در شهرِ ما تکرار در تکرار می میرد
یک کوه دل تنگی میان کار می میرد
پَر باز باشی یا که پر بسته نمیفهمند
اینجا نفس در سینه ی دلدار می میرد
هر روز یک تصویرِ ماتم وار در اخبار
با دستِ بسته مادری بر دار می میرد
بارانِ دلتنگی که می بارد نمی دانی
مردی کلافه با دلی غمبار می میرد
یک برجِ پر بسته میانِ نامِ آزادی
با یک شعارِ خسته بر دیوار می میرد
لبریزِ از دلواپسی با چشم های خیس
اینجا خدا هم در دلِ تکرار می میرد.