تیک تاک های ساعت
و ثانیه هایی که از من فراری اند
تاریکی ای که حس می شود
سرمایی که لمس کردنی نیست
و ارواح خیالی میان این دیوار ها...
که آمده اند افکارم را با خود ببرند
صدای مبهم خنده های قاب عکس
وقتی خاطرات را حبس می کند
ملودی تکرار نشدنی لحظه ها
و آوایی که از اعماق نگاه هایشان،پخش می کردند
چشم ها
و نیرویی غیرقابل وصف، نهفته در اعماق آنها
از آن می ترسم
از نیروی عجیب آنها،و قدرتی که دارند
آنهایی که اگر نباشند،دنیا خاکستری خواهد بود
رگبار خاطرات تهی
و طوفانی روز های سرد،سرد از انتظار
انتظار برای چیزی که می دانیم نخواهد رسید
روز های دلگیر،دلگیر از بی حسی
بی حسی موضعی...
و شراره های آتش غرور
آن هنگام که لمسشان می کنیم
قوی تر می شوند..
بین من و این سایه ها
فاصله ای بیش نیست
هر چند،هیچگاه نمی بینند
ترس من از حضورشان را
پیوستگی شان را،حس می کنم
در حین موازی بودن،نیرومندند
در غرق کردن من...
نیرومند،قوی،و بی رحم
این واژه ها را که اولین بار بکار برد؟
احتمالا نمی دانست
که قرار است روزی یک کابوس باشند
برای آنهایی که پرواز را تجربه نکرده اند...
#افکار یک تنها
(این شعر توی دوران تنهایی و افسردگی نوشته شده،وقتی که حس غم،تهی بودن،نیروی مرور خاطرات گذشته،و نوعی اسارت درونی به ذهنم هجوم آورده بود...شاید هر کسی توی زندگیش این حس رو تجربه کرده باشه،اما خوشبختانه هر حس تلخی پایدار نیست و روزی به پایان می سه،مثل حس رهایی و آزادی از قفس و تجربه دوباره پرواز....)