● اثر جی. کی. رولینگ
جک ثورن
جان تیفانی
•بخش نهم:
هاگوارتز، کتابخانه
اسکورپیوس وارد کتابخانه می شود و با عجله شروع به جستجو در میان کتاب ها می کند. یک کتاب تاریخ پیدا می کند.
اسکورپیوس: چطوری سدریک یه مرگ خوار شد؟ چی رو از قلم انداختم؟ برام یه... نوری در تاریکی پیدا کن. اسرارت رو بهم بگو. چی رو از قلم انداختم؟
کریگ بوکر پسر: برای چی اینجا اومدی؟
اسکورپیوس رویش را برمی گرداند و کریگ را می بیند که قیافه ای درمانده دارد و لباس هایش کهنه و مندرس است.
اسکورپیوس: چرا نمیتونم اینجا باشم؟
کریگ بوکر پسر: هنوز آماده نشده. دارم با نهایت سرعتی که میتونم کار می کنم. ولی پروفسور اسنیپ خیلی کار محول می کنه، و باید مقاله ها رو به دو شکل مختلف بنویسم. البته، گله ای ندارم... ببخشید.
اسکورپیوس: از دوباره شروع کن. از اول. چی آماده نیست؟
کریگ بوکر پسر: تکلیف درس معجون سازیت. و خوشحالم که برات می نویسمش... حتی متشکر هم هستم... و میدونم که از تکالیف و کتاب ها بدت میاد و خودت میدونی که هرگز مأیوست نمی کنم.
اسکورپیوس: من از تکالیف متنفرم؟
کریگ بوکر پسر: تو پادشاه عقربی. معلومه که از تکالیف متنفری. با کتاب «تاریخ جادوگری» چیکار داری؟ میتونم این تکلیف رو هم انجام بدم؟
مکث می شود. اسکورپیوس لحظه ای به کریگ نگاه کرده و سپس از او دور می شود. کریگ از صحنه خارج می شود.
پس از لحظه ای اسکورپیوس با ابروهای در هم کشیده به صحنه بازمی گردد.
اسکورپیوس: گفت اسنیپ؟
هاگوارتز، کلاس معجون سازی
اسکورپیوس با عجله وارد کلاس معجون سازی می شود و در را محکم پشت سرش می بندد. سوروس اسنیپ نگاه پرسشگرانه ای به او می اندازد.
اسنیپ: کسی بهت یاد نداده که در بزنی، پسر؟
اسکورپیوس به اسنیپ نگاه می کند، کمی وحشت زده، کمی نامطمئن، کمی خوشحال.
اسکورپیوس: سوروس اسنیپ. ملاقات با شما مایه ی افتخارمه.
اسنیپ: بی زحمت منو پروفسور اسنیپ صدا بزن. شاید توی این مدرسه مثل پادشاه ها رفتار کنی، مالفوی، ولی این دلیل نمیشه که همه ی ما مطیع تو باشیم.
اسکورپیوس: ولی شما چاره ی کار هستین...
اسنیپ: واقعاً که مایه ی سعادت منه. اگه چیزی میخوای بگی، پسر، پس حرفتو بزن... وگرنه، وقتی میری بیرون، درو پشت سرت ببند.
اسکورپیوس: به کمکتون احتیاج دارم.
اسنیپ: کار من همینه.
اسکورپیوس: فقط نمیدونم که چه کمکی... نیاز دارم. الآن هنوز نفوذی هستی؟ هنوز مخفیانه داری برای دامبلدور کار می کنی؟
اسنیپ: دامبلدور؟ دامبلدور مُرده. و کار من برای اون مخفیانه نبود... من توی مدرسه اش تدریس می کردم.
اسکورپیوس: نه. غیر از این کارهای دیگه ای هم می کردی. براش مرگ خوارها رو زیر نظر داشتی. بهش مشورت میدادی. همه فکر می کردن تو اونو کشتی... ولی معلوم شد که تمام مدت بهش کمک می کردی. تو دنیا رو نجات دادی.
اسنیپ: اینا اتهامات خیلی خطرناکی هستن، پسر. و فکر نکن مالفوی بودنت باعث میشه از تنبیه کردنت صرف نظر کنم.
اسکورپیوس: اگه بهت بگم دنیای دیگه ای وجود داره چی... دنیای دیگه ای که در اون ولدمورت در نبرد هاگوارتز شکست خورد، در اون هری پاتر و ارتش دامبلدور پیروز شدن، اون وقت چه احساسی بهت دست میده...؟
اسنیپ: اونوقت میگم شایعاتی که در مورد دیوونه شدن پادشاه عقرب محبوب هاگوارتز سر زبونهاست بجاست.
اسکورپیوس: یه زمان برگردان مسروقه وجود داشت. من یه زمان برگردان رو دزدیدم. به همراه آلبوس. ما سعی کردیم جلوی کشته شدن سدریک دیگوری رو بگیریم. سعی کردیم جلوی برنده شدنش در مسابقه ی سه جادوگر رو بگیریم. ولی با این کار، باعث شدیم اون تبدیل به شخص کاملاً متفاوتی بشه.
اسنیپ: در اون مسابقه ی سه جادوگر، هری پاتر برنده شد.
اسکورپیوس: قرار نبود تنهایی برنده بشه. قرار بود سدریک هم همراهش برنده بشه. ولی ما با تحقیر کردنش باعث شدیم از دور مسابقه خارج بشه. و در نتیجه ی این حقارت، اون یه مرگ خوار شد. نمی فهمم اون در نبرد هاگوارتز چیکار کرده... کسی رو کشته یا... ولی اون یه کاری کرده و همه چیز رو عوض کرده.
اسنیپ: سدریک دیگوری فقط یه جادوگر رو کشت و اونم جادوگر مهمی نبود... نویل لانگ باتم.
اسکورپیوس: ای وای، البته، همین خودشه! لانگ باتم قرار بود نگینی، مار ولدمورت رو بکشه. اول باید نگینی می مرد تا کشتن ولدمورت ممکن می شد. همینه! حلش کردی! ما سدریک رو داغون کردیم، اونم نویل رو کشت و ولدمورت در نبرد پیروز شد. فهمیدی چی شد؟ میدونی چی میگم؟
اسنیپ: میدونم که این یه بازیه که از یه مالفوی برمیاد. تا پدرت رو خبر نکردم و توی دردسر بزرگی ننداختمت، برو بیرون.
اسکورپیوس لحظه ای فکر می کند و سپس آخرین تلاش مذبوحانه اش را انجام می دهد.
اسکورپیوس: تو عاشق مادرش بودی. همه چیزو یادم نیست. میدونم عاشق مادرش بودی. مادر هری. لی لی. میدونم سال ها در نقش یه جاسوس عمل کردی. میدونم بدون تو امکان نداشت اون جنگ با پیروی رقم بخوره. اگه من اون دنیا رو ندیده بودم، پس اینا رو از کجا میدونم...؟
اسنیپ تحت تأثیر قرار گرفته و چیزی نمی گوید.
فقط دامبلدور میدونست، درست میگم؟ و وقتی اونو از دست دادی حتماً خیلی احساس تنهایی کردی. من میدونم که تو مرد خوبی هستی. هری پاتر به پسرش گفت که تو مرد بزرگی هستی.
اسنیپ به اسکورپیوس نگاه می کند... مطمئن نیست با چه وضعیتی مواجه است. آیا این یک حقه است؟ به شدت سردرگم است و نمیداند چه بگوید.
اسنیپ: هری پاتر مُرده.
اسکورپیوس: توی دنیای من نمرده. اون گفت تو شجاع ترین مردی هستی که در تمام عمرش دیده. آخه اون میدونست... اون راز تو رو میدونست... کاری که برای دامبلدور انجام دادی... و به خاطر این کار تو رو... به شدت تحسین می کرد. و برای همین بود که اسم شما دو تا رو برای پسرش - بهترین دوست من - انتخاب کرد. آلبوس سوروس پاتر.
اسنیپ به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و زبانش بند آمده است.
خواهش می کنم... به خاطر لی لی، برای نجات دنیا، کمکم کن.
اسنیپ کمی تأمل می کند و سپس در حالی که چوب دستیش را بیرون می آورد، به سوی اسکورپیوس می رود. اسکورپیوس با ترس چند قدم به عقب برمی دارد. اسنیپ با چوب دستیش افسونی را به سمت در روانه می کند.
اسنیپ: کولوپورتوس!
قفلی نامرئی در جای خود چفت می شود. اسنیپ دریچه ای را در پشت کلاس باز می کند.
خب، بیا دیگه...
اسکورپیوس: فقط یه سؤال، ولی دقیقاً... کجا... داریم میریم؟
اسنیپ: ما بارها مجبور شدیم که جامون رو عوض کنیم. هر جایی رو که انتخاب کردیم نابود کردن. این راه ما رو به یه اتاق مخفی می بره که در ریشه های بید کتک زنه.
اسکورپیوس: خیلی خب، منظورت از ما کیه؟
اسنیپ: آه. خواهی دید.
اتاق مبارزات
اسکورپیوس از دیدن چهره ی باشکوه هرماینی، میخکوب می شود. لباس هایش رنگ و رو رفته شده، چشمانش برق میزنند و سراپا تبدیل به یک جنگجوی کامل شده و این تغییرات تقریباً درخور او شده است.
هرماینی: جرئت داری یه قدم دیگه بیا جلوتر تا مغزت رو تبدیل به قورباغه و دست هات هم تبدیل به لاستیک کنم.
اسنیپ: مطمئنه. آدم مطمئنیه. (مکث کوتاه) میدونی، هیچ وقت عادت نداشتی حرف آدم رو گوش کنی. یه دانش آموز افتضاح بودی و الآنم - حالا هر چیزی که هستی – بازم افتضاحی.
هرماینی: من یه دانش آموز عالی بودم.
اسنیپ: در حد متوسط تا معمولی بودی. این پسر طرف ماست!
اسکورپیوس: درست میگه، هرماینی.
هرماینی نگاهی به اسکورپیوس می اندازد، همچنان بسیار مردد است.
هرماینی: بیشتر مردم منو به اسم گرنجر میشناسن. و حتی یه کلمه از حرف های تو رو باور نخواهم کرد، مالفوی -
اسکورپیوس: همش تقصیر منه. تقصیر خودمه و آلبوس.
هرماینی: آلبوس؟ آلبوس دامبلدور؟ آلبوس دامبلدور چه ربطی به این حرف ها داره؟
اسنیپ: منظورش دامبلدور نیست. فکر کنم بهتر باشه که بشینی.
رون وارد می شود. موهایش رو به بالا رفته اند. لباس های کثیفی به تن دارد. از نظر ظاهری جنگجو داشتن، تقریباً جلوی هرماینی کم می آورد.
رون: اسنیپ، قدم روی چشم ما گذاشتی و – (متوجه اسکورپیوس می شود و بلافاصله حالت تدافعی به خود می گیرد) این اینجا چیکار می کنه؟
چوب دستی اش را بیرون می آورد.
من مسلح هستم و خیلی خطرناکم و به شدت بهت توصیه می کنم که –
متوجه می شود که چوب دستی اش را برعکس گرفته است و آن را درست می کند.
که خیلی مراقب باشی -
اسنیپ: رون، اون مطمئنه.
رون نگاهی به هرماینی می اندازد که دارد سرش را به نشانه ی تأیید تکان می دهد.
رون: خب، پس دامبلدور رو شکر.
اتاق مبارزات
هرماینی نشسته و در حالی که رون سعی می کند شنیده هایش را هضم کند، زمان برگردان را وارسی می کند.
رون: یعنی میخوای بگی تمام تاریخ وابسته به... نویل لانگ باتمه؟ این قضیه خیلی بی ریخته.
هرماینی: حقیقت داره، رون.
رون: صحیح. اونوقت از کجا مطمئنی...؟
هرماینی: چیزهایی که در مورد اسنیپ... در مورد همه ی ما میدونه... امکان نداره اون...
رون: شاید خیلی خوب بلده حدس بزنه.
اسکورپیوس: اینطور نیست. شما میتونین کمکم کنین؟
رون: ما تنها کسایی هستیم که میتونیم کمکت کنیم. از زمانی که مبارزات به اوج خودش رسید تعداد اعضای ارتش دامبلدور فوق العاده کم شده. در واقع، تقریباً فقط ما ۳ تا باقی موندیم، ولی به مبارزه ادامه دادیم. خودمون رو بین مردم مخفی می کنیم. تمام تلاشمون رو می کنیم تا حسابی موی دماغشون بشیم. این گرنجر که می بینی تحت تعقیبه. منم تحت تعقیبم.
اسنیپ: (با لحنی خشک) کمتر تحت تعقیبی.
هرماینی: پس درست فهمیدم؟ توی این دنیا که میگی... قبل از اینکه شما دخالت کنین...
اسکورپیوس: ولدمورت مُرده. توی نبرد هاگوارتز کشته شد. هری رئیس اداره ی نظارت بر قوانین جادوییه. تو هم وزیر سحر و جادو.
هرماینی درنگ می کند، از این موضوع شگفت زده شده است و با لبخندی سرش را بلند می کند.
هرماینی: من وزیر سحر و جادوئم؟
رون: (می خواهد از قافله عقب نماند) معرکه س. من شغلم چیه؟
اسکورپیوس: تو صاحب فروشگاه وسایل شوخی ویزلی هستی.
رون: وایسا ببینم، پس، اون وزیر سحر و جادوئه و من صاحب یه... مغازه ی شوخی ام؟
اسکورپیوس به چهره ی آزرده ی رون نگاه می کند.
اسکورپیوس: تو بیشتر روی بزرگ کردن بچه هات تمرکز می کنی.
رون: عالیه. حتماً مادرشون خوشگله.
اسکورپیوس: (صورتش سرخ می شود) خب... اه... بستگی داره نظرت راجع به... موضوع اینه که، شما دوتا یه جورایی... با همدیگه... صاحب بچه میشین. یه دختر و یه پسر.
آن دو با قیافه ای مبهوت نگاهشان را به او می اندازند.
ازدواج کردین. عاشق همدیگه این. همه چی. اون دفعه هم از شنیدنش تعجب کردین. وقتی که تو استاد دفاع در برابر جادوی سیاه بودی و رون با پادما ازدواج کرده بود. در همه حال از شنیدنش تعجب می کنین.
هرماینی و رون هر دو به یکدیگر نگاه می کنند و سپس نگاهشان را برمی گردانند. و سپس رون دوباره به او نگاه می کند. رون چند بار گلویش را صاف می کند و هر بار از باورپذیری آن کاسته می شود.
هرماینی: وقتی به من نگاه می کنی دهنت رو باز نکن، ویزلی.
رون نیز چنین می کند. با این حال آشفته و سردرگم باقی می ماند.
و... اسنیپ؟ اسنیپ تو اون دنیا چیکار می کنه؟
اسنیپ: من احتمالاً مُرده م.
او به اسکورپیوس نگاه می کند و اون نیز حالت چهره اش از بین می رود. اسنیپ لبخند ضعیفی میزند.
اولین بار که منو دیدی یه کم غافلگیر شدی. چطوری؟
اسکورپیوس: شجاعانه.
اسنیپ: کی؟
اسکورپیوس: ولدمورت.
اسنیپ: چقدر آزار دهنده.
در حالی که اسنیپ این موضوع را هضم می کند، سکوتی برقرار می شود.
ولی خب، به گمونم کشته شدن توسط شخص لرد سیاه شکوه خودش رو داره.
هرماینی: متأسفم، سوروس.
اسنیپ به هرماینی نگاه کرده و سپس درد و رنج خود را سرکوب می کند. با تکان سرش به رون اشاره می کند.
اسنیپ: خب، لااقل من با این مرد ازدواج نکردم.
هرماینی: از چه افسون هایی استفاده کردین؟
اسکورپیوس: توی مرحله ی اول اکسپلیارموس و توی مرحله ی دوم انگورجیو.
رون: با افسون ساده ی سپر محافظ باید بشه جلوی هردوشون رو گرفت.
اسنیپ: و بعد رفتین؟
اسکورپیوس: آره، زمان برگردان ما رو برگردوند. مسئله همین جاست... با این زمان برگردان، فقط ۵ دقیقه میشه توی گذشته موند.
هرماینی: و فقط میشه در زمانجابجا شد و نه در مکان؟
اسکورپیوس: بله، بله، یعنی... اه... درست همون جایی که وایسادی در زمان جابجا می شی...
هرماینی: جالبه.
اسنیپ و هرماینی هر دو میدانند این به چه معناست.
اسنیپ: پس فقط من و پسره باید بریم بیرون.
هرماینی: جسارت نباشه، اسنیپ، ولی من در خصوص این مسئله به هیچکس اعتماد نمی کنم، این خیلی مهمه.
اسنیپ: هرماینی، تو در دنیای جادوگری بیش از هر شورشگری تحت تعقیبی. برای این کار لازمه که بیرون بری. آخرین باری که بیرون بودی کِی بوده؟
هرماینی: خیلی وقت نیست، ولی...
اسنیپ: اگه بیرون پیدات کنن، دیوانه سازها می بوسنت... روحت رو می مکن.
هرماینی: سوروس، دیگه نمیخوام یه زندگی بی ارزش داشته باشم و برای کودتا، تلاش نافرجام کنم. این یه فرصته برای اینکه دنیا رو در جای درست قرار بدیم.
او با تکان سرش به رون علامت می دهد و او نیز نقشه ای را بیرون می آورد.
اولین مرحله ی مسابقه در حاشیه ی جنگل ممنوعه برگزار شد. اینجا زمان رو برمی گردونیم، به زمان مسابقه میریم، جلوی افسون رو می گیریم، و بعد به سلامت برمی گردیم. اگه دقت کنیم... میتونیم انجامش بدیم و اصلاً لازم نیست در زمانِ خودمون در فضای بیرون چهره مون رو نشون بدیم. بعدش دوباره زمان رو تغییر میدیم، میریم به سمت دریاچه، و مرحله ی دوم رو مثل اولش می کنیم.
اسنیپ: داری همه چیزو به خطر می ندازی...
هرماینی: اگه این کارو درست انجام بدیم، هری زنده می مونه، ولدمورت می میره، و از شر شومسار خلاص میشیم، برای این هدف ها هر ریسکی کنیم کمه. اگرچه متأسفم که به بهای جونت تموم میشه.
اسنیپ: گاهی وقت ها بهای لازم رو باید متحمل شد.
هر دو به یکدیگر نگاه می کنند، اسنیپ به نشانه ی موافقت سرش را تکان می دهد، هرماینی نیز سری تکان می دهد، چهره ی اسنیپ کمی حالت خود را از دست می دهد.
این جمله ای که الآن گفتم از دامبلدور نبود که، نه؟
هرماینی: (با لبخند) نه، مطمئنم این کلام خالص سوروس اسنیپ بود.
رو به اسکورپیوس کرده و به زمان برگردان اشاره می کند.
مالفوی...
اسکورپیوس زمان برگردان را به او می دهد. هرماینی با نگاه به آن لبخندی میزند، از اینکه دوباره از یک زمان برگردان استفاده می کند هیجان زده است، از اینکه به این مقصود از آن استفاده می کند هیجان زده است.
امیدوارم این کار جواب بده.
او زمان برگردان را در دست می گیرد. زمان برگردان شروع به لرزیدن می کند، و سپس به طوفانی از حرکات تبدیل می شود.
و لحظه ای پرتو درخشانی همه جا را فرا می گیرد. صداها در هم می شکنند.
و زمان از حرکت می ایستد. و سپس تغییر جهت می دهد، کمی تأمل می کند، و شروع به حرکت به سمت عقب می کند، در ابتدا سرعت کمی دارد...
صدای بلندی به گوش می رسد و نور شدیدی به چشم می خورد و هر چهار نفر ناپدید می شوند.
حاشیه ی جنگل ممنوعه، سال ۱۹۹۴
در این قسمت از نمایش، صحنه های مربوط به بخش اول دوباره اجرا می شود، اما به جای اجرا در صحنه ی جلویی، از صحنه ی پشتی اجرا می شود. دوباره آلبوس و اسکورپیوس را در رداهای دورمسترانگی شان می بینیم. در تمام مدت صدای لودو بگمن بی نظیر (باز هم به ادعای خودش، نه ما) را می شنویم.
اسکورپیوس، هرماینی، رون و اسنیپ، با دقت و اضطراب اطراف را می پایند.
لودو بگمن: و سدریک دیگوری وارد صحنه میشه. به نظر آماده میرسه. ترسیده، ولی آماده س. جاخالی میده. حالا از این ور جاخالی میده. تا سدریک پناه می گیره دخترها براش غش میکنن. بعدش هم فریاد میزنن: آقای اژدها، به دیگوری ما رو صدمه نزنی! و سدریک به سمت چپ حرکت و بعد به سمت راست شیرجه میزنه – و حالا چوب دستی خودش رو آماده میکنه –
اسنیپ: زیادی داره طول میکشه. زمان برگردان داره شروع به چرخیدن می کنه.
لودو بگمن: این پسر جوون، شجاع و خوشگل چه برنامه ای تو ذهنش داره؟
هنگامی که آلبوس تلاش می کند چوب دستی سدریک را سمت خود فرا بخواند، هرماینی مانع طلسم او می شود. آلبوس با ناراحتی به چوب دستی خودش نگاه می کند و متوجه نمی شود چرا کار نکرده است.
سپس زمان برگردان شروع به چرخیدن می کند و همگی با ترس به آن نگاه می کنند و به داخل آن کشیده می شوند.
یه سگ –یه سنگ رو به سگ تبدیل کرده، سدریگ دیگوری باهوش، ای هاپوی تیزهوش.
حاشیه ی جنگل ممنوع
آن ها از گذشته بازگشته اند، حاشیه ی جنگل هستند، و رون در حال تحمل درد شدیدی است. اسنیپ به اطرافش نگاه می کند و فوراً متوجه می شود که در وضعیت خطرناکی قرار دارند.
رون: آخ. آخ. آی.
هرماینی: رون... رون... زمان برگردان چه بلایی سرت آورد؟
اسنیپ: وای نه. میدونستم.
اسکورپیوس: زمان برگردان باعث شد آلبوس هم یه جوری بشه. اولین باری که به گذشته رفتیم.
رون: خسته نباشی... الآن باید... آخ... اینو بگی.
اسنیپ: بالای زمین هستیم. باید از اینجا بریم. همین حالا.
هرماینی: رون، هنوز میتونی راه بری، بیا...
رون در حالی که از درد فریاد میزند، موفق می شود بایستد. اسنیپ چوب دستیش را بالا می آورد.
اسکورپیوس: کارمون جواب داد؟
هرماینی: جلوی افسون رو گرفتیم. چوب دستی سدریک پیشش موند. آره. جواب داد.
اسنیپ: ولی به جای اشتباهی برگشتیم. ما بیرون از مخفیگاهیم... شما بیرونین. شما رو می بینن.
رون: باید دوباره از زمان برگردان استفاده کنیم... و از اینجا بریم...
اسنیپ: باید مخفیگاهی پیدا کنیم. بدجوری توی دید هستیم.
ناگهان از گرداگرد تالار، صدای وزش باد بسیار سردی احساس می شود.
تعدادی ردای سیاه اطراف تماشاگران بلند می شوند. رداهای سیاهی که تبدیل به پیکرهای سیاهی می شوند. که مشخص می شود دیوانه سازها هستند.
هرماینی: دیگه دیر شده.
اسنیپ: این یه فاجعه است.
هرماینی: (متوجه می شود که باید چه کار کند) اونا دنبال منن، نه شماها. رون. دوستت دارم و همیشه عاشقت می مونم. ولی شما سه تا باید فرار کنین. حالا برین.
رون: چی؟
اسکورپیوس: چی؟
رون: میشه اول در مورد این عشق صحبت کنیم؟
هرماینی: این هنوز دنیای ولدمورته. و من دیگه نمیتونم تحملش کنم. تغییر دادن مرحله ی دوم همه چیز رو عوض می کنه.
اسکورپیوس: ولی اونا می بوسنت. روحت رو می مکن.
هرماینی: و بعدش تو گذشته رو تغییر میدی. و بعد این اتفاق نمیفته. برو. همین حالا.
دیوانه سازها حضور آنان را احساس می کنند. از همه طرف، پیکرهایی با صدایی جیغ مانند پایین می آیند.
اسنیپ: بیاین. باید بریم.
او دست اسکورپیوس را می کشد. اسکورپیوس با بی میلی همراهش می رود.
هرماینی به رون نگاه می کند.
هرماینی: تو هم باید باهاشون بری.
رون: خب، اونا یه ذره دنبال منم هستن و واقعاً درد زیادی دارم. و راستش، ترجیح میدم اینجا باشم. اکسپکتو ...
در حینی که چوب دستیش را بالا می آورد که افسون رو اجرا کند، هرماینی دستش را گرفته و او را بازمی دارد.
هرماینی: بذار اینجا نگهشون داریم و تا جایی که ممکنه بهترین فرصت رو در اختیار پسره قرار بدیم.
رون به او نگاه می کند و سپس با ناراحتی سرش را به نشانه ی موافقت تکان می دهد.
یه دختر.
رون: و یه پسر. منم از این تصور خوشم اومد.
به اطرافش نگاه می کند... از سرنوشت خود آگاه است.
من می ترسم.
هرماینی: منو ببوس.
رون لحظه ای فکر می کند و سپس این کار را می کند. و سپس با نیروی دیوانه سازها از هم جدا می شوند. و نقش زمین می شوند. و شکل مبهم طلایی مایل به سفیدی را می بینیم که از جسمشان مکیده و خارج می شود. روح آنها از جسمشان مکیده شده است. و منظره ی هولناکی است.
اسکورپیوس با درماندگی آنها را تماشا می کند.
اسنیپ: بیا بریم سمت دریاچه. راه برو. ندو.
اسنیپ به اسکورپیوس نگاه می کند.
آروم باش، اسکورپیوس. اونا شاید کور باشن ولی ترس آدم رو حس می کنن.
اسکورپیوس به اسنیپ نگاه می کند.
اسکورپیوس: الآن روح اون دو رو مکیدن.
یک دیوانه ساز پایین آمده و به طرف آنها شیرجه میزند و جلوی اسکورپیوس قرار می گیرد.
اسنیپ: به یه چیز دیگه فکر کن، اسکورپیوس. فکرت رو مشغول کن.
اسکورپیوس: احساس سرما می کنم. نمیتونم چیزی ببینم. یه مه درونمه... اطراف من.
اسنیپ: تو توی مدرسه یه پادشاهی و من یه استاد هاگوارتزم. اونا تا دلیل خوبی نداشته باشن حمله نمی کنن. به کسایی که دوستشون داری فکر کن، به این فکر کن که چرا داری این کارو می کنی.
اسکورپیوس: میتونم صدای مادرم رو بشنوم. بهم احتیاج داره... به کمک من... ولی میدونه که من نمیتونم... کمکش کنم.
اسنیپ: گوش کن چی میگم، اسکورپیوس. به آلبوس فکر کن. داری به خاطر آلبوس از پادشاهی خودت میگذری، درسته؟
اسکورپیوس از توان افتاده است. به شدت تسلیم احساساتی شده که دیوانه ساز باعث حضورشان شده است.
یه نفر. فقط کافیه یه نفر رو دوست داشته باشی. من نتونستم به خاطر لی لی، هری رو نجات بدم. پس حالا وفاداریم رو به آرمانی ادا می کنم که اون بهش باور داشت. و ممکنه... که در این مسیر خودمم به این آرمان باور پیدا کنم.
اسکورپیوس به اسنیپ لبخند میزند. با قاطعیت از دیوانه ساز دور می شود.
اسکورپیوس: دنیا تغییر می کنه و ما هم باهاش تغییر می کنیم. من تو این دنیا وضعیتم بهتره، ولی دنیا بهتر نیست. و من اینو نمیخوام.
ناگهان دلورس آمبریج جلوی آنها ظاهر می شود.
دلورس آمبریج: پروفسور اسنیپ!
اسنیپ: پروفسور آمبریج.
دلورس آمبریج: شنیدین چه خبر شده؟ گندزاده ی خائن هرماینی گرنجر رو پیدا کردیم. همین الآن این بیرون بود.
اسنیپ: این... عالیه.
آمبریج به اسنیپ خیره شده است. او نیز به آمبریج نگاه می کند.
دلورس آمبریج: همراه تو. گرنجر همراه تو بود.
اسنیپ: همراه من؟ اشتباه می کنی.
دلورس آمبریج: همراه تو و اسکورپیوس مالفوی. دانش آموزی که هر روز دارم بیشتر نگرانش میشم.
اسکورپیوس: خب...
اسنیپ: دلورس، ما باید بریم سر کلاس و دیرمون شده، پس اگه اجازه بدی ما دیگه...
دلورس آمبریج: اگه دارین میرین سر کلاس، پس چرا به سمت مدرسه نمیرین؟ چرا دارین میرین سمت دریاچه؟
لحظه ای سکوت مطلق حکم فرما می شود. و سپس اسنیپ کاری بسیار غیرعادی می کند... لبخند میزند.
اسنیپ: چند وقته که مشکوک شدی؟
آمبریج از زمین جدا شده و بالا می رود. دست هایش را کاملاً از هم باز می کند، سراسر وجودش جادوی سیاه است. چوب دستیش را بیرون می آورد.
دلورس آمبریج: چندین ساله. و باید خیلی زودتر از این ها وارد عمل می شدم.
اسنیپ در به کارگیری چوب دستی سریعتر است.
اسنیپ: دیپولسو!
آمبریج در هوا به عقب رانده می شود.
هیچوقت جاه و مقامش به دردش نخورد. حالا دیگه چاره ای جز ادامه ی کار نداریم.
آسمان در اطرافشان سیاه تر از قبل می شود.
اکسپکتو پاترونوم!
اسنیپ سپر مدافعی را ایجاد می کند که به شکل یک آهوی سفید زیباست.
اسکورپیوس: یه آهو؟ سپر مدافع لی لی.
اسنیپ: عجیبه، نه؟ دل به دل راه داره.
دیوانه سازها کم کم آنها را کاملاً احاطه می کنند. اسنیپ میداند این به چه معناست.
تو باید فرار کنی. من تا جایی که بتونم جلوشون رو می گیرم.
اسکورپیوس: ممنون که برام نوری در تاریکی بودی.
اسنیپ به او نگاه می کند، از هر نظر یک قهرمان است، لبخند ملیحی میزند.
اسنیپ: به آلبوس بگو... به آلبوس سوروس بگو... افتخار می کنم که اسم منو روش گذاشتن. حالا برو. برو.
آهو رویش را برمی گرداند و به اسکورپیوس نگاه کرده و سپس شروع به دویدن می کند.
اسکورپیوس لحظه ای فکر می کند و بعد به دنبال آهو میدود، و در اطراف او دنیا ترسناک تر می شود. از یک سو جیغ هولناکی به هوا می رود. او دریاچه را می بیند و خود را به درون آن می اندازد.
اسنیپ خود را آماده می کند.
اسنیپ محکم به زمین زده می شود و سپس در حالی که روحش از او جدا می شود، با فشار به سوی بالا رانده می شود. در همین حال به نظر می رسد جیغ ها چند برابر می شوند.
آهو با چشمان زیبایش سرش را به سوی او برمی گرداند و ناپدید می شود.
صدای بلندی به گوش می رسد و نور خیره کننده ای به چشم می خورد. و سپس سکوت حاکم می شود. و سپس سکوت بیشتری حکم فرما می شود.
فضا بسیار ساکن است، بسیار آرام، کاملاً ساکت و آرام است.
و سپس... اسکورپیوس به سطح آب می آید. به شدت نفس نفس میزند. به اطرافش نگاه می کند. نفس هایش عمیق است، نفس های هراسان. به آسمان بالایی سرش نگاه می کند. آسمان بدون شک... آبی تر از قبل به نظر می رسد.
و بعد آلبوس پس از او به سطح آب می آید. سکوتی حاکم می شود. اسکورپیوس ناباورانه فقط به آلبوس نگاه می کند. هر دو پسر نفس نفس میزنند.
آلبوس: وای!
اسکورپیوس: آلبوس!
آلبوس: نزدیک بودها! مردهای دریایی رو دیدی؟ اون مرد که... و بعد اون چیزه... وای!
اسکورپیوس: خودتی.
آلبوس: ولی عجیب بود... فکر کردم سدریک رو دیدم که داره بزرگ میشه... ولی بعد یه جورایی دوباره شروع کرد به کوچیک شدن... و من بهت نگاه کردم و تو چوب دستیت رو بیرون آورده بودی...
اسکورپیوس: روحت هم خبر نداره که چقدر از دیدنت خوشحالم.
آلبوس: تو که همین ۲ دقیقه پیش منو دیدی.
اسکورپیوس در آب، آلبوس را در آغوش می گیرد، کاری که دشوار است.
اسکورپیوس: از اون موقع اتفاقات زیادی افتاده.
آلبوس: مواظب باش. داری منو غرق می کنی. این چیه پوشیدی؟
اسکورپیوس: مگه چی پوشیدم؟ (ردایش را از تنش بیرون می آورد) خودت چی پوشیدی؟ آره! توی گروه اسلیترینی.
آلبوس: جواب داد؟ تونستیم چیزی رو عوض کنیم؟
اسکورپیوس: نه. و این عالیه.
آلبوس با ناباوری به او نگاه می کند.
آلبوس: چی؟ موفق نشدیم.
اسکورپیوس: آره. آره. و این فوق العاده است.
با حرکاتش آب را به همه طرف می پاشد. آلبوس خود را از قسمت کم عمق دریاچه بیرون می کشد.
آلبوس: اسکورپیوس. دوباره شیرینی زیاد خوردی، قاطی کردی؟
اسکورپیوس: بفرما، می بینی... از اون شوخی های نیش دار همیشگی و آلبوس گونه. دوستت دارم.
آلبوس: دیگه کم کم دارم نگرانت میشم...
هری وارد صحنه می شود و با عجله به لبه ی دریاچه می آید. پشت سر او دراکو، جینی و پروفسور مک گوناگل نیز با عجله می آیند.
هری: آلبوس. آلبوس. حالت خوبه؟
اسکورپیوس: (از خوشحالی سر از پا نمی شناسد) هری! این هری پاتره! و جینی. و پروفسور مک گوناگل. و بابا. بابای من. سلام، بابا.
دراکو: سلام، اسکورپیوس.
آلبوس: همه تون اینجایین.
جینی: و میرتل همه چیزو به ما گفته.
آلبوس: معلومه چه خبره؟
پروفسور مک گوناگل: تویی که تازه از زمان دیگه برگشتی. چرا بهمون نمیگی چه خبره؟
اسکورپیوس فوراً درمی یابد که آنها تا چه حد باخبر شده اند.
اسکورپیوس: وای نه. ای داد بیداد. پس کجاست؟
آلبوس: تازه از کجا برگشتیم؟
اسکورپیوس: گمش کردم! زمان برگردان رو گم کردم.
آلبوس: (با رنجش زیاد به اسکورپیوس نگاه می کند) چی رو گم کردی؟
هری: دیگه وقتشه تظاهر رو کنار بذاری، آلبوس.
پروفسور مک گوناگل: به نظرم لازمه شما توضیحاتی رو بدین.
هاگوارتز، دفتر مدیر
دراکو، جینی و هری پشت سر اسکورپیوس و آلبوس که حالت پشیمانی دارند، ایستاده اند. پروفسور مک گوناگل به شدت عصبانی است.
پروفسور مک گوناگل: بخوام رُک و بی پرده باشم – غیرقانونی از قطار هاگوارتز پیاده شدین، به وزارتخونه رفتین و ازش دزدی کردین، به خودتون اجازه دادین زمان رو دستکاری کنین، که در نتیجه ش دو نفر رو ناپدید کردین -
آلبوس: قبول دارم که خوب به نظر نمیرسه.
پروفسور مک گوناگل: و واکنشت در مقابل ناپدید شدن هوگو و رُز گرنجر-ویزلی این بود که دوباره برگردی به گذشته – و این بار، به جای مفقود شدن دو نفر، عده ی زیادی رو مفقود کردی و پدرت رو کُشتی – و در این بین، شرورترین جادوگری که دنیا تا حالا شناخته رو زنده کردی و باعث شروع عصر جدیدی از جادوی سیاه شدی. (با لحن خشک) پس، درست گفتی، آقای پاتر، خوب به نظر نمیرسه، میرسه؟ می دونین چقدر حماقت به خرج دادین؟
اسکورپیوس: بله، پروفسور.
آلبوس لحظه ای تأمل می کند. به هری نگاه می کند.
آلبوس: بله.
هری: پروفسور، اگه میشه...
پروفسورمک گوناگل: نمیشه. تصمیمی که شما به عنوان والدینشون می گیرین به خودتون مربوطه ولی اینجا مدرسه ی منه، و اینا هم شاگردهای من هستن، و منم که تعیین می کنم چه نوع مجازاتی در انتظارشونه.
دراکو: منصفانه به نظر میاد.
هری به جینی نگاه می کند و او سرش را به نشانه ی موافقت تکان می دهد.
پروفسور مک گوناگل: باید اخراجتون کنم ولی (به هری نگاه می کند) با در نظر گرفتن همه ی جوانب – فکر کنم مطمئن تر باشه که زیر نظر خودم بمونین. شما دو نفر تا آخر سال میتونین خودتون رو جریمه شده در نظر بگیرین. از تعطیلات کریسمس هم خبری نیست. بازدید از هاگزمید هم به فراموشی بسپرین. و اینا تازه شروعه...
ناگهان هرماینی بی مقدمه وارد صحنه می شود. با هیجان و مصمّم.
هرماینی: از چی جا موندم؟
پروفسور مک گوناگل: (خشمگین) ادب حکم می کنه قبل از اینکه وارد اتاقی بشی در بزنی، هرماینی گرنجر. مثل اینکه از این درس جا موندی.
هرماینی متوجه می شود که از حد خودش فراتر رفته است.
هرماینی: اوه.
پروفسور مک گوناگل: اگه میتونستم برای شما هم مجازاتی در نظر بگیرم، خانم وزیر، مطمئن باشید این کار رو می کردم. این احمقانه ترین کار ممکن بود که یه زمان برگردان رو نگه داشتی!
هرماینی: در دفاع از خودم باید بگم -
پروفسور مک گوناگل: اونم توی یه قفسه ی کتاب. اونو توی یه قفسه کتاب نگه داشتی. کاملاً خنده داره.
هرماینی: مینروا. (نفسش را فرو می برد) پروفسور مک گوناگل -
پروفسور مک گوناگل: توی اون دنیا بچه هات وجود نداشتن!
هرماینی پاسخی ندارد که بدهد.
پروفسور مک گوناگل: این اتفاق توی مدرسه ی من افتاد، طی مسئولیت من. بعد از تمام کارهایی که دامبلدور کرد، نمی تونستم خودمو ببخشم اگه...
هرماینی: میدونم.
پروفسور مک گوناگل: (خودش را جمع و جور می کند) نیتتون برای نجات جون سدریک خیر بود، ولی کاملاً اشتباه بود. هرچند اینطور به نظر میرسه که شجاع بودین، هم تو اسکورپیوس، و هم تو آلبوس، ولی نصیحتی که حتی پدرت هم بعضی وقت ها از این گوش می شنید و از اون گوش بیرون می کرد این بود که شجاعت عذر موجهی برای حماقت نیست. همیشه فکر کن. فکرکن چی شدنیه. دنیایی که توسط ولدمورت کنترل بشه -
اسکورپیوس: یه دنیای وحشتناکه.
پروفسور مک گوناگل: شما هنوز خیلی جوونید. (به هری، دراکو، جینی، و هرماینی نگاه می کند) همه تون خیلی جوونید. فکرشم نمیتونین بکنین که نبردهای جادوگران چقدر میتونن شوم و تاریک بشن – شما... نسبت به دنیایی بی پروا بودین که بعضی آدمها... بعضی از دوست های خیلی عزیز من و شما – تمام بود و نبودشون رو برای ساخت و حفظش فدا کردن.
آلبوس: حق با شماست، پروفسور.
اسکورپیوس: حق با شماست، پروفسور.
پروفسور مک گوناگل: زود باشین، برین بیرون، همه تون. و اون زمان برگردان رو برام پیدا کنید.