Abadan Milanمدرسه تعطیل شده بود من و رفیقم تو راه خونه بودیم از جلو دبستان دخترونه رد میشدیم زنگ تفریحشونم بود دو سه تا سنگ بزرگ ورداشتیم پرت کردیم تو حیاط و زدیم زیر فرار خداروشکر کسیم تو خیابون نبود تازه دختر عموی من هم تو همون دبستان بود
البته خیلی وقته از کارم پشیمونم خدایی