فراموش خواهی شد
گویی که هرگز نبودهای
مانند مرگ دلخراش یک پرنده
مانند یک کنیسۀ متروکه فراموش خواهی شد
مانند عشقی زودگذر
و مانند گل سرخی در شب… فراموش خواهی شد
من برای جاده هستم…
کسانی هستند که ردپای هاشان از من پیشی گرفته است
کسانی که رویاهایشان به رویاهای من دیکته شده است
کسانی که کلام را به خُلقی خوش تزئین میکنند، تا به حکایتها وارد شود
یا روشناییای باشد برای آنها که دنبالشان خواهند کرد
که اثری تغزلی خواهد شد … و خیالی.
فراموش خواهی شد
گویی که هرگز نبودهای
آدمیزاد باشی
یا متن
فراموش خواهی شد
با کمک داناییام راه میروم
باشد که زندگیای شخصی حکایت شود.
گاه واژگان مرا به زیر میکشند،
و گاه من آنها را به زیر میکشم
من شکلشان هستم
و آنها هرگونه که بخواهند، تجلی میکنند
ولی گفتهاند آنچه را که من میخواهم بگویم.
فردا، قبلاً از من پیشی گرفته است
من پادشاه پژواک هستم
بارگاهی برای من نیست جز حاشیهها
و راه، راه است
باشد که اسلافم فراموش کنند
توصیف کردن چیزهایی را که ذهن و حس را به خروش در میآورند.
فراموش خواهی شد
گویی که هرگز نبودهای
خبری بوده باشی
و یا ردّی
فراموش خواهی شد
من برای جاده هستم…
کسانی هستند که ردپای هاشان روی ردپای من نقش خواهد بست
کسانی که رویای من را دنبال خواهند کرد
کسانی که شعری در مدح باغهای تبعید بر درگاه خانهها خواهند سرود
آزاد باش از فردایی که میخواهی!
از دنیا و آخرت!
آزاد باش از عبادتهای دیروز!
از بهشت بر روی زمین!
آزاد باش از استعارات و واژگان من!
تا شهادت دهم
همچنان که فراموش میکنم
زنده هستم!
و آزادم!