خیلی خشن است.
در این فصل با کاراکتر جدیدی بهنام کِرت بانکر (Kurt Bunker) هم آشنا میشویم. کِرک قبلا یک نئونازی بوده است. اما الان میخواهد به نیروی پلیس ملحق شود. همه او را بهخاطر خالکوبیهای زیادش قضاوت میکنند. اما در فلشبکهایی که به گذشته زده میشود میبینیم که بسیار دلیر و شجاع بوده است. شخصیت او در سریال آنقدر هیجانانگیز است که تمام توجه ما را به خود جلب میکند.
در قسمتهای آخر فصل سوم شما به این فکر میافتید که شاید بهتر باشد کلانتر هود بمیرد. او لایق پایان خوش نیست. هر اتفاق بدی که در این شهر میافتد بهخاطر حضور اوست. او فاجعه و بدبختی را به خود جذب میکند. رویهمرفته فصل سوم محشر است. این فصل هم مانند دو فصل قبل بسیار هیجانانگیز است. پایان نفسگیر آنهم بهگونهای است که شما برای دیدن فصل چهارم لحظهشماری میکنید.
فصل چهارم؛ پایان رضایتبخش
فصل چهار آخرین فصل از سریال بانشی است. حالوهوای این فصل کاملا با سه فصل قبلی فرق میکند. مضمون فصل چهارم غم و ناامیدی است. زیرا چیزهای زیادی از دست رفته است. این فصل بدون شک دلخراشترین فصل سریال بانشی است.
در ابتدای این فصل کلانتر جدید شهر، براک را میبینیم. او برای دیدن هود به یک کلبه در جنگل میرود. مطمئنا از دیدن هود با ریش و موی بلند شوکه خواهید شد. اما بعد که یادتان میافتد چه برسرش آمد و شاهد چهچیزهایی در زندگیاش بوده به او حق میدهید. حتی در این فصل هم نام اصلی او ذکر نمیشود و شخصیت او مانند همیشه اسرارآمیز و معمایی باقی میماند.
در این فصل ربکا به قتل میرسد. لوکاس هود هم تنها مضنون قتل است. بنابراین اوضاع برای او از بد هم بدتر میشود. البته بعد میفهمیم که یک قاتل زنجیرهای در شهر است و قتل ربکا کار او بوده است. این قاتل زنجیرهای یک شیطانپرست است. او دخترها را برای شیطان قربانی میکند.
لوکاس هود در این فصل یک کاراکتر حاشیهای است. او دیگر کلانتر نیست. کاری برای انجان دادن ندارد. او با یک مامور افبیآی بهنام ورونیکا داوسون (Veronica Dawson) دنبال قاتل ربکامیگردد. داوسون کمی دیوانه بهنظر میآید. اما او هم نیروهای منفی درونش دارد. پروکتر که حالا شهردار بانشی است برای پخش دارو با سازمانهای محلی همکاری میکند. اما یک کلهخراب محلی بهنام کالوین بانکر (Calvin Bunker) با کار آنها مخالف است و میخواهد به هر طریق ممکن خودش مسئولیت آن را بر عهده بگیرد. کالوین کسی است، که بهندرت از عقلش استفاده میکند.
این فصل فاقد آن صحنههای اکشن و هیجانانگیز است و واضح است که این سریال به پایان خود نزدیک میشود. باوجوداین، باز هم صحنههای درخشان کم نیست. اپیزود آخر این فصل شما را ناامید نخواهد کرد. در پایان سریال همهچیز مشخص است. هیچسوالی بیپاسخ نمیماند. فصل چهارم سریال بانشی ممکن است دو اپیزود از بقیه کمتر باشد اما بسیار خوب به همهچیز پایان میدهد.
سخن پایانی
در کل سریال بانشی یکی از بهترین سریالهای اکشن است. این سریال کاراکترهای بینظیری دارد. هیچوقت نمیتوان حوادث آن را پیشبینی کرد. اگر به دنبال سریالی میگردید که از دیدن آن سیر نشوید ما به شما بانشی را پیشنهاد میکنیم. بانشی از آن دست سریالهایی است که دلتان نمیآید آن را نصفه رها کنید. البته ممکن است نقصهایی هم داشته باشد. اما اینکه شما بعد از تمام شدن سریال دلتان برای کاراکترها تنگ میشود و به این فکر میافتید که الان آنها در چه حالی هستند نشان میدهد که شما چقدر درگیر این سریال شدهاید.
کاری از حزب منچستر کبیر
برای دیدن بقیه مطالب ما روی برچسب حزب منچستر کبیر کلیک کنید.