در روزهای اخیر افرادی که خودشان را تنها وطندوستان پهنه گیتی میدانند، با ادبیاتی سخیف کسانی که با تیم 25 نفره کارلوس کیروش همدل نیستند را مورد شماتت قرار میدهند. یکی میگوید باید در ایرانی بودن آنها شک کرد، یکی تیتر میزند وطنفروش و آنها را در کنار اسرائیل و عربستان سعودی قرار میدهد و دیگری آنها را خائن میخواند. اما آیا همراهی نکردن با این تیم واقعاً خیانت است؟ آیا نباید نگاهی عمیقتر به پس پرده این انشقاق بزرگ اجتماعی داشت که افراد با تیم ملی کشورشان هم غریبه هستند، داشت؟
اختصاصی طرفداری | از حرفهای بیپایه و اساس افرادی که در زندگی خود مجموعاً ده مسابقه فوتبال را هم تماشا نکردهاند که بگذریم، به سرمربی تیم ملی میرسیم. کارلوس کیروش که این روزها بیش از تمرکز روی جلسههای تمرینی، مشغول فضاسازی رسانهای و جدل آفرینی با رسانههای داخلی و خارجی است، در یکی از پستهای اینستاگرامی خود، آنان که دل به این تیم نبستهاند را جماعتی غیر واقعی و هیجانزده خوانده است. کارلوس کیروش یا نمیداند، یا نمیخواهد که بداند. اگر نمیخواهد که بداند، هیچ کاری نمیتوان کرد. اما اگر نمیداند، باید به او گفت که زمانه عوض شده و جنس این موضعگیریها با جام ملتهای 2019 متفاوت است. در آن رقابتها، دعوا بر سر او بود و لشکر رسانهای و مجازی او و مخالف او، دائماً بر سر محوری با موضوعیت او با یکدیگر در جدل بودند. اما حالا دورانی است که حرفها، حرکات و اصولاً حضور او در این دعوا موضوعیت ندارد و سرمربی پرتغالی به هیچ وجه در جایگاهی نیست که با لحنی معارض و توهین آمیز در مورد فرد فرد ایرانیانی که در سراسر جهان دل در گروی وطن دارند، اما با این تیم احساس نزدیکی نمیکنند، اینگونه صحبت کند.
اما سوال اصلی که موضوعات بالا واکنشهایی به آن است، این است که چرا تیم ملی، آخرین سنگر همدلی و هبستگی اجتماعی مردم ایران در چنین جایگاهی قرار گرفته است. بدون هیچ سوگیریای از سوی شبکههای اجتماعی و ماهوارهای، طبق یک شهود میدانی، خودتان احتمالاً خواهید دید که افراد جامعه تا چه اندازه با این تیم همدل هستند. همدل یعنی اینکه موفقیتش را بخواهند و موفقیتش برایشان اهمیت داشته باشد. بگذریم که بخش قابل توجهی از جامعه، نه تنها با این تیم همدل نیست، بلکه این تیم را مقابل خود میبیند و آرزوی شکستش را میکند.
شخص نگارنده، آن کودکی که هنگام گل محمد نصرتی مقابل بحرین به هوا پرید، آن نوجوانی که به خاطر گل لیونل مسی به ایران اشک ریخت، آن کسی که فوتبال یکی از آخرین سنگرهای دلخوشیاش بود و در همان سنگر، تیم ملی مهمترین جایگاه را داشت، خیلی دوست داشت که این رقابتها در همان زمان متعارف خود و پیش از رویداد اخیر برگزار شود تا باز هم این تیم را دوست نداشته باشد؛ دلیلش را خواهم گفت.
انتقادات این روزها به تیم ملی بسیار زیاد است. از چرایی ملاقات با رئیس جمهور گرفته تا ژستهای خندان برابر دوربینهای فیفا و خوشحالی بعد از گل؛ با اینکه همدل نیستم، اما منصف هستم. بسیاری از انتقادات علیه تیم ملی مغرضانه است و شاید چون دیواری کوتاهتر از آنها پیدا نشده است، این 25 بازیکن سیبل شدیدترین انتقادات شدهاند. اگرچه در سوی دیگر، انتقادات زیاد دیگری نیز وجود دارد که دست کم برای شخص نگارنده قابل قبول است و از کسانی که لباسی را به نمایندگی ملتی میپوشند، انتظار بیشتری میرود. اما میخواهم همه اینها را کنار بگذارم و به لحظهای برسم که تیم ملی، دیگر برای ملت نبود.
وقتی در مورد فوتبال و ورزش حرف میزنیم، باید در فوتبال و ورزش بمانیم، اگرنه در چرخه بیانتهای مغلطه و سفسطه قرار میگیریم. برای همین است که میتوان به اعطای جام جهانی به یک کشور غیردموکراتیک مانند قطر اشکال گرفت، اما اعطای میزبانی به یک کشور غیر دموکراتیک دیگر مانند روسیه مشکلی ندارد. علت این است که قطر تحت نام فوتبال، فیفا و جام جهانی ناقض حقوق بشر است، اما در روسیه و سایر میزبانهای جام جهانی تا آنجا که ما اطلاع داریم اینگونه نبوده است. به همین خاطر، میتوان شدیدترین اعتراضات را علیه قطر داشت، اما در مورد روسیه نه؛ چراکه اگر به روسیه هم خرده بگیریم، آنگاه میتوان از سیاهه برزیل و آلمان و فرانسه هم چیزهایی برای خرده گرفتن درآورد و احتمالاً تنها کشوریهایی که برای برگزاری جام جهانی باقی میمانند، سن مارینو یا جزایری در میانه اقیانوس آرام خواهند بود.
در مورد خرده گرفتن به بازیکنان تیم ملی نیز همین منطق حاکم است. به صورت فردی و در مقام یک شهروند، میتوان به کرده و نکرده آنها با توجه به جایگاهی که دارند ایراد گرفت و از آنها انتظار داشت یا آنها را مورد تشویق قرار داد. اما آنجا که زیر نام فوتبال و چیزی که نمایندهاش هستند عمل خطایی سر بزند، در آنجاست که میتوان آنها را مواخذه کرد و زیر سوالشان برد. آنجاست که میتوان فهمید به همان اندازه که تو با آنها همدل هستی، آنها هم با تو همدل هستند یا نه. در نوروز 1401، تیم ملی ایران در ورزشگاه امام رضای مشهد لبنان را برد و در بیرون ورزشگاه، مردم را باخت.
مسئله ورود زنان به ورزشگاههای ایران سالهاست که به موضوعی جنجالی بدل شده و در رده موضوعات اولویتدار جامعه است. در ایران، در هیچ ورزشگاهی به غیر از ورزشگاه آزادی، زنان حق ورود به استادیوم را ندارند. در همانجا هم زنان یا به صورت گزینشی به ورزشگاهها راه داده میشوند و یا ظرفیت ورود آنها بسیار محدود و شیوه حضور آنها در ورزشگاه هیچ شباهتی به شیوههای مرسوم حضور زنان در ورزشگاههای جهان ندارد. در مشهد، هوادارانِ همدل، آن وطندوستان، آنهایی که به غیر از ایران دل در گروی هیچ کشور دیگری نداشتند، آنها که خائن به مردم و کشور خود نبودند به خاطر تلاش برای تشویق تیم ملیشان مورد برخورد قرار گرفتند، به ورزشگاه راه داده نشدند و با چشمانی اشکبار به خانه برگشتند. برخوردی که موجب ناراحتی بسیاری در کشور شد. پس از این اتفاق، دیگر بحث انتظار و مستحبات اخلاقی نبود. فدراسیون، کادر فنی و بازیکنان تیم ملی ایران «باید» برای این مسئله اقدامی عملی و فراتر از موضعگیری انجام میدادند، اما حتی یک موضعگیری سخت هم از آنها دیده نشد. یک نفر حتی این شرط را نگذاشت که اگر زنان از این پس در رقابتها حضور پیدا نکنند، دیگر بازی نخواهد کرد. نمیتوان نیمی از جامعه را نادیده گرفت و به وقت نیاز، از آنها انتظار همدلی داشت. همدلی باید دو طرفه باشد.
امروز که این مطلب نگاشته میشود، اتفاقاتی در ایران در جریان است که موضوع حق زنان را به مسئله روز کشور تبدیل کرده است. بسیاری از بازیکنان همین تیم ملی به صورت ضمنی در شبکههای اجتماعی، میگویند حق و حقوق زنان برای آنها هم اهمیت دارد، اما در وقت عمل، در آنجایی که وظیفهای به عهدهشان بود، مردم را ناامید کردند. مهدی طارمی و همه آنهایی که میگویند فوتبال سیاسی نیست، مغلطهای بزرگ را در میان میاندازند، اما برای پیشبرد بحث میپذیریم. باشد! فوتبال سیاسی نیست، اما مردمی است. شما به عهدی که بسته بودید وفادار نماندید، حالا انتظار بیجایی است که از آنهایی که بهشان پشت کردید، انتظار حمایت داشته باشید.
کلام آخر اینکه ذات فوتبال برای دلخوشی و سرگرمی است. هیچوقت در چیزی تاثیرگذار صرف نبوده است و حتی بعید میدانم بخش بزرگی از تغییرات اجتماعی را عهدهدار بوده باشد. همیشه به عنوان یک جزء جامعه، کارکرد خودش را داشته است. برای بیننده و هوادار عام، آخرش این است که از برد و باخت فلان تیم، دلش خنک شود. حتی آن افتخار کردنها و سرافکنده شدنها هم ناشی از تلقینهای غلط رواج یافته است. آنکه گفته است فوتبال مسئلهای مهمتر از مرگ و زندگی است، احتمالاً معنای زندگی را نمیدانسته. جان عزیز انسان، شاید بالاترین مسئله نباشد، اما قطعاً از 22 نفر که به دنبال توپی میدوند با ارزشتر است. امروز ما به خاطر جانهای عزیزی که از دست دادیم عزاداریم، در نتیجه دلِ خوشی از هیچ چیز، از جمله فوتبال نداریم. همه چیز در این غبار با هم درهم آمیختهاند و فضای تصمیمگیری و سخنپراکنی نیست. اما این باعث نمیشود که شما بازیکنان و مجموعه تیم ملی ایران، پشت این مسائل پنهان شوید و بابت آن خطایی که کردید، مواخذه نشوید. شما به اصلیترین وظیفه خود که ملی ماندن بود وفادار نماندید و حالا کسانی که با شما همدل نیستند، مخاطب سیل تهمتهایی هستند که از چپ و راست نثارشان میشود.
دفعه بعدی که کسی خواست جماعتی را غیر واقعی، خائن، وطن فروش و امثال آن خطاب کند، بهتر است کلاهش را کمی بالاتر بگذارد. به عنوان کسی که قبلاً پر از شور و ذوق برای تیم ملی فوتبال بود و حالا دیگر رمقی برای حمایت باقی نمانده است، به همه آنهای که مورد هجمه قرار گرفتهاند و این حس مشترک را دارند با کمک از ه.ا.سایه، میگویم، بگردید، بگردید، درین خانه بگردید. درین خانه غریبید، غریبانه بگردید.