مقصود جستجوی آرامش در یک کافه دنج زیرزمینی بود. اما آخرین گام پرسپولیس در جنگ قهرمانی آن را به یک ماجراجویی جذاب 90 دقیقه ای مبدل کرد. نبردی جذاب برای بازگشت به مدار راس الجام که توسط سرخ های تهران خلق شده بود.
ساعت 17:15
کشیک سختی بود. اما زمانی سخت تر شد که خانم مریض از مرخص شدن زودهنگام و متعاقب آن عدم توجه کافی و لازم همسرش از ما شکایت کرد و خیال کوتاه آمدن هم نداشت. تمنا دارم بپذیرید که از یک سرما خوردگی ساده اغراق شده، هیچ عامل جاذب توجه جز سرم آپوتل وجود ندارد که آن هم شوربختانه موجود نیست. اگر هم باشد تخت نیست. اگر هم تخت باشد، پرستار نیست. ناگزیر برای فرار از این هیاهو و دستهبندی کردن شرح حال بیماران به کافه کنار دست بیمارستان متوسل شدم. مکانی در زیر زمین، با ساختاری چوبی که قدم زدن بر روی آن، موزیکی دلخراش را تداعی میکند. در و دیوارش هم با تصاویر باستانی و مدرن اشخاصی پر شده است که جز تابلوی و ان یکاد هیج کدام را نمی شناسم. برخلاف تصاویر سنتور و ساز سنتی، تنها موسیقی که شنیده میشود موزیک و صدای جوانان زخم دیدهای است که با فریادهایشان انتقام معشوقهشان را از حنجرههای زبان بستهشان میگیرند.
ساعت 17:30
راستش را بخواهید، خیلی علاقه دارم با یک قهوه عربیکا و رمان رنجهای ورتر جوان اثر گوته از خودم استوری اینستاگرامی بگذارم. اما نمی شود؛ نخست آن که بنا به همان دلایلی که خودتان میدانید اتصال به اینستاگرام مقدور نیست. در ثانی ترجیح من شیرین کامی با شیر کاکائو و کیک شکلاتی است. ترکیب عجیبی است اما برایم به اندازه همان قهوه کافئین دارد و آرامش زاست. قهوهچی یا به قول خودتان باریستا می آید و سفارش را می گیرد. باز هم علاقه داشتم بعد از این همه سال رفت و آمد، به رسم جذاب بقیه در سفارش دادن بگویم همان همیشگی، اما هر بار به اندازه رونالدو در یونایتد غریبتر می شوم و چارهای جز گوش دادن به توضیحات تک به تک محصولات توسط کافه چی ندارم.

ساعت 17:45
اسم از آرامش آمد. ظاهراً امروز برای این وصول به این آرمان روز خوبی نیست. نزدیکترین تجربه من به فوتبال، گل زدنهای پیاپی شب هنگام دوستان در خوابگاه و اوج گرفتنها و برگردان زدنهایشان است. به هر صورت فوتبال همیشه برایم گنگ و نامفهوم است. آخرین باری که در همین کافه، روی همین صندلی، همراه همان شیرکاکائو و کیک شکلاتی با فوتبال تداخل داشتم به دیدار ایران و انگلیس بر میگردد. تلاش آن روزم برای فهم فوتبال ستودنی بود ولیکن شادی های حضار بعد از گل انگلیس مرا شوکه کرد که نکند تا الان همین اندک دانسته هایم غلط بوده و برای پیروزی در فوتبال باید فقط و فقط گل خورد!
خلاصه آن که جای سوزن انداختن نیست. ظاهراً امروز آخرین روز فوتبال ایران است. می گویند هفته سیام است و قهرمان تعیین می شود. یک نوجوان که تازه پشت سیبیلش سبز شده و تارهای حنجرهاش شجاعت بم شدن پیدا کرده می گوید وزیر پدر و همه کاره پرسپولیس است. تا پیش از این فکر می کردم که وزیر یعنی مالک وزارت خانه نه مدیر و پدر! اگر چنین است من هم وزیر طبقه سوم و اتاق 17 خوابگاه دانش هستم. رجزخوانیهای نوجوان بیپاسخ نماند و دیگری در جواب گفت همان وزیری که دخل و خرج میلیاردیتان را میدهد؟ خیلی دلم میخواست آقای وزیر که ظاهراً به دور از بخل و خساست است را پیدا کنم و عاجزانه بخواهم برای بیمارستان سرم آپوتل بخرد تا خانم مریض از عدم توجه همسرش شکایت نکند و ما هم حیران و متوسل به شیر کاکائو با کیک شکلاتی نشویم.
ساعت 18:00
بازی شروع شد. یک مانیتور کوچک کنار کافه هم بازی یک تیم نظامی را نشان می دهد. یک مرد سالخوردهای هم کنار من نشسته است. لبخند زنان می گوید: " می بینی جوان، من هم پرسپولیس دهه شصت را دیدم. هم برانکو. هم یحیی را. می بینی دستم را؟ میلرزد! با برانکو نمی لرزید! رقبا میآمدند تا شرافتمندانه ببازند. استرسی نداشتیم. پای سفره هفت سین جشن قهرمانی تیم را می گرفتیم" البته من هم برانکو را خوب می شناسم یادم است با ادیت اینستاگرامی آن جمله " اما ما قهرمان خواهیم شد" عمو زادهی دبستانیام آدرنالین خونش بالا زد و از قضا توانست روی آسفالت جلو خانهشان برگردان بزند.
ساعت 18:02
هنوز خیلیها سر پیدا کردن جای نشستن به توافق نرسیدند که پرسپولیس گل او را زد. موج خوشحالی همانا و مرد کچل و سیگار برگ به دست کنار من هم همانا! با خنده به نشانه افسوس سرش را تکان داد و به من گفت: کار خودشان است. با همین کار مردم را در ماتریکس محصور می کنند. باید فرار کرد" همین را که گفت تلفنش زنگ خورد، خانمی با تن صدای بلند آن سمت خط بود و مدام انتظارش جلوی یک مرکز خرید بزرگ را فریاد میزد. مرد سیگارش را قورت داد، بلند شد و دوان دوان رفت. به گمانم خانم ماتریکس از لو دادن جزئیاتش هراسان شده و بیم نبرد با فراماسونرها او را شاکی کرده است.

ساعت 18:32
مهمان نوازی مازندرانیها ستودنی است؛ حتی متولیان فوتبال این استان هم به رسم این مهمان نوازی اعتقادی به دوری و دوستی ندارند. به جایش می توانند از تکنیک فشرده سازی استادیوم و هوادارانشان در نسخه بعدی WinRAR استفاده کنند. جا دادن تقریباً 50 گیگابایت هوادار فقط و فقط در 600 مگابایت! البته از حق نگذریم چمن ورزشگاه به دلیل آب و هوا و خاک حاصلیز مازندران معرکه است. منتهی استوکهای اروپایی بازیکنان که بر اساس چمن های مصنوعی و فاجعه آن ور آب ساخته شده چارهای جز لیز خوردن برای آن ها باقی نمی گذارد. البته این تنها پیشرفت ساختاری ما در فوتبال نیست. روزگاری در دربی حتی در پیست کنار زمین هم مردم به تماشای بازی می نشستند. اما الان خوشبختانه با فنس کشی این امکان محیا است که در کمال آرامش سر پا بایستند. راستی پرسپولیس گل دوم را هم زد. یک بازیکن نساجی هم اخراج شد تا به جمع مازندرانیهای ایستاده کنار زمین بیپوندد.
18:45
حیرانم؛ 35 سال سن و چنین دوندگی؟ وحید امیری درست مانند یک فرد مشمول سربازی که راهروهای نظام وظیفه را ماراتونی می گذارند، بی امان این سمت و آن سمت زمین را جارو می کند. این در حالی است که مطمئنم منِ 35 ساله فرزندانم را به خاطر دعوا بر سهم الارث نفرین خواهم کرد!
ساعت 19:00
از مانیتور کوچک گوشه کافه غافل نشویم. تیمی به اسم سپاهان هم بازی دارد. نمیدانم صنعتی است، نظامی است یا دولتی. ولی به هر حال میگویند با وجود کفگیر زدنهای فراوان به قابلمه، ته دیگ زیر قابلمه در شوق وصال میسوزد. با استفاده از قانون E: MC2 دانشمندان تاکید کردهاند که بعد از خاموشی خورشید ممکن است شاهد به ته دیگ خوردن کفگیر مالی این تیم باشیم که با توجه به انقراض قطعی بشریت از دیدنش کم نصیب خواهیم ماند. عجالتاً آن قضیه سرم آپوتل هم اگر برای شما عزیزان نزدیک به این باشگاه مقدور است را پیگیری نمایید.
ساعت 19:47
با وجود این که فوتبالی نیستم زیباییهای تیم یحیی بر من ملموس است. درست مثل یک سمفونی گوش نواز وسط یک کنسرت چند هزار نفری! بازیکنان پرسپولیس با توپ میرقصند، انس میگیرند و چشم بسته درست به مانند تیر زدنهای هموسو در افسانه جومونگ به اهدافشان می رسند. مثل ضربان قلب که می تپد، بازیکنان یکجا جمع میشوند، خونگیری میکنند و بعدها با یک سیستول بینظیر این خون یا همان توپ را به جای جای زمین پمپ میکنند. خونی که دوام حیات فوتبال ما را تضمین میکند؛ دوام شادی و همبستگی جوانانی که شاید خیلی وقت است از خوشی و شادی تنها چند صحنه نوستالژیک به یاد دارند. راستی گل سوم و چهارم زده شد.
19:55
یک هوادار استقلال که از قضا پشت کنکوری است و تازه از تستزنیهای کلاس زیست شناسیاش فارغ شده وارد کافه شد. تلویزیون و نتیجه 4-0 را که دید فریاد امان از تبانی را سر زد. سرش را تکان داد و ناخودآگاه آن طرفتر تصویر بازی استقلال با نتیجه 6-1 را دید، به مانند قیافه هیتلر بعد از واژگونی نازیها سکوت کرد و رو به کافه چی گفت: " یک عدد شیر موز لطفا! " اما کمی بعد به خودش آمد، ظاهراً مزه 6 تایی کردن ( و نه شدن!) به زبانش خوش آمده و با زبان بی زبانی میگفت" چطور بگویم انگار وارد یک دنیای دیگر می شوی."

20:10
بازی تمام شد و پرسپولیس قهرمان. شیر کاکائو با کیک شکلاتی من هم دست نخورده مانده بود. یک جستجوی آرامش در کافه چوبی زیر زمین کنار بیمارستان تبدیل به یک ماجراجویی 90 دقیقهای جذاب برایم شد. دست آخر آن مرد سالخورده دوستدار برانکو دم درب خروجی دوباره با من برخورد داشت. دستش را روی شانهام گذاشت و لبخند زنان گفت: "برانکو را بیخیال می دانستی که یحیی هم دم مسیحایی داشت؟". هوادار دیگری هم از نقش نورافکن های استادیوم نقش جهان در قهرمانی پرسپولیس می گوید. ظاهراً پرسپولیس به دنبال خرید این نورافکن برای ورزشگاه آزادی هم بوده است!
راستش را بخواهید حالا از دریغ کردن نعمت فوتبال بر خودم غبطه می خورم. شاکی از خود و از پرسپولیس؛ از پرسپولیس که چرا زودتر تورش را به دریا نیانداخت و از خود که چرا زودتر تن به این طعمه و رستگاری ابدی ندادم.