به نام خدا
ششم می ۲۰۰۹،جو ورزشگاه طوفانی بود. کله عبدالله نور پروژکتور های استمفوردبریج را بازتاب میکرد(البته مو داشت اوموقع). فراتر از یک باشگاه چنان در قوطی فرو برده شده بود که حتی بلد شد کراچی هم مات و مبهوت بود. بارسایی ها کورسوی امید خود را از دست داده بودند ولی آن مرد ، آن مرد اسطوره ای دست گرم نوازشش را بر سر این تیم مستأصل کشید . شاید تا حالا حدس زده باشید او که بود. آن مرد کسی نبود جز تام اوربو افسانه ای.
هر بار بازیکن چلسی که در محوطه جریمه به زمین می افتاد او مانند 🗿 اعتنایی نمی کرد . دروگبا از شدت خشم نزدیک بود چمن ورزشگاه را بکند ولی اوربوی افسانه ای از آرمان هایش عدول نمیکرد، به هر قیمتی که شده بود میخواست اوربوسلونا را تأسیس کند.
او ظالمانه ضربه آخر را بر تن نحیف هواداران چلسی روانه کرد صدای ناله و اندوه سراسر ورزشگاه را پر کرده بود. میشائل بالاک فریاد زنان در حالی که او را دنبال میکرد میخواست پوست از کله این بزرگمرد بکند ولی ایشان این دفعه حتی اهمیت هم نداد و از دست او فرار کرد.
شاید فوتبال دوستان آن شب را شب مرگ فوتبال بنامند ولی زحمات و سختی هایی که آن مرد دوست داشتنی برای تاسیس این باشگاه کشید زبانزد عام و خاص شد به طوری که مجسمه او مورد پرستش عده ای از هواداران اوربوسلون قرار گرفت.
ولی این شادکامی دوام نداشت و پس از او با کامبک های فراوان توسط پدرانشان مانولاس و اوریگی،هشتایی شدن با خارش ریش تمام نشدنی کینگ مسی آن جا را به گاو داری تبدیل کرد. پس از آن اعجوبه سرمربی گری جهان که او را مهندس ژاوی میخواندند به میدان آمد و با سقوط پی در پی به یورولیگ و حماسه بلیط فروشی هواداران با غیرت اوربوسلون در تاریخ فوتبال ماندگار شد.
در پیرو این اتفاقات فوتبال دوستان ساکت نماندند و با شعر:
اوربو نبودی ببینی هشت تا به تیمت زدند اهرم هم حتی سودی ندارد
یاد و خاطره او را زنده نگه داشتند.
زنده باد فوتبال!