شهر کرد با مرکزیت شهرستان شهر کرد و استان چهارمحال بختیاری که به عنوان بام ایران شناخته میشود (زیرا که مرتفع ترین شهر در بین مراکز استان های ایران است) جمعیتی ۱۹۰ هزار نفری دارد این شهر تا قبل از ۱۳۱۴ خورشیدی دهکرد یا دژگرد نام داشت اما با گسترش روستا ها و تبدیل آنها به شهر اسمش تغییر پیدا کرد. شهر کرد زمستان های خیلی سرد و تابستانی معتدل دارد در بسیاری از شب های زمستان سرمایش به -30 درجه سانتی گراد میرسد
در تپه های باستانی شهر کرد سکه هایی از دوران اشکانیان پیدا شده که نشاندهنده قدمتش است البته شاید جالب باشد برایتان که بدانید که در شهر هفتچان (نزدیکی شهر کرد) آثاری باستانی یافت شده که قدمتش به ۹۰۰۰ سال میرسد! از این رو بر سر اینکه شوش قدیمی ترین شهر جهان است یا شهر کرد علما اختلاف دارند
در حال حاضر شهر کرد راه آهن ندارد اما در سال ۱۴۰۲ احداث خواهد شد، ۲ پایانه مسافربری در این شهر وجود دارد همچنین محلی های آنجا از طریق گلیم دوزی و قالی بافی و صادر کردن آن به شهر های مختلف ایران استراتژیک اقتصادی پیاده کرده اند
گویند در عهد باستان مردمان شهر کرد دامداری و چوپانی میکردند؛ در زمانی که ضحاک (شخصیت افسانه ای شاهنامه) مغز انسان ها را خوراک مارهایش میکرد آشپز هر روز یک انسان را میکشت و مغزش را با گوسفند ترکیب میکرد و دیگری را به تپه های شهر کرد فراری میداد همین شد که طی سالیان زیاد جوانان زیادی در کوهستان های شهر کرد جمع شدند و کاوه ی آهنگر هنگامی که از اصفهان حرکت میکرد با جمع آوری آنان در لشگرش علیه ضحاک طغیان و او را از پای درآورد
اما داستان های افسانه ای شهر کرد به همینجا ختم نمیشود! در واقع این معروف ترین داستان آن است زیرا در شاهنامه شناخته شده آماده است اما قصه ای اساطیری فراموش شده ای دارد که من شخصا یادمه وقتی بچه بودم مادربزرگم برام تعریف کرد؛ در سالیان خیلی دور بعد از اینکه مردم از ستم های جمشید شاه به ستوه آمده بودند با همکاری ضحاک او را از تخت پادشاهی دور کردند و ضحاک بعد از کشتن جمشید خود را پادشاه ایران اعلام میکند و در هر شهر حاکمان محلی زورگو و سنگ دلی را می گمارد
کرونویروس کسی بود که حاکمیت شهر کرد را به دست گرفت و خفقان و استبداد شدیدی را در آنجا پیاده کرد او گوسفند هایی که چوپانان پرورش میدادند از آنها میگرفت و برای ضحاک قربانی میکرد، آنقدر مالیات های سنگینی میگرفت که حتی سکه ای در جیب مردمان بام ایران نمی ماند تا حتی نان بخرند وقتی نگهبانانش به او میگفتند چرا مردمان را گرسنه نگه داری میگفت:
راه حکومت بر ملت ها همین است باید آن ها را گرسنه نگه داری آنوقت سطح توقعات آنها پایین میایند و برای لقمه ای نان مبارزه میکنند اما اگر سیرشان کنیم جانی تازه می گیرند برای سقوط ما مبارزه میکنند شما که دوست ندارید اعدام شوید انقدر آنها را شکنجه کرده اید خشم و نفرتی دیرینه از شما دارند این را برای خودم نمی گویم دلم برای شما میسوزد زیرا من آنقدر ثروت دارم که بتوانم فرار کنم این شما هستید که اسیر میشوید
در آن زمان شهر کرد از کمبود گندم رنج میبرد زیرا که گندم باید از شهر دیگری وارد میشود حیله ی کرونیروس این بود که خود را به بهانه های مختلف با حاکمان ده های دیگر درگیر میکرد سپس آنها شهر کرد را مورد انزوا قرار داده و چیزی صادر نمی کردند و تمام فشار ها بر کهترزادگان (قشر پایین جامعه) وارد میشد ولی هیچ چیزی به ضرر او نمیشد زیرا آنقدر ثروت مستقل داشت که خودش در رفاه باشد تازه میتوانست فقر موجود را گردن حاکمان دیگر بیاندازد تا خودش از هر انتقاد و هجمه ای مبرا باشد
او با لباس هایی پاره پوره در سطح شهر میچرخید تا مردم فکر کنند خود او نیز مانند خودشان است اما هنگامی که وارد قصرش میشد روی دارایی های مردم که زیر چنگش گرفته بود غلط میزد
دانشگاه کشاورزی شهر کرد
در مدتی که حاکم شهر کرد بود سرمای شدیدی آنجا را فرا گرفته بود خشم اهورا مزدا چنان یخبندانی را در آنجا راه انداخت که تمام گیاهان سریعا خشک شدند و برخی از مردم تلاش برای مهاجرت کردن
تا قبل از آن شهر کرد به عنوان جایی شناخته شده بود که همیشه هوایی بهاری دارد اما دیگر تابستون یا زمستان نداشت آنجا دیگر همیشه سرد و تاریک بود
روزی کرونیروس خواب چندین مرغ عشق غول پیکر را دید که مارهایش را له کرده اند او وحشت زده از خواب پرید و موبدان را احضار کرد تنها یکی از آنان جرات کرد بگوید این نشاندهنده پایان حکومت اوست
با عصبانیت به گزمه هایش دستور داد تمام مرغ عشق ها را جمع آوری کرده و در کوره بسوزانند در این هنگام دختری به نام بهار مامورانی که با بیرحمی مرغ عشق ها را می گرفتند دید
به دور از چشم آنها ۴ مرغ عشقی که در اطرافش بودند را یواشکی در کیسه ای گذاشت و به خانه رفت
آن مرغ ها گریه میکردند و میگفتند دوستامونو گرفتن و میکشن
بهار آنها را آرام کرد و برای هرکدامشان اسمی انتخاب کرد او که فنون رزمی را آموخته بود تمامش را به مرغ عشق هایش نیز یاد داد
بهار همواره به آنها میگفتند: شما همان کسانی هستید که به ظلم و جفا پایان میدهید...
وقتی آنها بزرگ شدند هرکدامشان به سیمرغ تبدیل و در صدد انتقام از کرونیروس بودند..
روزی ماری را خفه کردند و نیشش را برای کرونیروس فرستادند او که وحشت زده بود به مامورانش دستور بررسی داد آنها وقتی در سطح ده گشت میزدند با سیمرغ ها درگیر شدند و برای کرونیروس توضیح دادن آنها بودند که خود را با شما در انداخته اند
کرونیروس ترسیده بود زیرا مردم نیز با آن سیمرغ ها همراه شده و میخواستند حاکمیتش را به نابودی بکشانند
بنابراین شبی به گزمه هایش دستور داد تمام دانه های برنج و جو را بدزدند از جایی که محل رفت و آمد سیمرغ ها است
اینگونه بود که کشاورزان فکر کردند سیمرغ ها دانه ها را خورده اند بنابراین اتحادشان شکسته شد و به جای اینکه با هم علیه کرونیروس متحد بمانند بر علیه یکدیگر شدند...
کرونیروس قهقمه میزد و خوشحال بود
هنگامی که مردم قصد داشتم سیمرغ ها را بکشند بهار از راه رسید و برای مردم توضیح داد که: این نقشه کرونیروس بوده است تا شما را علیه سیمرغ ها بشوراند که باری دیگر حکومتش ابقا شود چند بار میخواهید فریب خوردید دزد انبار های شما خود او است...
مردم به فکر فرو رفتند و نهایتا با بهار و سیمرغ هایش نقشه ای علیه کرونیروس چیدند تا برای همیشه ریشه بدی را بخشکانند...
در روزی که قرار بود کرونیروس قصر جدیدش را افتتاح کند بهار باروت های زیادی جمع آوری کرد و در آنجا گذاشت و سپس رویش را پوشاند
مردمان به همراه سیمرغ ها تظاهراتی بزرگ در شهر برپا کردند اینگونه ماموران زیادی که دور قصر جمع بودند مجبور شدند برای سرکوب آنها به سطح ده بروند بنابراین فرصتی فوق العاده برای بهار مهیا شد که وقتی کرونیروس می آید کبریتی بر باروت ها بزند و قصر را به هوا بفرستند
و او این کار را کرد...
گزمه ها نیز از سیمرغ ها شکست خورده و اسیر شدند و به سزای اعمالشان رسیدند
هوا دوباره بهاری شد و یخ ها آب شدند (هر چند بازهم نیمچه سرمایی از آن سرمای شدید باقی ماند که هر زمستان در شهر کرد پدیدار میشود)
ضحاک با خبر مرگ کرونیروس احساس خطر کرد و کاوه ی آهنگر سریعا به شهر کرد شکافت و از بهار تقدیر به عمل آورد
او به بهار گفت: تو چیزی را شروع کردی که من قبل از تو میخواستم انجامش دهم اما من می ترسیدم شجاعت تو تابوی ضحاک را شکست من هم از تو یاد گرفتم دلیر باشم قول میدهم کاری که آغاز کرده ای را تمامش کنم...
اینگونه بود که ضحاک جوانان زیادی را از کوهستان های شهر کرد جمع آوری کرده و با الگو گیری از بهار بر علیه ضحاک عصیان کرد و ایران را از شر تاریکی ۱۰۰۰ ساله نجات داد...
خب مطمئنم براتون جالب بود فکر نکنید تمام شخصیت های اسطوره ای مرد هستند ما شیر زنان اساطیری هم داشتیم متاسفانه داستان اونها کم کم فراموش شده مثل همین داستانی که براتون تعریف کردم؛ خانوم ها رو دست کم نگیرید...