قرمز به رنگ خونتوی تنهایی یک دشت بزرگ
که مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلند
آخرین درخت سبز سرپاست
رو تنش زخمه ولی زخم تبر
نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پُر از پَر پرنده هاست
کندویِ پاکِ دخیله و طلسم
چه پرنده ها که تو جاده کوچ
مهمون سفره سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر اون
به تن خستگی شون تبر زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگی
با یه خورجین قدیمیِ قشنگ
با تو نه سبزه نه آینه بود نه آب
یه تبر بود با تو با اهرم سنگ
اون درخت سربلند پرغرور
که سرش داره به خورشید میرسه، منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر
که واسه پرنده ها دلواپسه، منم منم
من صدایِ سبزِ خاکِ سربی ام
صدایی که خنجرش رو به خداست
صدایی که توی بهتِ شبِ دشت
نعره ای نیست ولی اوجِ یک صداست
رقص دست نرمت ای، تبر به دست
با هجوم تبر گشنه و سخت
آخرین تصویر تلخ بودنه
توی ذهنِ سبزِ آخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیه هام
کوبه های بی امون تبره
تبری که دشمنِ همیشه
این درختِ محکم و تناوره
من به فکر خستگی های پٙر پرنده هام
تو بزن تبر بزن
من به فکرِ غربتِ مسافرام
آخرین ضربه رو محکم تر بزن
من به فکر خستگی های پٙر پرنده هام
تو بزن تبر بزن
من به فکرِ غربتِ مسافرام
آخرین ضربه رو محکم تر بزن
من به فکر خستگی های پٙر پرنده هام
تو بزن تبر بزن
من به فکرِ غربتِ مسافرام
آخرین ضربه رو محکم تر بزن
آخرین ضربه رو محکم تر بزن
( ورزشگاه آزادی،آخرین درخت سبز سرپا)