بخشی از قصیده طولانی استاد شهریار در ستایش فردوسی بزرگ
فلک یک چند ایران را اسیر ترک و تازی کرد
در ایران خوان یغما دید و تازی تُرکتازی کرد
وطنخواهی در ایران خانمان بردوش شد چندی
بجز در سینهها آتشکده خاموش شد چندی
که تا احرار در کار آمدند و کارها کردند
به شمشیر و قلم با دشمنان پیکارها کردند
پدید آمد یکی فرزند فردوسی توسی نام
سترون از نظیر آوردن وی مادر ایام
چو دید آمیخته خون عجم با لوث اهریمن
بهجای خوی افرشته عیان آیین اهریمن
نژادی خواست نوسازد ز بیم انحطاط ایمن
سلحشور و هنرآموز و پاک آیین و رویینتن
پی افکند از سخن کاخی ز قصر آسمان برتر
در آن جام جم و آیینهٔ دارا و اسکندر
چو از شهنامه، فردوسی چو رعدی در خروش آمد
به تن ایرانیان را خون ملیت بهجوش آمد
زبان پارسی گویا شد و تازی خموش آمد
ز کنج خلوت دل اهرمن رفت و سروش آمد
به میدان دلیری تاختی بوالفارسی کردی
کسی با بیکسان در روزگار ناکسی کردی
عجم تا زنده باشد نام تو ورد زبان دارد
به جان منتپذیر توست این جان تا که جان دارد