ی مدت بود هی تو خواب اذیت میشدم و انگار ی موجود عجیب میفتاد روم و صداهای وحشتناکی میشنیدم
زمینو چنگ میزدم و بزور میتونستم نجات پیدا کنم با بیدار شدن از خواب
ی روز رفتم اداره کشفیات گفتم کارآگاه پشندی به دادم برس چیکار کنم
کارآگاه پشندی: ی جن عاشقت شده حیف که درگیر پرونده ای هستیم
ساعد: قربان کمکش کنید دیگه مگه شما نمیگفتید همزمان میتونید به ۲۰ پرونده رسیدگی کنید
کارآگاه عصبانی شد گفت باز تو نتونستی نبندی?!
کارآگاه گفت باشه ما اون جن رو دستگیر میکنیم حالا برو
من خیلی خوشحال شدم و نشستم پیتزا خوردم و کلی رویا پردازی میکردم که کارآگاه پشندی چطور میتونه نجاتم بده
دوباره خوابیدم تو خواب داشتم خفه میشدم
یهو صدای ساعد شنیده شد قربان چراغ اینجا بنداز اینجا بنداز
کارآگاه ی دفعه تیر شلیک کرد من رها شدم و از خفگی نجات پیدا کردم
همین لحظه که جنه به کارآگاه پشندی حمله کرد
ساعد رفته بود سر یخچال داشت آب پرتقال میخورد!
کارآگاه: چی کوفت میکنی?!!!! مگه نمیبینی ی جن خطرناک اینجا ایستاده
ساعد: قربان خطری شما رو تهدید میکنه؟
یدفعه جنه حمله کرد کار کارآگاه رو یکسره کنه من ی جفت پا انداختم خورد به گلدون
کارآگاه پشندی شلیک کرد این کج بود پنجره شکست!
رفت یقه ساعد رو گرفت گفت بیا ببینم
ساعد: قربان بیا برگردیم قزوین قرباااااان
بعد ما ۳ نفر اینور اون جن ی نفر اینور!!!
هممونو چک و لگدی کرد
و با من به حرص نگاه میکرد میگفت اینارو همین الان میکشم ولی قلب تو رو تو ی دیگ داغ میپزم!
دست هممون بسته بود کارآگاه میگفت گرفتار شدیم و سر ساعد غر میزد
ساعد: میشه ی لحظه جناب جن..
جن: سرکار!
ساعد: سرکار خانوم دستای منو باز کن من ی دستشویی برم
جن: به من میخوای کلک بزنی?!
ناخونشو آورد بالا ساعد رو بزنه منو کارآگاه وحشت کرده بودیم یدفعه ی توپ فوتبال خورد بهش خودش افتاد تو اون دیگی که پخته بود
هر چه کنی به خود کنی نخود کنی!
بعدش دیدم مسی و اینیستا دارن چشمک میزنن ❤💙
ناگهان هم ژاوی و پویول و ویکتور والدز رو دیدیم که چراغ انداختن اومدن و گفتن گواردیولا مارو خبر کرد و دستامونو باز کردن
عجب روز وحشتناکی بود که با سر بزنگاه رسیدن بهترین های تاریخ ختم به خیر شد..