اگر با هولوکاست و اتفاقاتی که در آن زمان یعنی بحبوحه جنگ جهانی دوم آشنایی دارید، حداقل یک بار نام این کتاب به گوش تان خورده است. این کتاب که خاطرات دختری نوجوان به نام آن فرانک را از ژوئن ۱۹۴۲ تا اوت ۱۹۴۴ روایت کرده، یکی از مهم ترین کتاب ها در زمینه هولوکاست تا کنون بوده است. چندین فیلم سینمایی از روی این کتاب ساخته شد، بنیادی با سرپرستی اُتو فرانک پدر این دختر در هلند ساخته شد و مخفیگاه آن ها نیز جزء موزه های سیاه قرار گرفته است.
اما این کتاب نکات عجیبی دارد که تمامی این زحمت ها را برای فرهنگ سازی این اتفاق بر باد داده است. این کتاب با اینکه قلم قوی ای دارد و احساسات هر مخاطب متنفر از جنگ و آوارگی را با خودش همراه می کند، ایراداتی از لحاظ فنی و تاریخی بر آن وارد است که حقیقت داشتن داستان کتاب را زیرسوال می برد.
خلاصه داستان(خطر اسپویل): دختری سیزده ساله به نام آن فرانک به همراه پدرش اتو، مادرش ادیت و خواهر بزرگترش مارگو زندگی نسبتا مرفهی دارد. این زندگی با اخطار اس اس برای اعزام مارگو برای کار اجباری به هم می ریزد و خانواده ناچار می شود به همراه خانواده وان دام و پسرشان پیتر در کارخانه پکتین سازی آقای فرانک به صورت مخفیانه زندگی کنند. کتاب روایت این ماجرا تا دو سال سکونت آنها در قسمت اداری کارخانه است و درنهایت به دلیلی نامعلوم! مخفیگاه آن ها لو می رود و تمام افراد به اردوگاه های مختلف برده می شوند.
از تمامی آن افراد تنها اتو فرانک زنده می ماند و بعد از مراجعت به کارخانه، دفتر یادداشت دخترش را تحویل می گیرد و تصمیم به چاپ آن کتاب می گیرد. سود آیت کتاب به قدری زیاد بود که برای پدر این دختر اسم و رسم این چنینی به وجود می آورد. اما ایرادهایی که بر این کتاب وارد است را اینجا قرار می دهیم:
۱) اولین خاطره آن فرانک مربوط به ۱۲ ژوئن ۱۹۴۲ است. سالی که در آن تولد سیزده سالگی اش را جشن می گرفت. در این قسمت او از هدیه هایش این گونه نام می برد: دفترچه خاطرات، دو بطری مشروب و یک کتاب نقاشی.
اگر نویسنده یک یهودی باورمند و معتقد بود باید توجه می کرد که یهودیان مشروب را مطلقا حرام می دانند. عده ای اصل آن را حرام و عده ای زمانی آن را حرام می دانند که از یک مسیحی خریداری شده باشد. یک چنین خانواده ای که به اصول ساده یهودیت هم پایبند نبودند چگونه حاضر شدند این همه خودشان را برای این هویت نداشته به دردسر بیندازند؟ خودشان هم در طول کتاب ثابت می کنند که چندان یهودیت برایشان مهم نیست و بیشتر پیرو آیین مسیحیت بودند زیرا در طول کتاب یک بار هم اعیاد يهودی در این داستان جشن گرفته نمی شود.
۲) این خانواده و اطرافیان شان با اینکه می توانستند هویت يهودیشان را مانند خیلی های دیگر پنهان کنند، به دستور هیتلر ستاره های زردرنگ را بر روی لباسهایشان دوختند. این دستور تبعات زیادی برای آن ها داشت زیرا همه می فهمیدند که آنها يهودی هستند و هیچ کس به آنها کمک نمی کرد. چنین افرادی حق سوار شدن وسایل نقلیه عمومی را هم نداشتند و هر کس که کمکشان می کرد دستگیر می شد.
جالب اینجاست که خود آن نوشته که خیلی از افراد فامیل برای نجات خودشان به آمریکا مهاجرت کرده اند یا به متفقین پیوسته بودند. پس چرا آنها کاری برای خودشان نکردند؟ یا اصلا اگر همان ستاره را هم نمی دوختند چه کسی قرار بود بفهمد که آنها يهودی اند؟ این رفتار در مقایسه با یهودیانی که برای حفاظت از منافع شان به امپراتوری های بزرگ نفوذی مخفی می فرستادند تا منافع شان را در دولت ها تضمین کنند(ورود استر به دربار هخامنشیان و ورود خرم سلطان به عنوان ملکه امپراتوری عثمانی برای نمونه) بسیار متناقض است.
۳) آیا تمام يهودی ها این ستاره را دوختند؟ خیر. علاوه بر خانواده فرانک چندین خانواده يهودی در آمستردام بودند که دو تا از آنها با این خانواده رابطه مستقیم داشتند. اولی یک خانواده ثروتمند که پسر آنها با آن فرانک دوستی داشت و خانواده فقیری به نام گوسلار که دختر آنها هانلی، همکلاسی آن بود. جالب اینجاست که خانواده اول بعدها فرار کردند و از خانواده دوم تنها هانلی به اردوگاه کار رفت و خیلی زود هم آزاد شد. در حالی که هیچ کدامشان برای این کارها نیازی به ستاره پیدا نکردند.
۴) در تمام مدت مخفی بودنشان در پستوی کارخانه، با اینکه خانواده قسمتی رو به بیرون را برای حمام پیتر ساخته بودند و کلی رفت و آمد مشکوک از طرف کارمندان کارخانه برای وسایل ضروری مشاهده شده بود ولی با این حال همه متعجب بودند که چرا ارتش نازی توانسته بود آن ها را پیدا کند؟ کسانی که حتی مهم ترین اصول زندگی مخفیانه را هم رعایت نکرده بودند، چطور انتظار داشتند که یافت نشوند؟ با این حال و اوضاع آنها توانسته بودند دوسال در آن جا زندگی کنند بدون اینکه افراد محلی به آنها مشکوک شوند. حتی با وجود مشکوک شدن با اینکه باز هم به آنها کمک کرده بودند ولی تمام تقصیرها به گردن آنها افتاد.
۴) در وهله اول، لو رفتن مخفیگاه به انباردار موقت کارخانه موسوم به آقای وارن مارن نسبت داده شد. کسی که همان اوایل انبار را تحویل داد و رفت. این مرد چطور بعد از دو سال یادش افتاده که افرادی در اینجا سکونت دارند. در واقع با اینکه می توان متهمین اصلی را همان کارمندانی دانست که تا دو سال وظیفه رساندن وسایل به خانواده ها را داشتند. ولی در مورد آنها سکوت می شود و همان فرشته های نجاتی می شوند که آنها نیاز داشتند فقط به این علت که آنها هم يهودیانی بودند که ظاهر مسیحی داشتند.
۵) مورد دیگر مربوط به سالی است که هیتلر اعلام کرد که نژاد يهود باید از بین برود و همین باعث جنگ جهانی دوم شد. این جنگ سال ۱۹۳۹ شروع شد. درنتیجه خانواده فرانک ۶ سال برای مهاجرت مهلت داشتند. اما این موضوع چرا تا هنگام رسیدن نامه اس اس به تاخیر افتاد؟ آیا اصلا برای تمام يهودی ها نامه ارسال شد یا فقط دختر بزرگ خانواده؟ در حقیقت آیا باید این احترام های مضحک را باور کنیم یا تهدید و زوری که برای بردن شخصیت های اصلی فیلم زندگی زیباست یا فیلم پیانیست به کار رفته بود؟
این نکاتی بود که لازم دانسته شد قبل از خواندن این کتاب گفته شود. در کل با کتابی بسیار احساس برانگیز و شیرین ولی بسیار پارادوکسیکال طرف هستیم که حتی احتمال مفقود شدن بسیاری از صفحه های دفتر توسط آقای فرانک هم وجود داشته است. با این حال قضاوت این امر با خوانندگان این اثر است.