کوروش مظاهری+++ بگو ببینم! «رپ فارس» رو دوست نداری!؟
+++ مشتی! ما تو «جنگل آسفالت» بزرگ شدیم و «قانون» رو به «اختلاف» ترجیح دادیم! «۲۴ ساعت» شبانهروز رو غرق «سکوت» بودیم؛ لعنتی! حتی سعی کردیم «نامهای به رئیس جمهور» بنویسیم!
هعی! چقدر خوشخیال بودیم. همیشه خاطراتمون رو سرمون «آوار» میشد و وقتی خیلی درگیرش میشدیم به «اشتباه خوب» زندگیمون میخندیدیم.
عجب دورانی بود! آخه تو این مملکت هیچی برا نسل ما «مجاز» نبود. واقعأ «جالبه» ها! هرکی ما رو میدید میگفت: «به چی اعتقاد داری!؟» کی میخوای «شروع» کنی!؟؛ چرا دوس داری جامعه گریز و «یاغی» باشی!؟
ما هم اونقدر «درد» کشیده بودیم که دیگه توان بحث نداشتیم!
دلمون میخواست داد بزنیم که اگه از من و افکارم خوشت نمیاد «به بچت بگو» که مثل من نباشه! «مجنون شهر» نباشه! فقط دست از سرم بردار!
اما توانی نداشتیم! سرمون رو مینداختیم پایین و میگفتیم: «منو ببخش»