علی عزیز موجز گفتی...زیبا گفتی...ولی نمیدونم چرا حق مطلب درباره ی مارادونا ادا نمیشه. باید بگم که این مسئله ،بیشتر ناشی از نقص کلماته. کلمات بیشتر اوقات باعث سوء تفاهم هستند و از اون بدتر، آمار. ولی با تمام این احوال و در اکثر اوقات از معدود کسایی هستی که از پس توصیف و توضیح مارادونا خوب برمیای و باعث نعشگی دوستدارانش از جمله خود من میشی.
مارادونا مهمترین چالش فوتباله اما فوتبال برای مارادونا آسونترین چالش زندگیش بود و با فوتبال تمام ضعفاش و شکنندگی شخصیتش رو پنهان میکرد. بیرون از زمین فوتبال اما همه ی چالشهای زندگیش ، قدرت این رو داشتن که به ویرونی بکشنش . بنابراین در زمین فوتبال همه ی دنیا رو به چالش میکشید و اونجا رو به تنها قلمرو فرمانرواییش تبدیل میکرد. از همین منظر اگر بگیم که یه تنه تمام تحقیرهای آرژانتین رو تو میدون جنگ فالکلند (و به اعتبار مارادونا-مالویناس) ، تو آزتک مکزیکو از دماغ انگلیسیا بیرون کشید راه به خطا نبردیم.
مارادونا میخواست که قهرمان زمین فوتبال باشه و نه برنده ی یک مسابقه یا تورنمنت فوتبالی. همین بود که با تیمای کوچکتری (قیاس کنید ناپل و آرژانتین مارادونا رو با تمام تیمای پله و دی استفانو و کرایف و بکن بایر و مسی و رونالدو) که در قیاس با قواره ی خودش بی نشان جلوه میکردن چنان جلوه ای از فوتبال رو به نمایش میذاشت که نتیجه و آمار و تعداد گل و امتیاز در اون کمترین اهمیت رو داشت و از همین رو بزرگترین چالش فوتبال بود.
او در وحله ی نخست میخواست الهام بخش همه ی کسایی باشه که که با هر شکلی با فوتبال پیوندی داشتن. از هم تیمیاش بگیر تا تیم مقابل و همه هوادارا و تماشاچیایی که میپرستیدنش و یا تا مرز نفرت دشمنش بودن اما تو یه نقطه به هم پیوند میخوردن و اونم عشق به پدیده ی غریب و حیرت انگیز فوتبال بود.
بعد هم او میخواست که فوتبال رو به زیباترین و هنرمندانه ترین (و نه مهمترین) نمایش رقابتی دنیا (با فری استایل اشتباه نشه) تبدیل کنه و تو این مسیر یکه تاز این نمایش باشکوه باشه . درست مثل یک بالرین یا حتی یک کارگردان مقتدری که با عشق به همه ی همراهان و زیردستاش و قدرت الهام بخشی ماوراییش بهترین عملکردشون رو در یک اثر هنری بینظیر به نمایش بذاره. اینجاست که کاراکتر و درامای مارادونا به یکی از اصلی ترین و برجسته ترین جلوه های این نمایش تبدیل میشد . درست چیزی همسنگ قدرت بی رقیب فنی و مهارت های منحصر به فردش و به همون اندازه ی نبوغ بی چون و چراش در تمام ابعاد پیدا و پنهان فوتبال (از ماتئوس بپرسید) .
در آخر هم او نتیجه رو برای حفظ غرور خودش و همه ی اون چیزایی میخواست که براش ارزشمند بودن. از هم تیمیاش و طرفداراش گرفته تا خانوادش و مردم کشورش. فکر میکرد که اینطوری شاید بتونه از تمام تهدیدا و چالشایی که خودش ازشون میترسید دورشون کنه و انگیزه ای باشه واسه مقابله شون با اون مشکلات . اشکهایی که بعد از شکست تو آوردگاههای مهمی که دشمنای قسم خورده ش منتظر سقوطش بودن ، از چشماش جاری میکرد گواه همین قضیه ست.
یکی از جامعه شناسای کشورش در دوره های آخر فوتبال مارادونا و درست در اوج درگیریاش با مواد مخدر، اونو معتاد به موفقیت میدید و برای درمانش هیچ راهی رو متصور نبود ، چرا که کمپی برای درمان اعتیاد به موفقیت نمیشناخت اما به نظر من چنین کسی حتی در جایگاه یک جامعه شناس با نگاه مارادونا به موفقیت بیگانه بود و به همون موفقیت موهومی باور داشت که قبله گاه همه ی مردم این دنیا و حتی خود بی مقدارش بود. با این حال فکر میکنم که بعدها شاید با تجربه های تلخ ترش از واقعیت های بی رحم این زمانه ی نامراد نامرد ، از عقیده ی احمقانه ش کوتاه اومده باشه و به خیل مشتاقان مارادونای کبیر پیوسته باشه. امید...
مارادونا به گواه یکی از فیلسوفای کشورش آرژانتینی ترین پدیده ایه که در دنیا وجود داره و این رو در همه ی ضعفاش و شکنندگی ویرانگر و فزاینده ی شخصیت دوست داشتنیش می دید (در مسی هم به وفور دیده میشه اما نه به اندازه ی مارادونا). و اتفاقاٌ همین مسئله ارزش تنها قهرمانی مارادونا و آرژانتین رو تو آوردگاه جام جهانی تضمین میکنه . به همین خاطر ، فیلسوف آرژانتینی در ادامه تاکید داره که اگر مسی قهرمانی آرژانتین رو با هزار گل زده در فینال مقابل انگلیس رقم بزنه باز هم باید همسنگی با مارادونا رو در دورترین افق پیش روش متصور باشه و در ضمن به این مسئله افتخار هم بکنه . و من همه ی اینارو با اقرار سراسر تاکید به عشق مسی و ارزشهای بی همانندش در تاریخ فوتبال به عنوان یک آرژانتینی دیگر... نوشتم.
در آخر هم باید بگم،
او آمده بود تا فوتبال را با خود ماندگار کند و خود هم برای ابد در عزیزترین جایگاه معبد فوتبال بماند.
پس زندگی برایش بی مقدارتر از آن شد که با هر بهانه ای دراندیشه ی بقای آن باشد.
او راز جاودانگی را بی آنکه بداند ، دریافته بود.