"آندرهآ، ما با این پسر، هونتلار قرارداد بستیم، بنابراین تو باید بمونی"
سیلویو برلوسکونی لبخند زد و تعدادی کاغذ را به من داد که از کشوی خود در آورده بود. محتوای کاغذ ها که البته کمی کهنه نیز بودند، آمار و ارقامی بودند که با عکس یک فرد بلوند به پایان می رسیدند. تمامی این ها مربوط به بازیکنی بود که او به تازگی برای میلان خریداری کرده بود. بازیکنِ خودکار به دست کنار او نشسته بود، به دقت به من نگاه می کرد و به امید آن بود که بتواند واکنش مثبتی را از من دریافت کند.
قرارداد بسته شد؛ کلاس - یان هونتلار که بازیکن فوق العاده خوبی بود به ما پیوست. او راه گل زدن را بلد بود و گل های خوب وزیادی را نیز به ثمر می رساند و در آن زمان او برای رئال مادرید بازی می کرد، اما او در حد آن دسته از بازیکنانی که برای تصاحب توپ طلا کاندید می شوند جایی نداشت.
"خیلی خب، آندره آ؟"
رییس ما آن روزها کار سختی را داشت و به شدت به دنبال این بود که من را در باشگاه نگه دارد. او می خواست من را قانع کند تا چمدانی را که درحال چک شدن برای پرواز بود را دوباره باز کنم، آماده بود تا آن چمدان را دوباره بررسی کند و پس از آن دوباره آن را رها کند.
در آگوست 2009 من تقریباً با چلسی به توافق رسیده بودم، باشگاهی که آنچلوتی به عنوان مربی آن انتخاب شده بود. کارلو برای من مانند یک پدر برای من بود، یک دوست مهربان و مردی که می دانست چگونه چیزها را جالب کند. من بهترین سال های فوتبالم را با او گذراندم. اگر شما بازیکنی هستید که می خواهید به همه چیز برسید کسی را بهتر از او برای رسیدن به اهدافتان پیدا نخواهید کرد. آنچلوتی حتی از کارلو ماتزونه که مربی من در برشیا بود بیشتر تاثیر گذار بود. شما هرگز تا تمرین روز سه شنبه او را نمی دیدید، او در رختکن می ماند و با یک کت گرم به دور از سرما و دستیاران او مدیریت تمرین ها را بر عهده داشتند.
حضور او در چلسی من را وسوسه می کرد تا به چلسی بروم و با طرف لندنی نیز به توافق رسیده بودم اما در همان زمان بود که برلوسکونی دومین برگه خود برای من را رو کرد. او به من برگه ای را نشان داد که بازیکنان بزرگی به شکل دایره وار روی آن بودند. سیلویو به من گفت: "بمان؛ ما با هونتلار قرارداد امضا کرده ایم. هونتلار...
"ما می توانستیم بازیکنان دیگری را نیز بیاوریم، کسانی مانند کلودیو پیزارو، اما ما او را انتخاب کردیم، هونتلار... گوش کن آندره آ، تو نمی توانی این کار را بکنی. لعنت بر این. تو نماد میلان هستی و وزنه این تیم. ما به تازگی کاکا را فروخته ایم و تو نمی توانی از این کشتی به این آسانی بپری؛ این موضوع برای ما یک فاجعه است، دیدن این که همه در حال ترک باشگاه هستند اصلاً موضوع خوبی نـیست."
در دوران جام کنفدراسیون ها که من تنها کمی در آن بازی کردم من و کارلو با یکدیگر به صورت تلفنی صحبت کردیم. او می خواست من را به لندن ببر، با هر قیمت ممکنی اما رقم درخواست میلانی ها بسیار زیاد بود و مانع این شد که من به آنجا بروم. میلان پول زیادی را می خواست و البته قصد داشت برانسیلاو ایوانوویچ را نیز در قرارداد بگنجاند که این موضوع با مخالفت چلسی مواجه شد.
"آقای رییس، من واقعاً این موضوع را که مورد توجه هستم را دوست دارم، اما قرارداد من در اینجا در حال اتمام است و این ها به من پیشنهاد تمدید قرارداد چهارساله را داده اند." پنج میلیون یورو برای هر فصل رقم پیشنهادی آن ها بود و این مبلغی نبود که من را راضی کند، همچنین بندهای دیگری نیز دارای مشکل بودند که بسیار مهم بودند.
"مشکل کجاست، آندره آ؟ تو می توانی تمام این مسائل را با گالیانی حل کنی، نمی توانی؟ نگاهی به این بنداز."
"شما مطمئن هستید؟"
"قطعاً نظر من مثبت است."
یـک لحظه از این حرف ها نگذشته بود که او با رسانه ها تماس گرفت و گفت: "آندره آ پیرلو برای فروش نیست و او در میلان خواهد ماند و فوتبال خود را در میلان به اتمام خواهد رساند." به محض اینکه این موضوع مشخص شد، من به یوونتوس رفتم و این تمام چیزی بود که در سر برلوسکونی بود. او یک بازیگر است و می داند که دقیقا چه چیزی را می خواهد. دقیقاً همین موضوع است که او را به عنوان یک رییس شگفت انگیز معرفی کرده است و باعث شده است تا او عاشق جاودانگی باشد. پیروز شدن تنها برای او کافی نیست.
زمانی که او با سیاست سرگرم بود، ما چندان او را نمی دیدیم. او فقط برای بازی هایی که سن سیرو پر می شد در ورزشگاه حضور پیدا می کرد، مانند دربی میلان یا زمانی که بارسلونا و یا یوونتوس به شهر می آمدند. سال هایی بودند که با نبود او سپری می شدند و ما قطعاً نبود او را احساس کردیم. اما موجی که او به سمت ما می فرستاد بسیار مثبت و تاثیر گذار بود.
شاید فهمیدن آن سخت باشد، حتی توضیح آن نیز سخت است اما هرگاه ما صدای پره های هلیکوپتر او در میلانو را می شنیدیم، روحیه ای مثبت به ما تزریق می شد و ما مثل سگ های ولگرد برای رییس خود دم تکان می دادیم.
یک بار که او در زمین بود، با بازیکنان صحبت می کرد و خیلی زود ما به دور او حلقه زدیم. با این نگرش، او همیشه بهترین بود. کنته هم مانند او بود. او ما را جداگانه به اتاقی فرا می خواند که تنها چند متری با زمین تمرین فاصله داشت. او آن صحبت های یک به یک را دوست داشت و معمولا با اینزاگی کمی بیشتر صحبت می کرد. کسی که حتی اگر او در آن سر دنیا هم بود، با تلفن با یکدیگر بسیار صحبت می کردند. در طرف دیگر اما من هیچگاه به برلوسکونی زنگ نزدم. من پیشتر به او رای داده ام، حتی اگر او از من مستقیماً نمی خواست من باز هم او را انتخاب می کردم. گاهی اوقات او می گفت که فوتبال ترسناک است و سیاست بی رحم. به طبع، او توضیح می داد که چرا برنامه او ایتالیا را بزرگ و قدرتمند خواهد کرد و او همچنین موفقیت های تیم را به موفقیت های کارخانه ها و کاری خود ربط می داد. ما به حرف های او در مورد ساختن میلیون ها کار گوش می دادیم. بجز یکی، من. تقربیاً همیشه او ما را در جریان کارهای می گذاشت و به ما اطلاعاتی را می داد که البته این اطلاعات با جریانی که برای دوست عزیزمان هونتلار پیش امد متفاوت بود.
هونتلار...
اگر او ببیند که شما علاقه مند هستید، او به جزئیات می رود، همانگونه که او را در برنامه برونو وسپا دیدید که زمانی که آنچلوتی داشت در مورد گذشته ها صحبت می کرد، او ناگهان گفت: "کارلو، بچه ها، همیشه به یاد داشته باشید که من می خواهم تیم را با دو مهاجم ببینم."
آخر چگونه او می تواند چنین چیزی را فراموش کند؟ نه تنها او بلکه همه، چرا که این حرف را بیش از ده هزار بار شنیده ایم. "یک چیز دیگر کارلو، ما نیاز داریم تا زمین را مال خود کنیم و رییس زمین شویم. در ایتالیا، در اروپا و بعدتر در جهان."
آن ها همیشه تاکتیک ها را با یکدیگر مرور می کردند اما تصمیم نهایی با مربی بود. آنچلوتی مربی بسیار شجاعی بود که شخصیت بزرگی داشت. در زمانی که کارلو در میلان بود، او و برلوسکونی نظرات متفاوتی را داشتند اما در نهایت حرف کارلو بر کرسی می نشست که در مورد دیگر مربیان شک دارم شرایط به همین گونه بوده باشد. برای مثال در مورد فاتح تریم، کاملاً مشخص بود که او مربی بی برنامه ای است که در نهایت نیز با اشتباهاتش و رعایت نکردن قوانین خیلی زود اخراج شد.
قبل از میلان، او با باشگاه های کوچک تری همکاری کرده بود و کار کردن با آن باشگاه ها که محیطی متفاوت از میلان را دارند به او اجازه داده بود که هرکاری که دلش می خواهد انجام دهد. او برای ناهار دیر می آمد، بدون کروات به مجالس رسمی و دفتر می رفت و هرکاری را که دلش می خواست انجام می داد. برای مثال او در میلان راه می رفت و مانند جان تراولتا لباس می پوشید و جلب توجه می کرد.
مترجم او نیز دیوانه بود و فردی نظیر خود او بود .کسی که در یک مرتبه به او دستور دادند که ارتباطش با رسانه ها را قطع کند. این مترجم نیز ایراداتی را داشت و به خوبی نمی توانست حرف های تریم را منتقل کند. تریم در رختکن با زبان اشاره حرف می زد و البته از زبان خارجیِ ترکی نیز استفاده می کرد. او در یکی از جملات خود گفت: "بچه ها، ما در آستانه یکی از بزرگترین بازی های فصل قرارداریم. بسیار از مردم در حال انتقاد از ما هستند، اما من باور دارم که شما می تواند. ما نمی توانیم حالا نا امید شویم. انتظارات از ما بسیار زیاد است و ما نباید نا امید شویم. برویم برای خودمان این کار را انجام دهیم، برای باشگاه، برای رییس، برای هواداران. این از جمله لحظاتی در زندگی بود که یک مرد سرش را بالا می گیرد و به امید اینکه این لحظه مال آن هاست می گوید برو پسر، برو."
مترجم او نیز ساکت در کنارش نشسته بود و پس از آن به ما گفت: "یوونتوس فردا می آید. ما به پیروزی احتیاج داریم." یکی از آن ها پنج دقیقه خود را کشت و حرف زد و دیگری تنها دقایقی را صرف صحبت کردن کرد. تریم در جایی به من گفت: "آندره آ، تو بازیکن کلیدی ما هستی و باید بازی را مستقیم کنی. اما وقتت را نگه دار و به خوبی از آن استفاده کن. سعی کن به بازیکنانی پاس بدهی که کسی آن ها را پرس نکرده است. ما به تو اعتماد کرده ایم. اما باز هم می گویم عجله نکن. خیلی آرام و راحت جلو برو؛ اول فکر کن و بعداً پاس بده. این تنها چیزی است که ما از تو می خواهیم. نمی خواهم بروی و بجنگی و درگیر شوی، فقط می خواهم بهترین نمایش چندین سال گذشته ات را با توجه به چیزهایی که گفتم انجام دهی." بعد مترجم او به من گفت: "پیرلو، توپ ها را پاس بده. حالا برویم سر تمرین."
برخی از ملاقات های ما با او واقعاً فراموش نشدنی هستند، مخصوصاً روزهای اول. برای مثال او کلی شکل را روی تخته رسم می کرد که جزئیات بسیاری را داشتند و تنها نتیجه ای که می شد از این ترکیبی که او کشیده است گرفت، تشخیص دروازه بان بود. چرا که او بود که فقط به صورت فردی کشیده شده بود و با یک بازیکن دیگر یار نشده بود.
او به نقاط اشاره می کرد و می گفت: "خیلی خب؛ کوستا کورتا، تو باید اینجا باشی."
و بعد او می گفت: "اما رییس، این من هستم." واقعاً شرایط زمانی بدتر می شد که او مهاجمان و مدافعان را نمی شناخت و جایگاه آن ها را قاطی می کرد. من متوجه شدم که در حال انجام کار عجیب و غریبی است. چهار مهاجم در زمین و تنها دو مدافع؛ رویای ممنوعه برلوسکونی
اما حتی تریم هم بدون رییسی مانند سیلویو چیزی نبود؛ او هم پول داشت و هم قدرت را. بدون پول و قدرت او قطعاً ما شکست بدی می خوردیم. برلوسکونی زمانی که ما قهرمان می شدیم واقعاً دیوانه می شد و با کودکش به شعر خواندن و جک گفتن می پرداخت. با برلوسکونی بود که میلان به پادشاهی رسید و به باشگاهی پر افتخار تبدیل شد.
و او هونتلار را خرید.